tag:blogger.com,1999:blog-11224720774846227232024-03-19T01:13:26.139-07:00Farsi XXLalihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.comBlogger42125tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-66886738840513513762010-05-22T11:29:00.000-07:002010-05-22T11:31:10.547-07:00داستان سکسی ماجرای خانوم شدن من<h1 style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="title" id="page-title"><span style="font-size:130%;">ماجرای خانوم شدن من</span></h1><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="clear-both"><!-- --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="advertisement group-tids-34+39+40+41+0" id="group-id-tids-34+39+40+41+0"><script type="text/javascript" src="http://www.shahvani.com/modules/ad/serve.php?q=1&t=34%2C39%2C40%2C41%2C0&u=node%2F258"></script><!-- No active ads were found in t34,39,40,41,0 --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="content"><span style="font-size:130%;">دومين باری بود كه مشروب ميخوردم. بار اول ته ليوان بابام يه كم ویسكی مونده بود كه خوردم و از مزه اش حالم بهم خورد ولی اينبار اصلا اذيت نشدم .بگذريم...حدود ساعت <span lang="fa-IR">۸</span> شب بود كه شروع كرديم به خوردن .دو ساعتی گذشت كه <span lang="fa-IR">۴</span> تا قوطی آبجو تموم شده بود من از روی مبل بلند شدم كه برم ماست بيارم كه ديدم اصلا تعادل ندارم .يكی دو قدم برداشتم و نميدونم چی شد كه افتادم روی امير . هر دومون دلمون رو گرفته بوديم از خنده و خلاصه رفتم توی آشپزخونه . وقتی برگشتم ديدم امير خان فيلم سوپر گذاشته و بلوزش رو هم درآورده و داره نگاه ميكنه . منم خودمو لوس كردم و گفتم امير اينكارا يعنی چيه؟تا اين حرفو زدم بلند شد و يه لبی ازم گرفت كه هنوز مزش زير زبونمه!منم دلو زدم به دريا و ولش نكردم ....</span> <p><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;"> </span></p> <p><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"><span style="font-size: small;"> </span></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;"> </span></p> <p><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"><span style="font-size: small;"></span></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;">وسط لب گرفتن تاپ صورتی كه تنم بود در آورد . من اصولا توی خونه سوتين تنم نميكنم . تا در آورد شروع كرد به خوردن سينه هام و من حالی به حالی شدم و دستم رفت سمت شلوارش.توی يه چشم به هم زدن لختش كردم و حمله كردم بسمت كيرش . همش توی دهنم بود. اولش يه مزه ای می داد ولی بعد كه ديدم امير چقدر لذت ميبره با عشق براش خوردم.خوردنو ادامه دادم تا اينكه كيرشو از دهنم درآورد و منو بلند كرد و شروع كرد به در آوردن شلواركم. من مقاومت نميكردم كه هيچ كمكشم ميكردم.منو خوابوند روی كاناپه و پاهامو باز كرد و شروع كرد به خوردن.وااااای اوج لذت بود. الان كه يادم مياد همه تنم مورمور ميشه.امير بلند شد و يه قوطی ديگه آبجو باز كرد و يه كم به من داد و بعد يه كم ريخت روی سينه هام(يخ زدم)و شروع كرد به خوردن آبجو از روی تنم وای كه چيكار كرد.تمام تنم رو ليسيد . آبجو از روی سينه هام ميومد پائين تا توی نافم و بعد روی پيشونی ..م و تمام اين مسير رو امير ميليسيد وای كه چه حالی می داد.يكی يه ليوان ديگه خورديم و بعد امير گفت حالا ديگه وقتشه. گفتم چی؟ گفت بريم توی اتاقت.</span></p> <p><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;"> </span></p> <p><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"><span style="font-size: small;"> </span></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"><span style="font-size: small;"> </span></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;"> </span></p> <p><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"><span style="font-size: small;"></span></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;">منم كه ديگه اصلا توی حال طبيعی نبودم گفتم من كه نمی تونم از جام تكون بخورم .امير بلند شد و منو بغل كرد و برد توی اطاقم و خوابوند روی تخت.(ناگفته نماند كه توی مسير تا اتاق من <span lang="fa-IR">۱۰۰۰</span> بار خورديم به در و ديوار).خوابيد روم . گفتم چيكار ميكنی؟ گفت بذار آزاد باشم گفتم امير جون يه وقت.....گفت عزيزم تو مال منی و می خوام كاری كنم كه حتما مال هم باشيم.نمی دونستم بايد چی بگم .من امير رو دوست داشتم ولی تا اونموقع به اين مسئله فكر نكرده بودم و نمی دونستم چی بگم. Hنقدر مست بودم كه نفهميدم چه جوری امير رو كشيدم روی خودم و يه لب جانانه ازش گرفتم و اونم پاهای منو باز كرد و كيرش رو گذاشت روی كسم و آروم فشار داد .</span></p> <p><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;"> </span></p> <p><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"><span style="font-size: small;"> </span></span></span></p> <p dir="RTL" style="margin-bottom: 0cm;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"><span style="font-size: small;">وای چقدر وحشتناك بود. دردعجيبی داشت ولی بعد از يكی دوبار عقب و جلو كردن چه حالی ميداد...يه سوزش خيلی كوچولو حس كردم ..فهميدم كه دختر خوشگل بابام تبديل شده به يه خانوم. ولی جاتون خالی چه حالی داد.اونشب نفهميدم كی خوابمون رفت ولی صبح كه از خواب بيدار شدم اميرم تو بغلم بود.آروم بوسيدمش و بلند شدم و رفتم يه صبحانه جانانه براش آماده كردم.چه احساس جالبی بود حس ميكردم ديگه مجرد نيستم و يكی هست كه قلبامون برای هم بتپه! اينم از خانوم شدن من.</span></span></span></p></div>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-24627895549248047412010-05-22T11:28:00.001-07:002010-05-22T11:28:41.448-07:00داستان سکسی باسن خاله ام<h1 style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="title" id="page-title"><span style="font-size:130%;">باسن خاله ام</span></h1><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="clear-both"><!-- --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="advertisement group-tids-34+39+40+41+0" id="group-id-tids-34+39+40+41+0"><script type="text/javascript" src="http://www.shahvani.com/modules/ad/serve.php?q=1&t=34%2C39%2C40%2C41%2C0&u=node%2F533"></script><!-- No active ads were found in t34,39,40,41,0 --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">سلام من از بچگی دوس داشتم خالمو بکنم. هروقت میشد تو حموم لباس عوض کردن دید میزدم هر وقتم میتونستم میچسبیدم بهش معمولا از عقب. تو اشپزخونه موقع ظرف جمع کردن هرطور شده خودمو به کون خالم میرسوندم میچسبیدم بهش..<br />تا اینکه یه اتفاقی افتاد من مجبور شدم چند روز در ماه برم خونه خالم چون شوهرش مجبور بود بره شهر دیگه من برای اینکه تنها نباشن میرفتم اونجا.<br />خالم تشک منو همیشه مینداخت کنار خودش 2 تا بچشو اونورش. شبای اول جرات نمیکردم برم سمتش ولی کم کم نصف شبا پتو رو میدادم کنار. 2 ساعتی با کونش ور میرفتم. کیرمم میچسبوندم بهش آروم آروم .اگه نمیترسیدم فشارم میدادم خلاصه از روی لباس قشنگ میکردم خیلی هم حال میداد آبم قشنگ بعد از 2ساعت ور رفتن میومد.<br />تا اینکه 2 ماهی گذشت یک شب دوباره خواستم برناممو پیاده کنم وسط کردنم خالم یهو گفت بسه دیگه فکر میکنی من نمیفهمم.<br />من مردم و زنده شدم. از ترس سرمو کردم زیر پتو حرفم نزدم. 1ساعتی گذشت.<br />بعد خودش اومد پتورو از روم کشید بوسم کرد گفت اشکال نداره من تورو خیلی دوس دارم برا همین گفتم تو بیای کنارم.<br />منم پریدم تو بغلش گفتم خاله میتونم بازم....؟؟؟؟<br />گفت کم کم بدون صدا بچه ها بیدار نشن.من انگار خواب بودم داشتم دیوونه میشدم چسبیدم بهش از عقب 2تامون با پهلو خوابیدیم.<br />همینجوری سینهاشو میمالوندم بعداز 1ساعتی گفتم خاله در بیارم گفت فقط ساکت!<br />منم آروم آروم شلوارشو دراووردم شلوار خودمم دراوردم خودش تاپشم دراورد منم تیشرتمو. وقتی گرفتمش تو بغلم انگار سکته کردم داشتم دیوونه میشدم از لذت.....<br />کم کم شورتشو دراورد و از خودمم درآوردم تف زدم به کیرم گذاشتم لاپاهاش.<br />بعد از 5دقیقه ای گفت بکن تو خالم. منم پا شدم کرم اووردم کردم تو شروع کردم تلمبه زدن یهو متوجه شدیم صدای چلپ چلپ کردن من روی کون خالم خونرو ورداشتا ...بعد خالم گفت پاشو بری توی اتاق. رفتیم اونجا دیگه دیدم حیف از جلو نکنم .<br />پاهاشو باز کردم از کس شروع کردم به کردن که آبم اومد ریختم توش. نیم ساعتی روهم بودیم کیرم دوباره راست شد همونجا دوباره شروع کردم به کردن. خالمم دیگه مشکلی نداشت گفت تو که کردی هرچه قد میخوای بکن. اونجام هم از کس کردم هم از کون خوابیده ووایستاده....<br />از اون به بعد اون شبایی که قرار ه اونجا برم 3 یا 4 بار با خالم سکس خفنی میکنیم....بهترین اوقات زندگیمه اون شبا.موفق باشین</span></p>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-48905251901594069012010-05-22T11:23:00.000-07:002010-05-22T11:25:21.494-07:00داستان سکسی سوژه های جلق من<h1 style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="title" id="page-title"><span style="font-size:130%;">سوژه های جلق من</span></h1><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="clear-both"><!-- --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="advertisement group-tids-34+39+40+41+0" id="group-id-tids-34+39+40+41+0"><script type="text/javascript" src="http://www.shahvani.com/modules/ad/serve.php?q=1&t=34%2C39%2C40%2C41%2C0&u=node%2F534"></script><!-- No active ads were found in t34,39,40,41,0 --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">سلام این داستان هایی که خوانده ام بیشتر درباره ی بگا بگا هستند اینه که گفتم بخشی از خاطرات بجق بجق خودم رو براتون بنویسم. اینکه همه ی نوجوان ها سوژه های جلق دارند یک چیز شناخته شده ایه و این هم شناخته شده است که مردم خیلی اکراه دارند از اینکه فانتزی های سکسی شون رو لو بدهند ولی خب من اینجا قصد دارم تا جایی که حافظه ام یاری می ده براتون اعتراف کنم. امیدوارم بقیه هم از این سنت حسنه ی اعتراف پیروی کنند :)</span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">یکی از اولین رخدادهای سکسی فراموش نشدنی من وقتی ایجاد شد که یک پسربچه ۴ یا ۵ ساله بودم و روی کف اتاق خانه ی شلوغ یکی از اقوام به پشت خوابیده بودم و به سقف نگاه می کردم که ناگهان آسمان سیاه و قرمز شد! نمی دونم اتفاقا یا عمدا دختر خوشگل ۱۸ ساله ای که بعدها تبدیل به زن عموی من (و البته یکی از سوژه های جلق اینجانب) شد آمد و به آرامی از بالای سرم رد شد و من شرت ملکوتی قرمز این دختر لوند رو از زیر دامن سیاه اش زیارت کردم. البته بعدها یعنی حدود ۱۰ سال بعد فهمیدم که این می تونه یک سوژه ی جلق باشه!</span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">یکی از سوژه های جلق بعدی من (اگر بشه اسمش رو سوژه جلق گذاشت) دیدن مرغ ها بود. یعنی اوایل که بچه بودم حدود ۵-۶ سال و دودول علیه سلام رو به قالی می مالیدم و لذت می بردم دستام رو هم مثل مرغ گل باقلی به اطراف تکون می دادم و احساس می کردم دارم همون کاری رو می کنم که مرغ ها می کنند وقتی تخم هاشون رو زیر پر و بال شون می گیرند (اگر بچه آپارتمانی باشید از دیدن این صحنه ی سکسی محروم بوده اید. براتون متأسفم!)</span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">خب بیایم جلوتر. در ایام نوجوانی به برکت وجود امام راحل سوژه ی جلق هم مثل همه چیز دیگه کمیاب بود ولی کوپنی نبود. این بود که یک مجله ی سینمایی مثل ((ستاره ی سینما)) یک نعمت خدادادی محسوب می شد حتی بزرگ تر از جنگ! برای کسی مثل من که دختر دور و برم نبود حتی به کتاب های مصور کارتونی با یک دختر دامن کوتاه هم راضی بودم. حتی کتاب های دینی درباره ی امام زمان و لخت شدن یا حتی چرندیات داستان راستان هم کافی بود تا سوژه ی گناه و شنیع استمنا رو فراهم کنه. اینها هم البته از برکات جنگ و سانسور ناب محمدی بود. </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">بعد که ویدئوهای عهد بوق سونی تی ۷ و تی ۲۰ اومد اوضاع یک کم بهتر شد. دیگه لنگ و پاچه ی رقاصه های فیلم های آبگوشتی زمان شاه و خانم های هفت قلم آرایش لوس آنجلسی هم به جعبه ابزار جلق اینجانب اضافه شد. یادمه یکی از بهترین اوقات زندگی ام این بود که کسی خونه نباشه و بتونم یک فیلم با کیفیت داغون بگذارم یک فست جلق (بر وزن فست فود!) بزنم. جلق زدن من هم به سبک ((تجاوز به زمین)) بود. یعنی روی زمین دمرو می خوابیدم و مقام معظم کیر رو به قالی می میمالیدم در حالی که معمولا آرنج ها تکیه گاه بالاتنه بود. و دست ها گره کرده در هم. کلاس اول که بودم می خواستم با گره کردن دست ها در حین دمرو خوابیدن مثلا ادای کارشناسان میزگردهای تلویزیونی رو در بیارم تا کسی متوجه نشه که دارم حال می کنم، ولی مادرم یک بار متلکی انداخت و من متوجه شدم که دیگه نباید در حضور جمع مبادرت به این عمل قبیح بکنم. </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">اما سوژه ی جلق ((سازمانی)) من رو در دوره ی نوجوانی زن دایی عزیزم فراهم کرد که اسمش رو افسون می گذارم. افسون خیلی جوان و تپل و درشت هیکل بود با کونی عظیم و پاهایی چاق. بنابراین مثل یک نعمت الاهی برای این نوجوان در کف. من در دوره ی دبیرستان مدتی خانه ی این دایی زندگی می کردم و بزرگ ترین لذت من دید زدن ساق های چاق افسون از زیر دامن بود. به خصوص دو تا دامن (یکی آلبالویی و یکی کرم) داشت که ظاهرا با هم خریده بود و چاک بزرگ در عقب داشتند. وقتی که جاروبرقی می کشید عروسی من بود. یک صحنه ای که هیچ وقت فراموش نمی کنم و کلی باهاش جلق زدم وقتی بود که آمده بود بچه کوچک اش رو بخوابونه و من از فاصله ی تقریبا ۲۰ سانتی از پشت زیر دامن اش رو دیدم. عجب ساق های عضلانی داشت! یک صحنه ی جلق افکن دیگه یک بار بود که داشت حیاط می شست و من از پشت کرکره اتاق دید می زدم و شرت سفید و کل پروپاچه مبارک اش رو زیارت کردم. یک صحنه ی سوژه دیگه که خیلی دوست داشتم وقتی بود که توی هال دمرو می خوابید (با همون دامن آلبالویی) و بچه کوچک اش روی کونش می گذاشت و مثلا سواری می داد و خودش هم حال می کرد و در همین حالت پاهای لختش رو توی هوا بازی می داد. غافل از اینکه من هم به جای درس خواندن از درز در اتاق دیگه دارم از پشت نگاه می کنم و مشغول سواری گرفتن از کیرم هستم! :) البته بگم که من به خاطر احترام فوق العاده ای که برای داییم داشتم (یا شاید هم بی عرضگی و ترسو بودن) هیچ وقت نخواستم از این جلوتر برم و به همین دید زدن خشکه اکتفا می کردم. یکی دو بار افسون بهم نخ داده بود مثلا یک شب که داییم خواب بود و من و افسون داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم ازم خواست که برم پیشش بشینم تا ((بهتر ببینم)) ولی خب من از ترس اینکه دایی بیدار بشه و ما رو کنار هم ببینه نرفتم و در عوض اش شب توی تخت ام به یاد افسون جلق زدم! اوایل یک کم از جلق زدن به یاد افسون عذاب وجدان داشتم ولی خب ضرری در این کار برای هیچ کس نمی دیدم. یادم نمی ره بیچاره افسون سر سفره (آن زمان روی زمین غذا می خوریم و هنوز غربزده نشده بودیم!) چه عذابی می کشید تا مثلا روی زانوهای چاقش رو بپوشونه و من هم چه تلاشی می کردم که در عین حفظ خونسردی و انگار که هیچ توجه ام رو جلب نکرده این صحنه ها رو ضبط کنم و بعدا در پروژه ی جلق استفاده کنم. یک از فانتزی های من دیدن این زندایی توی حمام بود که متاسفانه ممکن نشد. یک فانتزی دیگه ی من این بود که مثل بچه ی کس مغزش روی کونش بشینم و سواری بگیرم (که البته این هم تحقق پیدا نکرد). </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">یک سوژه ی جلق دیگه ی من در دوران دبیرستان وست همکلاسی ام بود که خیلی خوشگل بود کون نرمی هم داشت. سوژه ی دیگه زن عموی لوندم بود که ذکر خیر شرت قرمزش رو در بالا کردم. این زن اینقدر با ناز و عشوه حرف می زنه که آب آدم میاد. هنوز هم گاهی به یاد کون عظیم اش که در شلوار استرچ برام قنبل کرده بود می زنم و آرزوی خوابیدن باهاش به دلم مونده هر چند که با دخترهای خیلی جوان تر خوابیدم اما هنوز جاذبه ی فانتزی این زن یک چیز دیگه است. امیدوارم قبل از مرگ یک بار بکنم اش :)</span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> <span style="font-size:130%;">خب این هم یک ذره از فانتزی ها و زندگی جلقی دوران نوجوانی اینجانب. اینها رو گفتم که اگر نوجوان و جلقو هستید نگران نباشید. این یک قضیه کاملا طبیعیه و اتفاقا خیلی هم خوبه اگر دسترسی به سکس واقعی ندارید جلق هم برای اعصاب و روان و هم برای تمرکز و درس خواندن خوبه. من گاهی روزی ۳-۴ بار جلق می زدم. یک کتاب تخمی تخیلی هست به اسم شبیه ((طبیب خانواده)) که آن زمان مثل پشکل توی بازار ریخته بود و به اسم کتاب پزشکی به خورد مردم می دادند. توش هر مزخرفی که فکر کنید در مورد جلق نوشته: مثلا اینکه چشم رو ضعیف و نهایتا کور می کنه (من چون عینکی شدم همه اش نگران بودم که به خاطر جلق زدن باشه و بالاخره کور بشم!) و حتی نوشته بود آدم رو اینقدر بی اراده می کنه که با دیدن سگ و گربه هم به فکر جلق زدن می افته. خوشبختانه من نه کور شدم و نه هنوز فانتزی سکسی به سگ و گربه پیدا کردم. هرچند که گربه ها رو خیلی دوست دارم</span></div>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-42714066695941039752010-05-17T12:56:00.000-07:002010-05-17T12:58:17.733-07:00کس دادن زنم به پسر همسایه<h1 style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="title" id="page-title"><span style="font-size:130%;">کس دادن زنم به پسر همسایه</span></h1><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="clear-both"><!-- --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="advertisement group-tids-34+39+40+41+0" id="group-id-tids-34+39+40+41+0"><script type="text/javascript" src="http://www.shahvani.com/modules/ad/serve.php?q=1&t=34%2C39%2C40%2C41%2C0&u=node%2F390"></script><!-- No active ads were found in t34,39,40,41,0 --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">میخوام داستان سکس زنم با سینا پسر همسایمون رو واستون تعریف کنم. اوایل ازدواجمون من<br />ومحرابه زندگی خوب وشادی رو داشتیم. هردومون با عشق و علاقه هیچی رو واسه همدیگه<br />کم نمیذاشتیم.شایدبتونم به جرائت بگم اوائل ازدواجمون از لحاظ سکس کردن هیچ زن وشوهری<br />به پای ما نمیرسید. هردومون حشری و کم تجربه تو سکس ومی خواستیم همون روزهای اول<br />هر مدلی رو توی فیلمهای سوپر یاد گرفته بودیم روی همدیگه پیاده کنیم. اون روزها ما همه چیز<br />رو توی سکس می دیدیم. واقعآ یادش بخیر باور کنید شاید اگه پا میداد روزی سه بار هم من اونو<br />می کردم. این لحظات خوش ادامه داشت تا اینکه اون اتفاقی که نباید می افتاد افتاد. صاحب<br />خونمون که عموی محرابه می شد خونه رو بدون اینکه از ما ریالی اجاره بگیره داده بوددستمون .<br />ولی همون اول به ما شرط کرده بود که این خونه رو واسه پسرش که توی سوئد درس می خوند<br />گذاشته کنار وتا مادامی که اون نیومده ما می تونیم ازش استفاده کنیم.وما هم قبول کرده بودیم.<br />بله شهاب درسش رو تموم کرده بود و همونجا هم با یک دختر ایرانی ازدواج کرده بود وبه پدرش<br />تماس گرفته بود وگفته بود که تا یکماه دیگه کاراش ردیفه و می خواد بیاد ایران. عمو تو کونش<br />عروسی بود وچنان با ذوق وشوق این خبر رو به ما داد که می شد لابه لای حرفاش خوند که دیگه<br />جدی جدی باید فکر یک خونه تا ظرف یکماه دیگه باشیم. وای ازاین بدتر نمی شد .اخه ما اصلا<br />امادگیش رو نداشتیم چون ما که پول اجاره بالا شهر اونم تو تهران رو نداشتیم پایین شهر هم فقط<br />به یک دلیل نمی تونتم برم. دلیلش هم این بود که محرابه از هر لحاظ یک گوشت به تمام عیار بود<br />باور کنید وقتی راه میره همچین اندامش شروع به رقصیدن می کنه که من که شوهرشم کیرم<br />راست میشه وای به غریبه دیگه. همین مسئله منو بر سر دوراهی قرار داده بود وا عصابم رو بود<br />خورد کرده بود. یا باید میرفتم زیر بار قرض و همون بالا شهر زندگی میکردم یا باید پایین شهر با<br />همسایه های اکثرآ چشم چرون و کس لیس زندگی می کردم. محرابه هم چون یک زن کاملآ<br />حشری بود منو نگران می کرد.چون دیده بودم با لوازم ارایشی سر کوچه مون چه جوری با ادا حرف می زد.</span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span></span><span style="font-family: Tahoma;"> </span><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span></span><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span></span><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"></span></span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="margin-top: 0.49cm; margin-bottom: 0.49cm; text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" dir="RTL"><span style="font-size:130%;">واقعآ داشتم دیوونه می شدم . شاید اشکال از خودم بود. چون زیادی بدبین شده بودم ولی شما قضاوت کنید ایا با داشتن چنین زنی واقعآ این افکار نباید سراغم میومد؟ تصمیم گرفتم از فردا زیر سنگ هم که شده یک کم پول پیش واسه اجاره خونه دوروبر خونمون پیدا کنم.فکر اینکه کس محرابه جونم کیر دیگه ای رو لمس کنه اصلآ واسم قابل قبول نبود.پیش هر اشنایی واسه پول رفتم یا نداشتند یا اگه هم داشتن اونقدری نبود که به درد من بخوره .نا امید و دل نگرون اومدم خونه.صدای محرابه زدم دیدم از توی انباری جوابم رو داد. اخه داشت وسائل رو واسه اسباب کشی جمع می کرد.تو چهرش اصلآ نگرانی نبود انگار نه انگار که عمو جونش جوابمون کرده بود. گفتم محرابه تو انگار اصلآ تو فکر از اینجا رفتن و پیدا کردن خونه نیستی؟. اون با خونسردی نگاهم کردو گفت چرا ناراحت باشم امروز داشتم تلفنی با شهین جون صحبت می کردم وبهش گفتم که داریم دنبال خونه می گردیم. که اونم با خوشحالی گفت که الان مدتیه که طبقه بالایه خونشون تخلیه شده وباباش داره دنبال یک مستآجر مطمئن می گرده وحالا که تو گفتی چه کسی مطمئن تر ازتو وعماد. شهین رو می شناختم اون یکی از دوستای صمیمی محرابه بود. اون هم واقعآ یک کس اساسی و به تمام معنا بود یادم شب عروسیمون وقتی تو قسمت زنونه کنار محرابه نشسته بودم موقع رقصیدن چنان جلوی من کون تکون میداد که از بس که راست کرده بودم نزدیک بود همه خانمها بفهمند که من محو کس و کون شهین جون قرار گرفته بودم. بعد از اون ماجرا هم کمتر دیدمش وخیلی دلم می خواست اون رو بیشتر ببینم و یک جورایی با ا اون دوست بشم. وقتی محرابه این خبر خوش رو به من داد باور کنید می خواستم بال در بیارم. چون با یک تیر دو نشون می زدم 1. دیگه نمی خواستم واسه پیدا کردن خونه همه بنگاهها رو بگردم 2.به ا ارزوم هم یعنی تور کردن شهین و کردن اون می رسیدم.با خوشحالی ولی به صورتی که سه نشه گفتم خوب حالا کی قراره خبرش رو بهمون بده؟ محرابه گفت شهین گفت که خونه کاملآ خالیه هرموقع شما ok بدید واسه ما هم مشکلی نداره. من هم گفتم پس منتظر چی هستی دیوونه زنگ بزن بگو ما از فردا دیگه اسباب کشی می کنیم. محرابه هم با خوشحالی گفت چشم عزیزم الان زنگ می زنم. طرفهای شب بود داشتیم با کمک هم اسبابامون رو جمع می کردیم که تلفن زنگ زد محرابه گفت عماد من دستم گیره اگه میشه تلفن رو جواب بده. من هم رفتم گوشی رو برداشتم. الوبفرمایید....؟ ناگهان یک صدا کاملآ شهوت الود از پشت خط گفت الوه ه ه ه سلام اقا عماد من شهینم عذر می خوام که مزاحم شدم محرابه جون هستش؟ من که با شنیدن صدای شهین هم کیرم راست شده بود و هم ضربان قلبم هم روی هزار رفته بود با لکنت زبون گفتم سلام شهین خانوم.. بله هستن گوشی خدمتتون..... محرابه محرابه عزیزم بیا شهین خانوم کارت داره. محرابه سریع اومد گوشی رو ازم گرفت... الو سلام شهین جون خوبی؟ چطوری با زحمات ما؟ خوب بفرما عزیزم..... وای نه دیگه مزاحمتون نمیشیم اندازه کافی شرمندتون شدیم ... نه به خدا... خوب حالا که اصرار می کنی باشه ولی حسابی ما رو خجالت زده کردیا..خوب قربونت برم .... می بینمت خدا حافظ.... گفتم چی شده؟ محرابه گوشی رو گذاشت ورو به طرف من کرد و گفت می بینی عماد این شهین جون چقدر با معرفت ونازه.... با اصرار زیاد منو راضی کرد که فردا با داداشش سعید بیان اینجا و تو اسباب کشی کمکمون کنن .من هم که خوشحال شدم گفتم می خواستی بگی بابا خودشون رو توی زحمت نندازن.. فردا هم فرا رسید حول و حوش ساعت 9 صبح بود که زنگ ایفون خونمون به صدا در اومد .. محرابه رفت در رو باز کنه. در رو که باز کرد دیدم یک کس ناز ناز توپ همراه یک پسر 24 ساله که دست کمی از خودش نداشت اومدن تو. تا شهین منو دید گفت سلام اقا عماد حال شما خوبه؟ من که واقعآ از این همه خوشکلی و زیبایی کم اورده بودم و دهنم دیگه داشت باز می موند گفتم مرسی شهین خانوم خیلی خوش اومدید بفرمایید. شهین هم رو کرد به سعید و گفت معرفی می کنم داداشم سعید من هم رفتم جلو وبهش دست دادم وگفتم خوشبختم. سعید پسر خیلی قشنگی بود ودست کمی از شهین نداشت ولی چشمهای خیلی حیزی داشت اینو قشنگ می شد از طرز نگاهش خوند همین مسآله منو ناراحت کرد که بعد ها یک وقت با محرابه عیاق نشن وهمون اتفاقی رو که ازش می ترسیدم بیفته؟.. اما همون موقع من چنان رفته بودم توی کس وکون و لب شهیین جون که انگار یکی بهم گفت بی خیال بابا تو دیگه خیلی شورش رو در اوری ادم نباید اینقدر شکاک باشه. خلاصه تا شب با کمک همدیگه اسباب کشی رو تموم کردیم وبه خونه جدیدمون نقل مکان کردیم. من که 3روز مرخصی گرفته بودم سعی کردم اون 2 روز دیگه رو هر کاری بود انجام بدم که دیگه تا 2ماه بعد خبری از مر خصی نبود. جا دادن ومرتب کردن وساییل هم همون2 روز طول کشید وبعداز 2 روز من به سر کارم برگشتم.ظهر که از سر کارم بر گشتم کلید رو که انداختم روی در دیدم صدامحرابه داره از تو اتق خواب میاد . انگار داشت با تلفن صحبت می کرد رفتم جلودر اتاق رو که باز کردم تا من رو دید سریع دستش رو از تو شرتش کشید بیرون وبا لکنت گفت عزیزم بعدآ با هات تماس می گیرم و گوشی رو گذاشت. رو کرد به من وگفت عماد جون کی اومدی؟ ومن هم که خودم رو زدم به کوچه علی چپ گفتم همین الان منتهی شما از بس که بلند بلند با دوستتون صحبت می کردین اگه توپ هم منفجر میشد نمی فهمیدید. محرابه که می شد حسابی شهوت رو از تو چشماش خوند گفت عزیزم ببخشید داشتم با شهین حرف می زدم . اینو گفت و اومد جلو لباش و گذاشت تو لبم 2..3 دقیقه ای لب همدیگه رو خوردیم که زیپ شلوارم رو کشید پایین که واسم ساک بزنه گفتم نه الان اصلآ حسشس نیست واسه بعد . محرابه با ناز و ادا گفت چراااااااااا؟ گفتم خسته ام. خودت هم می دونی وقتی خستم باشه اصلآ حال و حوصله حال کردن رو ندارم... گفت باشه عزیزم.. هر چی تو بگی</span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"></span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="margin-top: 0.49cm; margin-bottom: 0.49cm; text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" dir="RTL"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span></span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"><br />بابی حوصلگی لبا سام رو در اوردم و افتادم روی تخت. همش تو این فکر بودم که یعنی محرابه با کی داشت صحبت می کرد که اینجور حشری شده بود و داشت از پشت تلفن کسش رو می مالید؟ دیگه داشت اعصابم خرد می شد همینجور که داشتم با خودم کلنجار می رفتم یهو یک فکر عالی به سرم زد. بله تصمیم گرفتم به بهانه مسافرت رفتن یک جورایی سر از کار محرابه در بیارم وخودم رو از این حالت شک و عصبی بودن در بیارم. فردا صبح که رفتم اداره با هزار بد بختی و چرب زبونی2 روز مرخصی گرفتم و سریع رفتم خونه و به محرابه گفتم که از طرف اداره مون به یک مآموریت اعزام شدم وباید همین الان حرکت کنم. اونم هم سریع یک مشت وسایل رو واسم داخل یک ساک کوچک ریخت و گذاشت رو میز. خوب دیگه موقع رفتن بود نگاه با معنی به محرابه کردم وگفتم عزیزم کاری نداری محرابه هم اومد جلو و یک لب ابدار ازم گرفت و با شهوت گفت:عزیزم برو خدا نگهدار. فقط نمی دونم این 2 روز رو از بی کیری چکار کنم؟ من هم گفتم عزیزم من که نمی خوام برم سفر قند هار 2روزه برگشتم تو هم می تونی این مدت با یک چیزی خودت رو سرگرم کنی مثلآ خیار. فیلم سوپر یا چیز دیگه ..چه میدونم ........ دوباره یک لب ازش گرفتم وخدا حافظی کردم . لب اخری رو طوری بهم داد که کیرم راست شد زد به سرم که همون لحظه یک حالی با هم بکنیم اما واسه اجرای نقشه ام یک لحظه هم خودش یک لحظه بودو نباید فرصت رو از دست میدادم.سریع ازش خداحافظی کردم و از خونه خارج شدم. اومدم سر کوچه مون ویک تاکسی گرفتم به راننده گفتم اولین مسافر خونه رو نگهداره. خلاصه به اولین مسافر خونه که رسیدیم راننده نگه داشت و گفت همین جا خوبه اقا؟ من هم گفتم اره مرسی همین جا عالیه. کرایه رو حساب کردم و بلافاصله رفتم داخل مسافرخونه. لابد می پرسید مگه تو داخل شهر خودت کس وکار نداشتی که رفتی مسافر خونه؟ اره داشتم می تونستم خونه پدرم هم برم ولی می خواستم واسه اجرای نقشه ام توی نهایت مخفی بازی باشه. صاحب مسافر خونه هم یک اتاق مرتب و جمع وجور رو بهم داد ومن کلید رو گرفتم ورفتم داخل اتاق. لبا سام رو در اوردم و رفتم روی تخت دراز کشید و تصمیم گر فتم که تا بعداز ظهر یک چرتی بزنم و بعد واسه اجرای نقشه ام دست به کار بشم. از بس که خسته ام بود یهو خوابم برد که ناگهان با صدای زنگ گوشی موبایلم از خواب بیدار شدم نگاه ساعت کردم دیدم ساعت 4/5 بعداز ظهره نگاه توی مانیتور موبایل که کردم دیدم محرابه ست وداره ازخونه تماس می گیره. الو..... سلام عزیزم خوبی؟؟.. چی شده کارم داشتی؟؟... محرابه هم گفت نه عزیزم طوری نشده میخواستم حالت رو بپرسم راستی الان کجائی؟ رسیدی شهرستان؟ منم سریع گفتم نه عزیم هنوز نرسیدم اونجا هر موقع رسیدم خبرت می دم...... خوب کاری نداری عزیزم ؟خداحافظ...... این رو گفتم وگوشی رو قطع کردم. دیگه مطمئن مطمئن شدم که کاسه ای زیر نیم کاسه ست. چون اصلآ سابقه نداشت که هر وقت من به مآ موریت می رفتم محرابه به این زودی بهم تماس بگیره و در ضمن بپرسه که من به محل مورد نظر رسیدم یا نه؟ مثل برق لباسام رو پوشیدم اون لحظه ای که دنبالش بودم خودش جور شد و من نباید فرصت رو از دست می دادم. </span></span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span></span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"></span></span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="margin-top: 0.49cm; margin-bottom: 0.49cm; text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" dir="RTL"><span style="font-size:130%;">از مسافر خونه اومدوم بیرون یک تاکسی دربست واسه تجریش یعنی محله مون گرفتم و حرکت کردیم. خداروشکر چیز زیادی تو ترافیک گیر نکردیم. جلوی خونه پیاده شدم و به طرف در خونمون حرکت کردم. باور کنید هر قدمی که طرف خونه بر می داشتم ضربان قلبم تندترو تندتر می شد. اخه اینکار من ریسک بود یا اینوری می شدم یا اونوری. یا من مچ محرابه رو می گرفتم و پیروز می شدم .. یا بر عکس این اتفاق می افتاد ومن شرمندش می شدم.خلاصه با همین افکار کلید رو انداختم روی قفل و چرخوندم و در رو باز کردم.یواش یواش از پله ها رفتم بالا. از هیجان داشتم می مردم. خلاصه با هر جون کندنی که بود رسیدم در خونمون. یواش کلید رو انداختم رو ی قفل و در رو باز کردم. بدون سروصدا رفتم تو .ظاهرآ کسی خونه نبود داشتم نا امید می شدم. یهو یک صدایی شنیدم .... اره صدا از تو اتاق خواب بود .رفتم پشت در اتاق خواب که درش نیمه باز بود داخل رو نگاه کردم. یکدفعه انگار که برق 220 ولت بهم وصل کردند.. خدایا چی می دیدم یعنی اشتباه نمی کنم؟محرابه پشت به من به سمت پنجره زانو زده بود وکونش رو تاقچه کرده بود ویک نفر هم مثل قحطی زده ها با ولع تمام داشت کس وکونش رو لیس می زد.محرابه ناله میکردو می گفت واااااااااااای بخور بیشتر..... زبونت رو محکمتر بکن تو سوراخ کونم..واااااااای ... سعید جون بخور بخور کسم و بخور وای زود باش دارم دیوونه می شم.تازه فهمیدم که حضرت اقا سعید داداش شهینه. می خواستم برم داخل و حال جفتشون رو بگیرم و سعید رو همونجا خفه کنم که انگار یکی بهم گفت صبر کن خره همه چیز رو می خوای خراب کنی؟ داشتم دیوونه می شدم. حرومزاده سعیدلای کو ن سفید محرابه رو باز کرده بود وداشت سوراخ کون محرابه رو که وسطش قرمز و دورش قهوه ای بود رو با اشتهای تمام لیس می زدو می خورد محرابه هم از روی شهوت تا حد جنون رسیده بود وکم کم داشت ناله هاش به جیغ تبدیل می شد. پیش خودم گفتم چرا من تا حالا به این موضوع توجه نکرده بودم که محرابه اینقدر از خوردن سوراخ کونش لذت می بره.دیگه داشتم یواش یواش ازنوع حال کردن سعید و ناله های محرابه حشری می شدم. ناخوداگاه دستم سمت کیرم رفت وشروع کردم به مالیدن . لیس زدنهای سعید تموم شد ونوبت به ساک زدن محرابه رسید. محرابه کیر سعید رو از تو شرتش کشید بیرون..حرومزاده چه کیر کلفت و خوش تراشی داشت اصلآ بهش نمیومد که توی این سن وسال همچین کیری داشته باشه. محرابه هم که مثل اونائی که توی کویر دارن از تشنگی می میرندو یهو می رسند به اب چنان کیر سعید رو می خورد که گفتم الانه که کیرش رو از جا بکنه. سعید ناله می کردو می گفت اااااااخ وااااای جوووووون بخور بخور جنده خانوم بخور همش مال خودته بخور عزیزم. ناگهاان سعید به محرابه گفت عزیزم دهنت رو باز باز کن .محرابه هم دهنش رو با زکرد وسعید هم کیرش رو کرد توی دهن محرابه و شروع کرد به تلمبه زدن..واااااااای خدا چه حالی میده این کار دقیقآ همون جور ساک زدنی بود که من دوست داشتم همیشه هر موقع این صحنه ها رو تو فیلمهای سوپر می دیدم از شدت حشری شدن به جنون میرسیدمو حالا داشت یک صحنه زندش اونم با زنم جلوم نمایش داده می شد. سعید با قدرت هر چه تمامتر داشت با کیرش توی دهن محرابه تلمبه می زد. هربار که سعید کیرش رو از تو دهن محرابه در می اورد محرابه هم مثل اونایی که سرشون زیر اب باشه و دارن خفه میشن چنان نفسی می کشید که کیر ادم سیخ سیخ میشد....سعید رو کرد به محرابه گفت عزیم برو کنار تا من بیام روتخت دراز بکشم می خوام اون کس نازت رو جر بدم. این رو گفت و رو تخت دراز کشید محرابه هم اومد با کسش نشست روی کیر سعید و شروع کرد به بالا و پایین کردن واییییییییی سعید جون کشتی منو کشتی منو با این کیر کلفتت وااااااای ..الهی که من قربون اون کیرت برم واااااااااااااااای اووووووووووووووووووووخ... ااااااااااااااااااااااه ...اووووووووووووف وااااااااای بگآء منو بگا وااااااااااااای کسم.سعید اونو رو به بغل خوابوند کیرش رو گذاشت در کس محرابه و شروع کرد به تلمبه زدن. صدای جیغ محرابه دوباره بلند شد....محکم.. محکم..محکمتر بزن...ااااااااااااااااخ جرم بده همش مال خودته...تو دلم گفتم جنده خانوم داره از کیسه خلیفه می بخشه..کیر سعید توکس محرابه در حال تلمبه زدن بود و محرابه هم داشت با دستش چوچولکش رو می مالید. ناگهان محرابه یک جیغ بلند کشید معلوم بود که ارضآء شده. حالت هاش رو خوب می شناختم.سعید گفت عزیزم زانو بزن نوبتی باشه نوبت اون کون سفید و نرم و خوشمزه نازنینته.محرابه با عشوه زانو زدو گفت فقط عزیزم یواش. سعید هم گفت باشه عزیزم حواسم هست.سعید رفت سراغ جیب شلوارش ویک قوطی روغن وازلین بیرون اورد اندازه2تا انگشت روغن مالید در سواراخ محرابه. ول 1 انگشت کرد توش بعداز کمی عقب و جلو کردن انگشتش داخل سوراخ محرابه دومین انگشتش رو هم کرد توش. محرابه کمی تو خودش جمع شد و گفت یواش سعید جون یواش.سعید هم انگشتاش رو دراورد وگفت خوب الان اماده شده واسه جر دادن . اینو گفت و سر کیرش رو گذاشت در سوراخ محرابه.یواش یواش کیرش رو کرد داخل وااااای ... یوواش یواش دارم می سوزم. باشه عزیزم طاقت بیار الان واست عادی می شه.اینو گفتو شروع کرد یواش یواش تلمبه زدن . بعداز 30 ثانیه سرعتش رو بیشتر کرد حالا دیگه محرابه هم داشت کم کم خوشش میومد. وای وقتی که سعید داشت تلمبه می زد کون نرم و سفید محرابه جونم داشت مثل ژله می لرزید....اااااااااااااااااااااییییی دارم جر می خورم...بده بیاد... وووووووووووووووووووووای کونم.... جربه منو....اااااااااااااااااخ.... وای ..اوووووووووووووووووووف.... سعید داشت تلمبه می زد که یک ناله بلند کشید و با صدای بلند گفت واااااااااااااااااااااااای داره ابم میاد محرابه جون...واااااااااای کیرش رو بیرون اورد سریع گرفت سمت دهن محرابه با تمام وجود هر چی اب داشت رو ریخت تو دهن محرابه... محرابه هم که انگار تشنه ها همشو قورت داد ویک خنده جنده وار کرد. سعید هم مثل لاش مرده روی زمین افتاد. شاید توی عمرش هم همچین حالی رو تو خواب هم نمی دید که بکنه.محرابه هم داشت ذره های اب سعید رو از روی سینه های ناز و سکسیش جمع می کرد و می خورد. حالا بهترین موقع واسه وارد عمل شدن من بود.در رو باز کردم وگفتم....خوب خسته نباشید... حال داد بهتون؟؟؟؟.. یهو محرابه وسعید مثل شوکه شده ها رو به من کردن... باور کنید نزدیک بود که سکته قلبی به جفتشون دست بده... انتظار هر کسی رو داشتی غیر از من. رو کردم به محرابه و گفتم چیه؟ انتظار نداشتی من رو الان اینجا ببینی ؟.. می خواستی که من الان جلفا باشم که سر کار خانوم راحت به کس دادنت ادامه بدی؟پس همه اون شک کردن ها بیجا نبود ومن حق داشتم؟...وای خدا من چقدر احمق و بد بختم..... اینو گفتم وسریع به طرف سعید حمله ور شدم و چنان مشتی زیر چشمش فرود اوردم که می خواست غش کنه...گفتم اگه الان نمی کشمت به خاطر اینه که نمی خوام دستم به خون سگ الوده بشه وگند موضوع در بیاد که فردا مردم بگن فلانی زنش هم جنده بود... برو بی ناموس .. برو از خونه من بیرون.بیچاره سعید از شدت ترس نفهمید که چه جوری لباسهاش رو بپوشه وسریع فرار کردو رفت.....سعید که رفت رو کردم به محرابه و گفتم : خوب همسر با وفا ونجیب من چطوری؟خوبی؟ این رسمش بود؟ها؟(با فریاد) اخه چرا مگه من چی واست کم گذاشتم؟..محرابه با لکنت و امیخته با شوکی که بهش وارد شده بود گفت:عماد...من...من.. داد زدم گفتم بسه دیگه. دیگه نمی خوام اون صدای نحست رو بشنوم.. تو هم گورت رو گم کن از این خونه برو.. برو خونه بابا جونت تا همین روزها بیام تکلیفت رو روشن کنم... محرابه هم کمتر از نیم ساعت وسائلش رو جمع کرد ویک اژانس گرفت و رفت خونه باباش. سعید و محرابه فکر می کردند من خیلی مردم که اون رونکشتم . ولی اونا نمی دونستن که من خایه این کار رو ندارم و اگه چیزی نگفتم صرفآ به خاطر این بود که بهانه ای واسه راحت رسیدن به شهین و کردن او که یکی از ارزوهای من بود برسم</span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-family: Tahoma;"></span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="margin-top: 0.49cm; margin-bottom: 0.49cm; text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" dir="RTL"><span style="font-size:130%;"> </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"> </span></span></span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Tahoma;"><br />موقعی که محرابه رفت یک حالت عجیبی بهم دست داده بود. از یک طرف خیلی ناراحت و عصبی بودم که من از لحاظ سکس هیچ چیز واسه محرابه کم نذاشته بودم و دلیل خیانتش رو نمی دونستم و از یک طرف دیگه به خاطر اینکه یک بهانه بسیار عالی واسه دوستی با شهین و کردن او پیدا کره بودم منو خوشحال و راحت می کرد. طرفهای غروب بود که احساس کردم بد جور گر سنمه رفتم سر یخچال یک چیزی پیدا کنم و بخورم که دیدم چیز به درد بخور و باب میل من پیدا نمی شه. یک ان قاطی کردم پیش خودم گفتم :جنده خانوم فقط بلد بود به وسائل ارایشی هاش برسه که مبادا چیزی از مد روز عقب بیفته. دیدم در حال حاظر هیچ چیز مثل یک پیتزا نمی تونه منو اروم کنه . واسه همینم سریع لباسام رو پوشیدم که برم پیتزا فروشی یک پیتزا بخرم و بیام حسابی دلی از عزا در بیارم. از خونه اومدم بیرون خدا خدا میکردم سریع یک ماشین گیرم بیاد که برسم اونجا. راسیتش اصلآ حوصله پیاده روی رو نداشتم. از شانس بد من یک ماشین هم ترمز نزد و من مجبور شدم که یک ربع ساعتی رو تا اونجا راه برم. رفتم داخل و پیتزا رو سفارش دادم و بعداز گرفتن قبض روی یکی از صندلیها منتظر نشستم تا پیتزا اماده بشه. تو عالم خودم بودم که دیدم داره شماره من خونده میشه وبلند شدم و سریع پیتزا رو گرفتم وبه طرف خونه حرکت کردم.توراه که داشتم می رفتم یهو دیدم که یک ماشین داره پشت سرم بوق می زنه .یواش اومدم کنار که رد شه دیدم یک اقای مسنی سرش رو از ماشین کرد بیرون گفت:شرمنده جوون که پشت سرت بوق زدم اخه عجله داشتم... حالا واسه اینکه ناراحت نشی من مسیرم تا اخر همین خیابونه اگه مسیرت می خوره سریع بیا بالا تا برسونمت. منم از خدا خواسته سریع رفتم سوار شدم وحرکت کردیم. چیزی گذشت که رسیدیم در خونه ومن از اقاهه تشکر کردم واونم دو باره از من معذرت خواهی کرد. اومدم جلو در خونه و کلید رو از جیبم در اوردم وانداختم روی قفل و دررو باز کردم. از پله ها که داشتم میرفتم بالا یهو سایه یک زن رو سمت خونمون دیدم. اول خیال کردم که محرابه ست. ولی محال بود اون به این زودی ها برگرده.یعنی دیگه روش نمی شد که برگرده. همینجور کنجکاوانه داشتم بالا رو نگاه می کردم و پله ها رو پشت سر می ذاشتم که دیدم بله اون سایه کسی نیست غیر از خانوم خوشکله خودم یعنی شهین جون. تا دیدمش دوباره دست پام رو گم کردم و بدنم داغ شدو قلبم شروع کرد به تاپ تاپ کردن.... که انگار یکی تو گوشم گفت چیه بدبخت باز یک کس دیدی و مثل این دهاتی کس ندیده ها حالت کما اومد سراغت؟ این چه وضعیشه؟ خودت رو جمع وجور کن. به هر بد بختی که بود خودم رو خونسرد گرفتم وگفتم سلام شهین خانوم.. شهین هم سریع روشوبه طرف من چرخوند و با عشوه گفت سلام اقا عماد ببخشید که حواسم نبود....... راستی اقا عماد مگه محرابه جون نیستش؟.. اخه هرچی زنگ زدم و هر چی در زدم هیچ کس جوابی نداد دلم شور زد گفتم شاید طوری شده.... منم سریع گفتم نه شهین خانوم مادر محرابه بنده خدا مشکل دیابت داره و هر چند وقت یکبار حالش بهم می خوره وبایدیکی پیشش باشه حالا اونم رفته اونجا که ازش پرستاری کنه.. شهین هم با ناراحتی گفت وای بمیرم ...اگه ازمن کاری بر میاد بگید تا انجام بدم تورو خدا تعارف نکنید.... نه مرسی شهین خانوم ما اندازه کافی مزاحمتون شدیم. همین جور که داشتیم صحبت می کردیم یک ان شهین چشمش به دستم افتاد و گفت : وا اقا عماد یعنی مارو قابل ندونستی شام رو در خدمتتون باشیم که رفتید پیتزا خریدی؟ گفتم این چه حرفیه شهین خانوم من امشب هوس پیتزا کرده بودم وگرنه ما که نمک پرورده هستیم. یهو با زیرکی گفتم حالا اگه شما قابل می دونید ما شام رو در خدمتتون باشیم. شهین یک نگاه معنی دار بهم کرد وگفت: نه مرسی اقا عماد من باید برم خونه چون منتظر تلفن یکی از دو ستامم. با اجازه تون........ به سلامت شهین خانوم... در رو باز کردم و رفتم خونه. تو کونم عروسی بود چون مرحله اول با موفقیت پشت سر گذاشتم یعنی مطلع شدن شهین از خالی بودن خونمون. رفتم داخل اشپزخونه و پیتزا رو گذاشتم رو میز و رفتم سر یخچال که یک نوشیدنی پیدا کنم که اولین چیزی که خورد به چشمم بطری دوغ بود سریع اونو برداشتم و نشستم وشروع کردم به خوردن شامم. شام که تمموم شد یک لیوان دوغ واسه خودم ریختم.داشتم دوغ رو می خوردم که صدای زنگ اومد پیش خودم گفتم یعنی کیه؟ در رو که باز کردم دیدم شهینه ویک کاسه آش هم دستشه. گفتم شهین خانوم این چه کاریه اصلآ راضی به زحمت نبودم..... نه بابا چه زحمتی گفتم یک کاسه از این اش رو واستون بیارم که پیتزا واسه شما نمیشه یک شام درست حسابی....... خوب بفرمائید تو .... یهو شهین یک نگاه جنده وار بهم کردو گفت : اخه اقا عماد می ترسم مزاحمتون بشم... گفتم این حرفها چیه می زنید شهین خانوم شما مراحمید .. بفرمائید خواهش می کنم بفرمائید... شهین یک نگاه به سمت پایین کردو اومد داخل.... یهو چشماش رو انداخت تو چشمام و گفت.. راسیتش اقا عماد این کاسه اش بهونه ای بود که من بیام اینجا چون من فردا باید واسه یک پروژه تحقیقاتی که تو شرکت به من محول شده کارم رو تحویل بدم . واسه همین هم یک کمی از اون مونده که باید به یک سایت اینترنتی مراجعه کنم که اطلاعات لازمه رو جمع اوری کنم.. راسیتش کامپیوترمون به خاطر دسته گل به اب دادن سعیداقاpower اون سوخته و من هنوز وقت نکردم که اونو ببرم واسه تعمیر این بود که گفتم این موقع کافی نت هم باز نیست ودیدم که نزدیک ترین راه اینه که بیام مزاحم شما بشم و از کامپیوتر شما استفاده کنم . به همین خاطر هم الکی به مامانم گفتم که می خوام یک سری برم پیش محرابه جون و بیام. داشتم از خوشحالی سکته می کردم..نه چک زدم نه چونه کس با پای خودش اومد تو خونه..... گفتم کار بسیار خوبی رو کردید که اومدید اینجا..همه وسائل این خونه متعلق به خودتونه اگه چیز دیگه ای هم لازمتون شد خداوکیلی تعارف نکنید... شهین هم با یک عشوه و ناز خاصی گفت:مرسی اقا عماد امیدوارم که بتونم جبران کنم.. منم تو دلم گفتم اگه تو بخوای همین امشب جبران میشه فقط اگه بخوای...... منم سریع کامپیوتر رو که تو اتاق بود نشونش دادم گفتم اینم کامپیوتر در خدمت شما.. شهین هم گفت ممنون اقا عماد فقط با اجازتون من یک زنگ خونمون بزنم..این رو گفت ورفت سراغ تلفن و شماره خونشون رو گرفت.....الو...الو سلام مامان جون.. میخواستم بگم که من واسه تموم کردن پروژه ام امشب رو تا دیر وقت پیش محرابه جون هستم تا از کامپیوترشون استفاده کنم .... می خواستم اطلاع بدم که دلتون شور نزنه .... باشه مامان سعی میکنم زود بیام..... باشه... خداحافظ.. وای دیگه بهتر از این نمیشد انگار همه مسائل داشت خود به خود حل میشد.یک ان یک چیزی فکرم رو مشغول کرد انم هم سعید بود... سریع از شهین پرسیم. راستی سعید اقا کجاست؟ شهین هم گفت: اون الان توی یکی از این کافی شاپها داه با یک مشت الاف تر از خودش وقت گذرونی میکنند. هرشب کارشه وتا ساعت2 بیرونه.... عالی شد خیالم از دست اون حرومزاده هم راحت شد.. شهین گفت خوب من دیگه با اجازه تون میرم تو اتاق تا کارم رو شروع کنم.. منم گفتم بفرمائید اجازه ما هم دست شماست.. وقتی رفت توی اتاق چادرش رو از سرش برداشت....وااااااااااااااااااااااااااای خدا جون چی می دیدم ...عجب هیکل ناز ومیزونی داشت یعنی من عمرا همچین هیکلی رو تا حالا ندیده بودم حتی هیکل محرابه..وای اون رکابی قرمز و شلوارک لی ابی با اون رونهای بدون مو هر بیننده ای رو بی هوش و دیوانه می کرد.....دیگه داشتم از حشر می مردم . حالت جنون بهم دست داده بود وصادقانه بخوام از احساس اون لحظه ام بگم میتونم بگم که قفل کرده بودم واقعآ قفل کرده بودم....توی حال و هوای خوردن اون هیکل ناز بودم که یهو گوشی موبایلم ز نگ خورد نگاه کردم دیدم معاون رئیس اداره مونه.میخواستم جواب ندم که پیش خودم گفتم نه .. حتمآ کار مهمی داشته که این موقع بهم زنگ زده..... الو... سلام .... مخلصیم جناب ابوابی... امرتون؟......... همینجور که داشتم حرفمو می زدم رفتم تو اشپز خونه روی یکی از صندلیها نشستم...بله ..بله .. اون پرونده رو فاکس کردم واسه بندر عباس پس فرداش جوابش اومد که گفتند مدارک لازمه اش ناقصه و باید تکمیل بشه ....بله... چشم...چشم ...تو اولین فرصت که اومدم اداره یک نگاهی بهش می ندازم.....قربون شما... خداحافظ...گوشی رو گذاشتم رو میز و رفتم ببینم خانوم کسه در چه حاله؟... با تعجب دیدم که در اتاق بسته ست...گفتم لابد موقعی که من داشتم با مهندس تلفنی صحبت می کردم تمرکزش ریخته بهم ودررو بسته .یک ان احساس شرمندگی بهم دست داد چون واقعآ بلند صحبت کردن با تلفن واسه من یک مشکل شده بود وچندین بار هم محرابه این موضوع رو بهم گوشزد کرده بود...یک ان حس کنجکاویم همراه با شهوت منو به سمت قفل در اتاق کشوند چشمم رو بردم نزدیک سوراخ قفل....... واااااااااااااااااااااااای خدا یعنی واقعیت داشت؟ پلکهامو دوباره بهم زدم که شاید خواب نباشم.. بله شهین خانوم بجای سایت تحقیقاتی رفته بود داخل یک سایت سکسی که همش عکس و کلیپ های بکن بکن داخلش بود.. یک دستش روی کیبرد بودو دست دیگه ش هم داخل اون شلوارک وداشت اون کس نازنینش رو می مالید.. اقا کیره می گفت بپر داخل و کاررو تموم کن.ولی یک حس هم می گفت صبر کن حالا زوده...یواش یواش شلوارکش رو هم کشید پائین تر ورکابیش رو زد بالا..وااااااااااااااااااااااااای خدا خدا دیگه داشتم می ترکیدم .. فکر اینکه اون دوتا سینه ناز که تا لحظاتی دیگه توی دهنمه داشت منو به مرز جنون می رسوند..بیچاره فکر کرده بود حالا که در رو بسته من حتمآ واسه اومدن تو در میزنم واجازه میگیرم که اینجوری خودش رو راحت روی صندلی ولو کرده بود وداشت با کس و سینه اش ور میرفت.. نمی دونست کیر وقتی پاشد ادب که خوبه تمام قوانین روی زمین هم رو زیر پا میذاره تا به مقصودش برسه..دیگه نتونستم طاقت بیارم با دست لرزون در رو با شتاب باز کردم..... یک ان شهین سر جاش خشکش زد...اصلآ انتظار اینو نداشت که من اینجوری وارد اتاق بشم و غافل گیرش کنم..سریع نفس نفس زنون وبا لکنت زبون گفتم....معذرت...می خوام ششهین جون.. اصلآ نمی خواستم این جوری بشه ..ولی...ولی.دیگه نمی تونستم لامسب از موقعی که چندروز پیش بعداز مدتها که از عروسیمون می گذشت دیدمت دیوونت شدم.. خدا وکیلی دیگه شب خواب نداشتم.. هرشب خواب می دیدم دارم باهات سکس میکنم... اونم نگاهی خمار به من کردو با صدایی که شهوت و جنده گی ازش می بارید گفت:حالا که اینطور شد پس بذار منم بگم.. تو میگی از چند مدت پیش که منو دید دیوونه شدی ولی من یک عمر دیوونت بودم وتو خودت نمی دونستی.. باور کن از همون شب عروسیتون من این حس اومد سراغم.. مگه ندیدی که موقع رقصیدن چه جوری جلوت کون تکون می دادم.. ولی تو دوزاریت نمی افتاد.. باور کن چندوقت پیش که محرابه به من زنگ زد وگفت داریم دنبال خونه می گردیم چنان خوشحال شدم که می خواستم بال در بیارم.چون می دونستم با اومدن شما به اینجا من هم سریع به ارزوم یعنی خوردن اون لبات می رسم. این رو گفت وسریع بلند شد دیوانه وار لباش رو گذاشت توی لبهام.. دیگه داشتم از شدت هیجان غش میکردم..با دیوانگی هر چه تمامتر شروع کردیم به خوردن لب همدیگه.. وای خدا یک بر یک حریص تر بودیم.هر چه می خوردیم بیشتر تشنه می شدیم. اب دهان شهین واقعآمثل عسل بود ..دیگه داشتیم لب همدیگه رو از جا می کندیم.ملچ ملچ ملچ لبامون خونه رو برداشته بود..من چنان داغ شده بودم که دیگه داشتم اتیش می گرفتم..لبهامو به بدبختی از لباش جدا کردم ورفتم سراغ اون سینه هایی که یک موقع از روی مانتو منو دیوونه می کرد ولی حالا لخت لخت تو دستای من و توی دهنم بودم.......مکیدن خوردن سینه ها که شروع شد حرارت بدن شهین ده برابر شد..ااااااااااااااااااااااااخ خدا.. واااااااااااای ..بخور بخور... عماد جون دارم میممیرم... بخور زبونت رو بکش لای سینم.اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه.. این کار رو که کردم داشت از شدت حشر به جنون میرسید.......همینجور که سینش رو داشتم می خوردم بغلش کردم وبردمش توی اتاق خوابم و پرتش کردم رو ی تخت خوابم.سریع لباس هامو در اوردم ور فتم طرفش..دوتا پاهاش رو گرفتم بال و بینی ام رو بردم نزدیک کسش. وای خدا جون داشتم ازبوی ناز کسش دیوونه می شدمرفتم پایین تر به درسوراخ کونش که رسیدم چنان بی اختیار شدم که با ولع هرچی تمومترشروع کردم به خوردن کس وکون جیگرم..دوستانی که خوردن کس کون رو تجربه کرده باشن می دونن من چی میگم.. وااااای. خدا هر چی میخورم کسش خوشمزه تر می شد.لای کسش رو که باز کردم قرمزی کسش که پیدا شد دلت می خواست زبونت رو تا اخر بکنی توش..شهین هم که از شدت شهوت چنگ اندخته بود داخل موهام وداشت موهام رو از جا می کند. یک ان منو پرت کرد به عقب گفت نوبتی هم که باشه نوبت ساک زدن منه. این رو گفت شروع کرد به ساک زدن..ااااااخ احساس کردم که کیرم رفت داخل کیسه اب جوش..چنان حرارت شهین رفته بالا که دیگه داشت می سوخت..کیرم رو تا ته میکرد توی حلقش و در میا ورد .. بار دهمی چنان کیرم رو کرد توی حلقش که دیگه عقش گرفت.گفتم شهین جو ن بسه دیگه . می خوام بکنمت.... میخوام بکنم توی اون کس سفید و نازت..اون پاش رو با ز کرد با صدایی که بیشتر شبیه جیغ بود گفت بیا.. بیا..جرش بده جرش بده.. منم کیرم رو گذاشتم دم کسش اومدم که فشار بدم یهو پرسیدم.. راستی شهین مگه تو اوپنی؟ شهین گفت اره.. گفتم کی اوپن شدی؟گفت هیچی بابا اوایلی که جلق زدن رو یاد گرفته بودم یک روز خونمون خالی شد ومنم یک فیلم سوپری رو که از همکلاسیهام گرفته بودم رو از تو کمدم در اوردم و گذاشتم رو دستگاه نشستم نگاه کردم.یهو چنان تحت تآثیر اون فیلم قرار گرفتم که یک ان دیدم انگشت سبابه ام تا ته تو کسمه ودستم خونی شده.. اینو که گفت یک ان دلم سوخت..ولی دیگه کاری بود که شده بود..سر کیرم رو اروم کردم توش.. دیدم یک ناله شهوت انگیز کرد و گفت .. بکن بکن .. میخوام کیرت رو حسابی سیر کنی.. وای وقتی همه کیرم رو هل دادم توی کسش داشت از شدت دردو شهوت میمرد.. اخه تا حالا شاید این سومین کیری بود که به قول خودش می خورد.اااااااااااااااااااااه واقعآ هم راست می گفت عجب کس تنگی داشت.باور کنید کیر ادم خم میشد تا بره توش..وااااااااای خدا جون هر چه عقب جلو می کردم بیشتر می مردم..وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای عماد..بکن عماد..اووووووووووووووووووووووووووف جرم بده جرم بده...همینطور که داشتم تلمبه میزدم کیرم رو دراوردم گفتم حالا زانو بزن زانو که زد کیرم رو از عقب کردم تو کسش. وشروع کردم به تلمبه زدن...وای ازشدت شهوت دیگه حواسم به تلمبه زدن هام نبود چنان میزدم که تمام بدن شهین به لرزه می افتاد. شهین هم که از شدت درد وشهوت یکی از بالشها رو گاز گرفته بود وداشت جیغ می زد....کیرم رو کشیدم بیرون.اون سورا خ کونش چنان وسوسه انگیز بود که انگار داشت باهات حرف می زد.قبل از که بکنم توش شهین گفت عماد جون بذار یک کم ساک بزنم بعد بکن تو کونم. گفتم بیا عزیزم..واااااااااااااااااااااااای دوباره ساک زدن دیوانه وارش شروع شددیگه داشت ابم میومد که هلش دادم عقب و گفتم کافیه می خوام ابم رو بریزم توی اون کون سفید و نرم گوشتیت.سریع زانو زدو کونش رو طاقچه کرد طرفم گفت زود باش زودباش دیگه...منم یک تف انداختم سر کیرم و گذاشتم در کونش یواش هل دادم توش دیدم یک کم درد کشید بعد سریع خودش شروع کرد به عقب و جلو کردن.اوووووووووووووووووووووووووووف داشتم دیوونه میشم. مثل اینکه خیلی دردش نمیومد معلوم بود از عقب زیاد داده.اه ه ه ه ه ه ه ه ه عماد واااااااااااااااااااااااای عماد جونم بگآء منو بگا تا ته بکن توش بکن اوووووووووووووف بکن محکم محکم محکمتر... اوووووووه ..واااای بزن بزن وای کونم...همینطور که داشتم تلمبه میزدم احساس کردم که تمام وجودم می خواد از کیرم بزنه بیرون..وااااااااای داره میاد داره میاد...اااااااااخ تکون نخور تکون نخور .. اااااااااااخ احساس کردم کیرم منفجر شد.. با نیروی هر چی تمامتر ابم رو ریختم توی کونش..شهین هم جیغ زد..وااااااااااای جون سوختم سوختم... وای خدا جون..... من که دی گه نا نداشتم راه برم .. هر دو مون واسه 10 دقیقه افتادیم روی تخت. بعداز 10 دقیقه بلندشدم لب شهین رو بوسیدم وازش تشکر کردم. شهین هم منو بوسید و اومد لباساش رو تنش کنه که گفتم شهین جون حموم نمی خوای بری؟.شهین هم گفت نه مرسی الا اگه برم خونه شک می کنن رفتم خونه خودم میرم. گفتم باشه هر جور میلته. دوباره اون لبای نازش رو بوسیدم وتا دم در بدرقه اش کردم وچشمام انداختم تو چشماش گفتم شهین بابت هم چیز ممنونم و اونم گفت من هم همچنین.این رو گفت و خداحافظی کردو رفت. وقتی رفت هنوز باور نمی کردم که الان من وشهین داشتیم با هم حال می کردیم. سریع رفتم توی حموم دوش رو باز کردم. زیر دوش که بودم یک ان یاد محرابه افتادم. ولی گفتم بذار یکماهی خونه پدرش باشه که هم ادب بشه و هم من دلی از عزا با شهین جونم در بیارم... تا اوون باشه دیگه به غریبه کس نده.</span></span></span></p>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-52349306320896559592010-05-17T12:55:00.000-07:002010-05-17T12:56:06.990-07:00داستان سکسی زن عمو<h1 style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="title" id="page-title"><span style="font-size:130%;">زن عمو</span></h1><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="clear-both"><!-- --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;" class="advertisement group-tids-34+39+40+41+0" id="group-id-tids-34+39+40+41+0"><script type="text/javascript" src="http://www.shahvani.com/modules/ad/serve.php?q=1&t=34%2C39%2C40%2C41%2C0&u=node%2F523"></script><!-- No active ads were found in t34,39,40,41,0 --></div><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">سلام اين داستان بر ميگرده به 3 سال پيش كه من 16 سالم بود . من زن عموم رو خيلي دوست داشتم و هميشه ميرفتم خونشون به بحانه ي بازي كردن با بچه هاش ، زن عموم خيلي جلوي من راحت بود و هميشه با تاپ شلوارك يا لباس خوابش راه ميرفت اخه فكر نمي كرد كه من بهش نظر داشته باشم . من هم هميشه ي خدا تا وقت پيدا ميكردم استفاده ميكردم به بدنش نگاه ميكردم خيلي بدن قشنگي داشت سينه هاي بزرگ كه اكثر اوقات تا وسطاش مشخص بود ولي حيف كه نميشد اون نوك سينه ي نازش رو ديد پاهاي كشيده و گوشتي و كون برجسته و نرم .زن عموم وقتي با لباس خوابش ميومد جلوم رونهاي تپل و گوشتيش معلوم ميشد و من رو حسابي حشري ميكرد !!! بالاخره من پسر بودم و اون موقع اوج نيازهاي جنسيم بود . خوب منم تا يه جايي ميتونستم خودم رو كنترل كنم ولي زن عموم نا خواسته وقتي با اون لباسا ميومد جلوم من رو ديونه ميكرد . يه بار وقتي با خانواده ي عمومينا رفته بوديم شمال سعادت به من رو اورد و صبح ساعت 6 از خواب پريدم ، خيلي گشنم بود واسه همين از اطاق اومدم بيرون و رفتم سر يخچال يه چيز خوردم و اومدم برم دستشويي فرنگي كه تو حموم بود كه ديدم خيسه و متوجه شدم كه يكي حموم بوده خواستم برم اون يكي دستشويي كه بغل اطاقه عموم بود كه ديدم لايه در بازه منم كه عاشق اين بودم كه زن عموم رو ديد بزنم واسه همين رفتم و از لايه در تو اطاق رو نگاه كردم . </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> </div><p style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><span style="font-size:130%;">واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي من داشتم بدن لخت زن عموم رو ميديدم ، زن عموم داشت با هوله موهاش رو خشك مي كرد و بعد شروع كرد به خشك كردن بدنش اول رفت سراغ سينهاش وبعدم بقيه ي بدنش بعد رفت طرف چمدونش و يه شرت وسوتين قرمز و صورتيه راهراه برداشت و پوشيد ، واي كه من داشتم ميمردم وقتي ميديدم داره سينهاش رو ميزاره تو سوتينش . اون روز گذشت و من 4 روز بعد از اين كه از مسافرت برگشتيم صبح رفتم خونشون و قرار بود تا شب وايسم تا بابام بياد دنبالم . اون روز با لباس خوابش اومد جلوم يعني يه پيرهن يك سره تا وسطاي رونش ! صبح يه كم تو كاراي خونه بهش كمك كردم تا ظهر شد و زن عموم رفت رو تخت خوابيد و پسر عموم كه 2 سالش بود رو هم بغل خودش خوابوند به منم يه بالش داد و گفت بخواب . </span></p><div style="text-align: right; color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"> <span style="font-size:130%;">منم كه اصلا خوابم نميومد دراز كشيدم و داشتم فكر ميكردم كه چي ميشه كه يه سكس باهاش داشته باشم . كه يهو يه فكر به سرم زد كه وقتي خوابه برم سراغش ! صبر كردم تا خوابش ببره ، بعده يك ربع متوجه شدم كه خوابه واسه همين يواش يواش رفتم طرف اطاق خوابش . خيلي اروم خودم رو بهش نزديك كردم خيلي قلبم تند ميزد و ميترسيدم ولي شهوتم به ترسم قلبه كرد و جرات كردم دستم رو ببرم طرفش ! دستم رو گذاشتم رو پاش و نوازش كردم خيلي نرم بود اوردم بالا تر و به رونه تپلش رسيدم اروم نوازش ميكردم و ميبوسيدم . دستم رو از روي رونش برداشتم و از روي پپيرهن گذاشتم رو سينه هاش .سوتين نبسته بود و من خيلي راحت نوك سينش رو لمس ميكردم . از رو لباس كلي نوك سينش رو بوسيدم خيلي حشرم زده بود بالا ، پيرهنش رو زدم بالا و از رو شرت كسش رو مالوندم خيلي حال ميداد . منم كه داشتم ديوونه ميشدم تصميم گرفتم شرتش رو بكشم پايين و كس نازش رو ببينم . اروم شرتش رو كشيدم پايين كسش رو ديدم و ناخاسته رفتم طرفش تا بخرم . تا زبونم رو بردم لاي كسش يهو معين از خواب پريد و شروع كرد به گريه كردن . زن عموم با گريه ي معين بيدار شد و من و خودش رو در اون وضعيت ديد . دلم ميخواست زمين دهن باز كنه برم توش ! داد كشيد و محكم زد تو گوشم ، منم گريم گرفت و گفتم من واقعا دوستت داشتم و دارم ، به خاطر همين اين كار رو كردم زن عموم هم كه دلش واسه گريه هام سوخته بود بغلم كرد و گفت ازت توقع نداشتم لا اقل به خودم ميگفتي ، منم گفتم روم نميشد چي ميگفتم ؟؟؟؟؟!!! بهم گفت حالا ارضا شدي يا بازم ميخواي ؟ منم با كمال پر رويي گفتم مگه ميشه ازت دل كند . انقدر خوش سكسي كه 100 بار اب طرف بياد بازم دوست داره باهات حال كنه . خنديد و كفت پس فكر كردي عموت براي چي با من ازدواج كرد خندیدم و محکم به خودم چسبوندمش لبام رو رو لباش گذاشتم </span></div>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com11tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-37203171479241295742010-05-16T13:23:00.000-07:002010-05-16T13:59:12.769-07:00فیلم سکسی<div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><span style="font-size:180%;"><span style="color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;">فیلم سکسی</span></span><br /></div><br /><div style="text-align: center;"><iframe allowfullscreen='allowfullscreen' webkitallowfullscreen='webkitallowfullscreen' mozallowfullscreen='mozallowfullscreen' width='320' height='266' src='https://www.blogger.com/video.g?token=AD6v5dyF2IklTcQVP8IeiJRBENxgCmCRotYKQ8aRR26NRfgp7FvBCzwJYxQvBFAMK3z6DU3MF9_gXtQH_O_MtLUfPw' class='b-hbp-video b-uploaded' frameborder='0'></iframe></div>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-16553777016122422702010-05-12T11:27:00.000-07:002010-05-12T11:29:09.168-07:00داستان سکسی من و ستاره و ریحانه<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Times New Roman'; font-size: 15px; line-height: 22px; "><h1 class="title" id="page-title" style="text-align: right; border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 5px; margin-right: 0px; margin-bottom: 5px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; line-height: 30px; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">من و ستاره و ریحانه</span></span></h1><div class="clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "></div><div id="content-content" class="clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "><div id="node-502" class="node node-story clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: tahoma, arial; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 20px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "><div class="content" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "><div class="advertisement group-tids-34+39+40+41+0" id="group-id-tids-34+39+40+41+0" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "></div><p style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 10px; margin-right: 0px; margin-bottom: 10px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "></p><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">12 سال پيش در رشته پزشکي قبول شدم اونم تو يه شهر ديگه دور از پدر و مادرم اما باز خوب بود پدربزرگ و مادر بزرگم نزديكم بودن...</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">به بابام گفتم که مي خوام يه طبقه آپارتمان داشته باشم تا خوب درس بخونم آخه ميدوني که تو پزشکي حسابي بايد درس خوند و تو خونه مادربزرگ هم نميشه و بابام هم قبول کرد اما تا اومديم يه طبقه آپارتمان بخريم من ترم اولم رو تو خوابگاه بودم. زندگي من تو خوابگاه يه تجربه جديد بود که اگه تا اون سال هنوز نمي دونستم کجام رو مي مالونم و اون حس چيه و اصلا چه شکليه؟! دنياي شناخت بدنم به رويم باز شد و چه قدر اون لحظات شيرين بود ، ديگه لازم نبود برا اون حس برم دوش بگيرم. حس کنجکاوي من و هم اتاقيام که همشون بچه هاي خوبي بودند اين امکان را بهم داد که ذهنم نسبت به بدنم بازتر بشه ...</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">تو اون اتاق سه نفر بوديم: من ، ستاره و ريحانه که هر سه دانشجوي پزشکي بوديم و هر سه هم ترمي.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">اون روز رو يادم نميره ، تازه از حموم بيرون اومده بودم و حوله رو دورم پيچيده بودم ، وقتي تو اتاق رفتم ستاره تنها تو اتاق نشسته بود و داشت درس مي خوند. ستاره بلند شد و گفت سرما نخوري و سشوار رو برام آماده کرد تا موهام رو خشک کنم. اومد جلو تا حوله رو ازم بگيره که گفتم: نه! بهتره حوله دورم باشه. گفت: نکنه لباسات رو نپوشيدي دختر! سرما مي خوري ... بيا لباسات رو تنت کن تا سرما نخوردي ...</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ستاره لباسام رو که رو تخت بود برداشت و برام اورد و به زور حوله رو از دور تنم برداشت. دستم رو رو سينه هام گذاشتم که نبينه و خجالت کشيدم که ستاره گفت: مريم! چه تن خوشگلي داري ، چقدر سفيدي و خنده اي کرد و کرستم رو داد دستم تا دستم رو از رو سينه هام برداشتم تا کرستم رو بگيرم با انگشتاش يه نشگون کوچيک از نوک پستونم گرفت و شروع کرد با اون دستش اون يکي پستونم رو ماليد و دهنش رو اورد جلو و شروع به خوردن پستونم کرد. حس خوبي بود. نتونستم اعتراض بکنم و آروم انداختم رو تخت و کنارم خوابيد و آروم پستون هام رو مي خورد ، ديگه داشت آبم از وسط پام بيرون مي ريخت ، آهم بلند شده بود، آروم بين دو پستونام رو ليس زد و اومد پايين و آروم آروم تا نافم رو ليس ميزد به نافم که رسيد همينطور که با دو تا دستاش سينه هام رو مي ماليد و وسط پاهام دراز کشيده بود زبونش رو تو نافم مي تاپوند و من هم تو احساسم به اوج رفته بودم که اومد پايين و شروع کرد با دستش کسم رو مالوندن و من هم به خودم مي پيچيدم که ستاره گفت: مريم جون اينقدر حرکت نکن تا يه حال اساسي بهت بدم که زبونش رو گذاشت رو کسم و از پايين به بالا مي ليسيد. ستاره خوب مي دونست کجا رو بايد بماله ...</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">اون روز برا اولين بار بود که اسم چوچول رو ياد گرفتم و بهم گفت اينجا رو وقتي ميمالي خيلي حال ميده و کلي برام ليس زد که ناگهان اون احساس به اوج خودش رسيد و من هم آه بلندي کشيدم ، وقتي فهميد خوب ارضا شدم ، گفت حالا نوبت توست و لخت شد و خوابيد رو تخت ، من هم که تا حالا کس نديده بودم! و هنوز هم نسبت به بدن خودم آگاهي نداشتم فوري رفتم وسط پاهاش و با دقت نگاه کردم. واي کس اين شکليه! يادمه قبلا وقتي تو آينه به وسط پام نگاه کرده بودم به اين خوبي نديده بودم. و من هم شروع کردم همون کارهايي که ستاره باهام کرد ، کردم. اولش وقتي آبش رفت تو دهنم يه حالي شدم ، خوشم نيومد ولي ازم خواست ادامه بدم و کم کم عادت کردم و اونقدر برام خوشمزه شد که الان هم که پزشکم اگه تشنه ام بشه ، دلم ميخواد يه آب کس حسابي بخورم .</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">وقتي ستاره هم ارضا شد شروع کرديم با هم لب گرفتن ، لب هاي آبداري که بعد از اون سکس حسابي سر حالمون اورد و دلمون خواست دوباره ارضا بشيم. من همينطور که لب تخت خوابيده بودم ، ستاره دو تا پاهام رو از هم باز کرد و نشست وسط پاهام جوري که کسامون روبروي هم قرار گرفت و شروع کرديم که کسامون رو بهم بماليم. صداي آه هر دومون بلند شده بود و من تازه اون موقع لذت واقعي سکس رو فهميدم. به ستاره گفتم: من فکر مي کردم تا دخترم و ازدواج نکردم نمي تونم لذت سکس رو بفهمم ولي تو امروز به من ياد دادي که چطور مي تونم از زندگي لذت ببرم. ديگه دلمون نمي خواست لباسامون رو بپوشيم که ستاره به من گفت: اگه بخواهيم راحت باشيم بايد اين موضوع رو با ريحانه هم در ميان بگذاريم که بهش گفتم: من مي ترسم ، چون ريحانه يه دختر چادري بود و همين هم من و ستاره رو به وحشت مي انداخت ولي ستاره گفت که بايد با احتياط عمل کنيم ولي ريحانه چه چادري باشه چه نباشه بالاخره يه دختره و اونم احساس داره و به نظر ستاره ، ريحانه هم ميتونست از سکس لذت ببره.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">آره! اون روز تا عصر تا قبل از اومدن ريحانه ، من و ستاره چندين بار به اوج لذت جنسي رسيديم که بعدها فهميدم به اين اوج لذت ميگن ارگاسم. من و ستاره به نوبت خوابيديم و اطلس آناتومي را جلومون باز کرديم و تک تک اعضاي کسمون رو که جزء مهمي از بدنمون بود و هيچکس به ما ياد نداده بود که اينها چيه ، تک تک ياد گرفتيم. فهميديم چوچول همون کليتوريس است و قسمت حساس کس همينه و با ماليدن کليتورس ميشه به ارگاسم رسيد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">اون شب وقتي ريحانه اومد ، من و ستاره مرتب در مورد آناتومي دستگاه تناسلي زن صحبت کرديم و با اطلس اون رو دقيق مطالعه کرديم و ريحانه هم توي بحث ما شريک شد. من و ستاره هم مرتب با جکامون سعي مي کرديم ريحانه رو هم تحريک کنيم که در همين حين ستاره از پشت سر ، دستاش رو رو پستونهاي ريحانه مايد و او رو تحريک کرد و ريحانه هم که انگار بعد از تمام اين بحث ها کلي حشري شده بود راحت خودش را در اختيار ستاره قرار داد و ستاره آروم ريحانه رو لخت کرد و شروع کرد به ماليدن بدن ريحانه و آروم آروم شرتش رو هم در اورد و شروع به خوردن کس ريحانه کرد. صداي آه ريحانه هم بلند شده بود و ديگه شبيه به جيغ بود تا آه! من هم نشسته بودم و درحاليکه با يه دستم پستونم رو و با يه دست ديگم چوچولم رو مي ماليدم ، نگاهشون مي کردم. راستش نگاه کردن به يه سکس هم کلي حال ميداد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">اون شب ستاره به من و ريحانه گفت ، به دخترهایی که با هم حال کنند ميگن لزبين يا هم جنس بازي زن با زن. راستش من و ريحانه از لزبين کلي خوشمون اومد ، چون هم خطري برامون نداشت و هم به اوج لذت جنسي مي رسيديم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">اون شب تجربه يه سکس سه نفره رو هم کرديم. من وسط اتاق در حاليکه دوتا پام از هم باز بود خوابيدم و ستاره هم وسط دو تا پام نشست و شروع به خوردن کسم کرد و ريحانه هم به حالت نيمه نشسته روي صورتم قرار گرفت و در همون حال من هم کس ريحانه رو مي خوردم. واقعا با شکوه بود ، ديگه صداي آه بگوش نمي رسيد ، فقط جيغ هاي کوتاه من و ريحانه بود. اون شب تا نزديکاي سحر مرتب جاهامون رو عوض کرديم و بارها و بارها به ارگاسم رسيديم ...</span></b></span></div><p></p></div></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-61513366426950302632010-05-12T11:24:00.000-07:002010-05-12T11:27:03.177-07:00داستان سکسی ملیحه و مادربورد کامپیوتر<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Times New Roman'; font-size: 15px; line-height: 22px; "><h1 class="title" id="page-title" style="text-align: right; border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 5px; margin-right: 0px; margin-bottom: 5px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; line-height: 30px; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ملیحه و مادربورد کامپیوتر</span></span></h1><div class="clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "></div><div id="content-content" class="clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "><div id="node-510" class="node node-story clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: tahoma, arial; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 20px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "><div class="content" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "><div class="advertisement group-tids-34+39+40+41+0" id="group-id-tids-34+39+40+41+0" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "></div><p style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 10px; margin-right: 0px; margin-bottom: 10px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "></p><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">داستاني رو كه ميخوام براتون تعريف كنم حقيقته و براي من در تابستان سال 83 اتفاق افتاده و اونو به زبان عامیانه و رفاقتی براتون مینویسم که حال کنین و از کلمات قلمبه سلمبه و کتابی استفاده نمیکنم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">من مهندس کامپیوترهستم و یه شرکت در یکی از شهرهای ایران دارم. از قرار یکی از مشتریهای اوشکولی که دارم کامپیوترش خراب شده بود. برش داشت آورد و گفت این خراب شده منم یه نگاهی بهش کردم و متوجه شدم که مادربردش دچار اشکال شده. بهر حال تعمیر مادربرد کامپیوتر آقای اوشکول خان یه مدتی طول کشید. تو این مدت حسابدار این آقای اشکول که اسم اون مثلا ملیحه بود همش با آقای اوشکول میومد و همش اینو میخواست که کامپیوترشونو زود درست کنم. منم که تا اون موقع اصلا تو نخ این حرفا نبودم و اصلا محلش نمیگذاشتم ولی از طرفی این داستانهای سایتهای سکسی که خونده بودم (البته اون موقع سایت سکاف زیاد رو بورس بود) حیا رو از من برده بود و از طرفی هم از روی پختگی که داشتم نگاه طرفو میخوندم. خلاصه یه بار که این مثلا ملیحه خانم اومده بود شرکت و لباسهای ناجوری هم همیشه میپوشید و این دفعه هم همین کارو کرده بود و روی مبل روبروی میز من نشسته بود و منم داشتم به کارهام میرسیدم و همکارم هم داشت تو کارگاه(اتاق شیکی که برای تعمیرات قطعات و کامپیوتر و... اختصاص داده بودیم) کار میکرد. کارگاه هم طوری بود که همکارم ما رو اصلا نمیدید. ملیحه گفت که میخوام منتظر شم آقای اوشکول بیاد چون قرار بود اون روز یه سری بزنن شرکت. یه نگاهی به ملیحه انداختم که یه لبخند معنی داری بهم زد. منم سرمو سریع انداختم پایین. شلوار لی تنگی که پاش کرده بود کون و رونهاش رو حسابی فشار میداد. پیش خودم گفتم خداییش این حال بده است ولی از طرفی هم میگفتم که کس ننش بابا ولش کن. کمی که گذشت دوباره نگاهی بهش کردم ولی ایندفعه با دقت تر لبخند روی لباش بود. مانتوی کوتاهی که پوشیده بود بالا رفته بود و از لای پاهاش که اونا روکمی باز گذاشته بود میتونستی قلمبگی کسشو ترسیم کنی. آخ که چه رونهایی. البته من کف نبودم درسته تا اون موقع کس نکرده بودم ولی حسابی به خاطر قیافه ای که داشتم (البته قیافه ام از نظر خودم زیادم جالب نیست) حسابی بهم پا میدادن و مارو بی نصیب نمی گذاشتند.</span></b></span></div><p></p><p style="text-align: right; border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 10px; margin-right: 0px; margin-bottom: 10px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خلاصه یه ده دقیقه ای که گذشت همکارم گفت که یه سری میخواد بره بیرون. البته کمی هم این ملیحه رو می پایید. اون رفت و ما تنها شدیم. خودت فکرشو بکن یه واحد خالی که یه دختر و پسر تنها باشن اونم چی دختره بزار هم باشه. البته بعدا دونستم که طرف اینکاره است. حالا دیگه ما تنها بودیم. یه نگاهی بهش کردم لبخندی زد. انگار منتظر بود که همین الان بلند شم و بهش پیشنهاد بدم که سکس داشته باشیم. سرمو انداختم پایین. منم که کسخل شده بودم چیزی نمیگفتم. یهو گفت آقای... شما فامیل فلانی(اون یکی حسابدار آقای اوشکول) هستید. گفتم فامیل هم همچین نه ولی غریبه غریبه هم نیستیم(دیگه بماند که ما با اون یکی حسابداره چه جوریا فامیل بودیم). گفت:خیلی ازتون تعریف میکنن و میگن که خیلی آقای سر به زیری هستید و تو کارتون هم تبحر خاصی دارید گفتم لطف دارید و ایشون هم لطف دارن. گفت:نه جدی میگن خیلی ازتون تعریف میکنن. تو دلم گفتم:ببین مارو که تعریف ماها رو کجا ها و چه کسا که نمیکنن. (البته این برام دیگه معمولی شده بود که ازم تعریف میکردن و از دهن اینیکی و اونیکی میشنیدم). خلاصه گفت که این آقای... (اوشکول خان)هم نیومد منو کاشته اینجا و نیومده. البته بعدا فهمیدم که اون یارو اصلا قرار نبوده که بیاد شرکت. خلاصه تعریف که ازم کرد هر فکری که ممکن بود تو سرم برای گاییدن این ملیحه بکنم مثل برق از کونم پرید. کمی که گذشت و همینطوری لبخندهاش ادامه داشت و عکس العملی هم از طرف من نمیدید چون گفته بود که فامیل فلانی هستید و سربه زیر هستی و ازتون زیاد تعریف میکنن و... حیای منو که بخوام حرفی بزنم بیشتر میکرد و این اجازه رو به من نمیداد گفت: من باید برم این آقای... هم نیومد. منم بلند شدم از سر جام و گفتم خواهش میکنم. اومد طرف میز من و گفت خوب کاری ندارین منم که اون موقع تو منگنه قرار گرفته بودم نمیتونستم بگم بابا بیا یه حالی بده به ما. از طرفی هم هیجان یه سردی و لرزشی تو بدنم انداخته بود. خودتون میدونید که کدوم سردی رو میگم. خلاصه من گفتم اختیار دارید و تعارف تیکه پاره کردن. کمی مکث کرد و دو قدمی که از میزم دور شد گفت کی وقت داری من بیام این سیستم رو یه نگاهی بیندازم ببینم کجاش خراب شده. من هاج و واج مونده بودم. تو یه لحظه این فکرها از سرم میگذشت که یعنی چی کی وقت داری؟؟؟؟ کمی مکث کردم و گفتم فردا خوبه گفت: ساعت چند؟ گفتم ساعت 2 آخه ساعت 2 بعداز ظهر کسی تو مجتمع نبود و راحت میشد هر کاری بخوای کرد. پیش خودم گفتم الانه که بگه مرتیکه من ساعت 2 بیام اینجا چی کار که یهو لبخندی زد وگفت باشه پس من فردا ساعت 2 اینجام. گفتم باشه منتظرم.</span></b></span></p><p style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 10px; margin-right: 0px; margin-bottom: 10px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "></p><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">فردا شد و از صبح تو این فکر بودم که ساعت 2 چی میخواد بشه. خلاصه همکارمو ساعت 1 بود که گفت من میخوام بمونم شرکت و ظهر نمیخوام برم خونه. منم پیش خودم گفتم گه خوردی گورتو گم کن دیگه همین امروز این هویج رو باید بکنی کون ما. کمی که گذشت تو این فکر بودم که چجوری دکش کنم که تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم. نامزد همکارم بود. گوشی رو دادم همکارم رفت تو کارگاه صحبت کرد و گفت که من باید برم. بهش گفتم ها چی شد پس تو که میخواستی بمونی گفت هیچی باید برم کاری پیش اومده. منم که کم تیز نیستم تو دلم گفتم گه خوردی حتما باز خونه نامزدت اینا خالیه و میخوای بری حال کنی. خداحافظی کرد و رفت. تو کون منم عروسی شد. (حالا خوبه تو عروسی دعوا نشد که چاقو کشی کنن بزنن این کون ما رو پاره کنن!). آقا/خانم من منتظر شدم تا این کس خانم تشریف بیارن که نیومد و منم هرچی از دهنم در اومد پیش خودم بهش میگفتم. کمی کارهای عقب افتاد رو انجام دادم که ساعت شد 3 دلم ضعف میکرد زنگ زدم یه غذایی سفارش دادم و کوفت کردم و پیش خودم همش غرغر میکردم که این یارو ملیحه چرا نیومده. از طرفی که همکارم رفته بود خونه نامزی جونش و نامزی جونش هم خونه تنها بوده و همکارم از این ترسیده که نامزی جونش خونه تنهایی بترسه. . نه به دلیل دیگه ای هان به دلیل ترس نامزدش اون روز ساعت 6/5 بود که اومد سر کار. ساعت 4 بود که دیدم زنگ میزنن درو باز کردم دیدم ملیحه است. اومد تو و سلام و احوالپرسی کرد گفتم قرار بود شما ساعت 2 بیاین البته من اون موقع اسمشو نمیدونستم. گفت ببخشید دیگه نتونستم بیام ولی الان که اومدن و هستم خدمتتون. گفتم:بفرمایید بشینید.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت نه مزاحم نمیشم میخوام سیستمو ببینم و برم گفتم باشه و رفتیم کارگاه که سیستمو ببینه. باهام اومد و کنار میز ایستاده بود با فاصله یک متر. من میخواستم محل سوختگی و قطعه ای که سوخته بود رو روی مادر برد کامپیوترشون بهش نشون بدم ولی داخل کیس از فاصله یک متری که معلوم نیست. گفتم تشریف بیارید و همینطور که دست چپمو گرفته بودم از کیس و اونو مایل نگه داشته بودم اون اومد جلو و جلوتر همینطوری که براش داشتم توضیح میدادم و با اینیکی دستم اشاره به قطعه میکردم سرشونزدیکتر برد که اونو ببینه و در همین لحضه احساس کردم با پشت دستش یه نوازشی به کیر مبارک ما کرد. منم دیگه مطمئن مطمئن شدم که بابا اینکاره است. دید زدن داخل کیس که تموم شد گفت خوب من باید برم. گفتم بفرمایید حالا بشینید(البته با ترس و هراس. پیش خودم گفتم اگه من به این بگم که بفرما! اونوقت ممکنه که داد و بیداد بکنه و آبروی ما رو ببره). خلاصه من دیگه گفته بودم بفرما و با لبخندی گفت آخه مزاحم نیستم گفتم نه خواهش میکنم مراحم هستید. نشست رو یکی از صندلی ها و و من هم رو اینیکی. مونده بودم چی بگم. گفتم خوب از خانم فلانی(مثلا فامیلمون) بگید. گفت هیچی خیلی از شما تعریف میکنه و میگه خوشتیپ هستید و از این کس شعرها. یه لحظه مکث کرد که گفتم از این همه جا چرا رفتید برای این ترکه(آقای اوشکول) کار میکنی. گفت دیگه چه کار کنم حوصلم خونه سر میره. دستشو گذاشته بود رو دسته صندلی. نمیدونم که چی شد دستمو گذاشتم رو دستش. گفتم الانه که شرف ما رو الان ان کنه و آبرو ریزی کنه. دیدم نه بابا. یه نگاهی بهش کردم که عکس العملشو ببینم که یه لبخندی زد و اونیکی دستشو گذاشت رو دستم. منو میگی دیگه صد در صد مطمئن بودم که خانم هوس کیر کرده.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: اشکالی نداره</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: چرا اینجوری اشکال داره</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم یعنی چی ؟</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: بزار بشینم بغلت تا بهت بگم چه جوری اشکال نداره. آقا منو میگی تو دلم گفتم که کس رو افتادیم جون مولی</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: جدی</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: جتی نه موشکی. لبخندی زدم و تا بخوام بجنبم دیدم که بلند شد و نشست رو پام منم با دستام کشیدمش طرف خودم و یه بوس از لبهاش گرفتم. اون هم همراهی کرد و لبامو بوسید احساس کردم که جای رژش رو لبم موند. آخه آرایشش غلیظ بود.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: فکر نمیکردم اهل حال باشی</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: فکر نکن مطمئن باش. یه لب ازش گرفتم. وای که چه لبی البته لباش گوشتی نبود و منم از لب گوشتی خوشم میاد چون وقتی آدم لب گوشتی رو مک میزنه یه چیزی متوجه میشه همچنین کس گوشتی هم خیلی توپه.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خلاصه گفتم بلند شو بریم رو کاناپه</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: من نمیتونم راه بیام خودت منو ببر</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">زیاد سنگین نبود بلندش کردم و بردم گذاشتمش رو کاناپه و در شرکت و قفل کردم برگشتم روش دراز کشیدم و یه لب اساسی ازش گرفتم. وای که زبون درازی داشت. زبونشو کرده بود تو دهنم و منم اونو مک میزدم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: اوپنی؟</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت:من شوهر دارم. آقا ما رو میگی برق از کون ما پرید. پیش خودم گفتم وای ی ی ی ی ی ی.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خواستم بیخیال شم که گفت بابا بی خیال بیا حالمون رو بکنیم. اما من حسابی هنگ کرده بودم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: شوهرت چه کارس</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: بازرس آگاهی</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم : مگه شوهرتو دوست نداری</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: اگه دوستش نداشتم که باهاش ازدواج نمیکردم؟</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">و یه سری حرفهای دیگه که تقریبا یه محک روانشناسی بهش زدم و تا حدی متوجه شدم که کس میگه و شوهر نداره ولی باز میترسیدم. نه از شوهر یارو یا از هر چیز دیگه ای از این میترسیدم که خیانت بشه به یه مرد بیچاره ای که الان معلوم نیست داره کون خودشو پاره میکنه برای تامین این خانم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">یه لحظه از هرچی دختر و زنه حالم بهم خورد(البته خانمها ببخشند منو)</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">من که بلند شده بودم و نشسته بودم دستو گرفت و کشید طرف خودش</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">منم پیش خودم گفتم: بابا بی خیال ننه این زنو باید گایید تا درس عبرت بشه برای آیندگان.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خلاصه آقا/خانم از جایی که من مطالعه ام رو سکس زیاد بود و میدونستم باید چی کار کنم شروع کردم و حسابی حشری اش کردم. حتما خودتون بقیه اش رو حدس میزنید.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همینو بگم که اول لب و بعدش سینه و... ... الی آخر که دیگر بماند.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">فقط همینو بگم که موهای کسش و زیر بغلش و پاهاش و صاف کرده بود. انگار داره میاد اینجا که فقط کس بده.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">یه سوتین و شورت ست قرمز مایل به صورتی پوشیده بود.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خلاصه آقا ما این ملیحه رو گاییدیم خفن. خودمونیم عجب کس ور قلمبیده و تنگی داشت. 3 بار ارضا شد(البته بعدا ازش پرسیدم). آخرش هم که داشتیم تلمبه میزدیم و وقت ارگاسم خودم رسیده بود و اون هم خوب میدونست که کی موقع اونه گفت نریزی تو!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم نه من اونجوری دوس ندارم که بریزم بیرون میخوام بریزم تو کست!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت:باشه اشکال نداره قرص می خورم. منم خالی کردم توکسش این آب گوارا رو</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">من اصلا دوست ندارم که کیرمو موقع ارگاسم در بیارم بیرون دوست دارم تو همون حال خالی بشم(خوب هرکی یه جور حال میکنه)</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">بلند شد و یه بوسه ازم گرفت و گفت که ممنونم خیلی حال کردم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم ارضا شدی؟</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: 3 بار خیلی حال داد. احساس غرور میکردم</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: قابلی نداشت. البته وجدانم به احتمال شوهر دار بودنش حسابی درد کرده میکرد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">البته بعدا که مطالعه کردم در مورد این قضایا متوجه شدم زنی که شوهر داره و کس میده چند دلیل داره که دیگه نمیخوام اینجا بیان کنم (خودتون برید مطالعه کنید) و اون هم اکثر اونا بستگی داره به شوهره غیر از چند مورد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">بهر حال بعد از اینکه کار تموم شد رفت دستشویی. فکر کنم آبها رو از کسش خارج کرد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">در این مدت که تو دستشویی بود سریع لباسامو پوشیدم و از روی کنجکاوی رفتم سر کیفش که اونجا بود. توی کیفش یه کیف پول کوچیک بود و وسایل آرایش و یه شکلات رامتین (یادم نیست آیدین بود یا چیز دیگه)</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">کیف پولش رو باز کردم و یه نگاهی انداختم گواهینامه اش تو اون بود. مشخصاتش رو یه نگاهی انداختم و سریع گذاشتم سر جاش.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">از دستشویی اومد بیرون و لباساشو پوشید و گفت که خیلی حال کردم دوست دارم که همیشه با هم سکس داشته باشیم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: تا ببینیم چی میشه!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دستشو کرد تو کیفش و لوازم آرایششو در آورد و یکم به خودش رسید و لوازمشو گذاشت تو کیفش و ایندفعه که دستشو کرد تو کیفش اون شکلات رو آورد بیرون و داد به من</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم پس خوت چی</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: من نمیخورم</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">بعدا که بهش فکر کردم متوجه شدم اون تنها چیزی بود که تو اون لحظه میتونست برای تشکر به من بده. چون خیلی حال کرده بود از گاییدن من مثل خری که بهش تی تاپ بدی حال کرده بود.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خلاصه آقا/خانم این ملیحه اولین کسی بود که من میکردم ولی خیلی توپ از پسش بر اومده بودم. چون یه دغدغه برای آقایون در سکس اولشون وجود داره که نتونن از عهدش بر بیان و زود ارگاسم بشن. و توسری خور یارو زنه بشن و غرورشون پایمال بشه.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">بهرحال الال یه یک سالی هست که من محل شرکت و عوض کردم و به اون هم دسترسی نداشتم که بگم بیاد محل جدید. چند بار هم دیدمش ولی موقعیت طوری نبود که بخوام برم جلو و صحبت کنم. بگذریم...</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ماجرا گذشت تا این اواخر که دیدمش خواستم باهاش احوال پرسی کنم که چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین برگشتم دیدم بابا یارو اینکارس. رفت و سوار یه ماشینه شد و رفتن متوجه شدم که نتونسته حرف بزنه</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">حالا هم به این فکر میکنم که دفعه بعدی کی ببینمش و بهش پیشنهاد بدم که دوباره بگامش.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">یه چیزی هم واسه شما آقایون محترم بگم: این چیزیه که برای من تجربه شده. البته خانمهای محترم و مامانی ناراحت نشن هان. اولا کرم از خود درخته یعنی اگه دختره یا زنه نخواد و سالم باشه احد الناسی نمیتونه بهش حرفی بزنه چه برسه به گاییدنش ضمنا یه نکته از قدیمیا هست که میگه دختر سالم رو اگه پیش هزار تا مرد یه جا بزاری هیچ اتفاقی نمیافته و دختر خرابو اگه تو شیشه هم بذاریش بازم کار خودشو میکنه</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">از اون گذشته دختر یا زنی که تهش باد بده حتی از راه رفتنش میشه فهمید.!!!!!!</span></b></span></div><p></p></div></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-67947187662686934912010-05-10T11:35:00.000-07:002010-05-10T11:36:58.790-07:00مدرسه جدید<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Times New Roman'; font-size: 15px; line-height: 22px; "><h1 class="title" id="page-title" style="text-align: right; border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 5px; margin-right: 0px; margin-bottom: 5px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; line-height: 30px; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">مدرسه جدید</span></span></h1><div class="clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "></div><div id="content-content" class="clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "><div id="node-500" class="node node-story clear-both" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: tahoma, arial; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 20px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; display: block; clear: both; "><div class="content" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "><div class="advertisement group-tids-34+39+40+41+0" id="group-id-tids-34+39+40+41+0" style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-style: inherit; margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "></div><p style="border-top-style: none; border-right-style: none; border-bottom-style: none; border-left-style: none; border-width: initial; border-color: initial; font-family: inherit; font-size: 15px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin-top: 10px; margin-right: 0px; margin-bottom: 10px; margin-left: 0px; outline-width: 0px; outline-style: initial; outline-color: initial; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; vertical-align: baseline; "></p><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">مدرسه جديد از خونه دور بود. برادرا تصميم گرفته بودن! مادر ناتنی که اصولا در اوامر مربوط به من دخالت نمی کرد و پدر هم تا زمانی که مشکلی نبود! و اصولا هيچوقت مشکلی نبود! وارد جزئيات نمی شد. اصلا کسی نپرسيد مدرسه چرا بايد عوض شه و شد! برام جالب بود. دخترا مثلا دخترای معمولی بودن از خانواده های معمولی. احساس مر کردم در و ديوار مدرسه خاکستريه! برام فرقی نداشت چون تو مدرسه قبلی هم دوست خاصی ناشتم ولی از بی سر و صدائی و بی هيجانی دخترا تعجب می کردم! شايد جون نمی دونستم اينا هر کدوم يک بمبن! معلما ميومدن و درس می دادن و بدون حرف اضافه می رفتن! دخترا با مغنعه های چونه دار يک رنگ و حتی يک جور؛ يک مدل می شستن و بدون حرف می رفتن! جاها هر روز عوض می شد. هر کی زودتر می رسيد از تو صف به تو کلاس جائی که می خواست می نشست! منهم غريبه بودم! حتی بهم سلام نمی شد و جواب سلامم هم داده نمی شد يا به اکراه داده می شد!!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">اونروز به دليل قانون صف؛ ميز آخر نشسته بودم. پهلو راحله. راحله پستانهای درشت و خوش تراشی داشت بدن رديفی داشت ولی پستانهاش از پشت مغنعه بلندش هم مشخص بود! کلاس بينش اسلامی بود! معلم سر کلاس از حيض و جنابت و اين چيزا حرف می زد. در واقع از کتاب می خوند و بقيه هم رو ابرا پرواز می کردن! منم روی کتابم عصبی خط می کشيدم. راحله زد بهم. مواظب اين زنيکه جنده باش.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: بله؟</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: می گم مواظب باش اگه اين جنده خانم اومد اينوری خبرم کن!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">بايد می گفتم باشه! فکر نمی کنم فرقی می کرد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">سرشو گذاشته بود روی ميز. با کنجکاوی نگاهش کردم. دستش تور روپوشش بود. با دقت بيشتری نگاهش کردم. روشو برگردوند.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دستش توی شلوارش بود!! به شدت نفس نفس می زد. پاهاش جفت بود. دستشو با شدت تکون می داد. داشت خودارضائی می کرد! مات نگاهش می کردم!! شايد تو قضايای حيض و جنابت براش عامل تحريک کننده ای بود که من نمی دونستم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">معلم طرفمون ميومد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ساکت زدم بهش.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">آه کشيد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- ولم کن!!آه داره مياد!!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم. ببين خانم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت به جهنم. آه.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">معلم بالاس سرمون بود.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- شما دوتا زنگ که خورد بمونين کارتون دارم!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">زنگ آخر بود.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">به راحله هم گفت: شما برو دست و روتو بشور.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">راحله دستشو در آورد خيس بود. حالت تهوع تا حلقم اومد و برگشت!!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">بعد از کلاس بر عکس انتظارم معلم زياد صحبت نکرد فقط گفت که بريم خونشون و بيشتر مسائل مذهبی را جدی بگيريم!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">تو راه خونه اجبارا با راحله همراه بودم. از کوچه اول که گذشتيم. سيگار در آورد. می کشی؟</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: دارم سعی می کنم ترک کنم!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: امروزه را ولش کن.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">برام روشن کرد. پک می زديم و راه می رفتيم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- دختر که نيستی!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم : نه پسرم!!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت نه خره منظو رم اينه که بازی!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: به تو ارتباطی داره؟</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: نه! ولی از راه رفتنت معلومه!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: آهان!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: اين زنيکه را می بينی می خواد ببره دست ماليمون کنه! من که خونش برو نيستم!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">جواب ندادم!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- دوست پسر داری؟</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: نه!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- می خوای؟ من دوست پسرم چند تا دوست باحال داره! خواستی داداش خودمم هست!!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: باشه خواستم چشم!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">يک ماشين پيچيد جلومون! پريدم عقب.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">راحله خنديد</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- باز اين پسر جاکش اومد منو بترسونه! از مدل حرف زدنش که خيلی راحت همه چيو به اسم مياورد حالم بد می شد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">تو کوچه پريد تو بغل پسره! پسره حدود ۲۳-۲۴ سالی داشت. هيکل دار و درشت!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفت: جنده دلم برات تنگ شده بود! پيش خودم فکر کردم چه زوج پر تفاهمی.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">راحله گفت: اين همون دختر جديده است. برسونيمش.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: نه ممنون مزاحم نمی شم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">راحله با خنده گفت: خفه شو خره سوار شو!!!راحله جلو نشست. بدون دقت هم می شد ديد دستش رو کير پسره است. پسره حشری خنديد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- بابا راستش کردی. خوب يک کم صبر کن! راحله لوس خنديد.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- نه الان می خوام. می خوام ديگه!!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم: ممنون من به خونه نزديکم. ديگه پياده ميرم.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">راحله گفت: تو مدرسه که گه زدی!!! لااقل اينجا مواظب باش کميته نياد!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">و منو از ماشين انداختن بيرون که مواظب باشم. تو يکی از کوچه باغيهای تجريش. داشتم سکته می کردم. درو باز گذاشته بودم. صندليا را زدن عقب. راحله رو بود. خودشو به پسره می ماليد. پسره هم لذت می برد. زیپ پسره را باز کرد و رفت پائين!!! اونقدر ترسيده بودم که تماشا هم نمی تونستم بکنم!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همش تو دلم می گفت: آخ تمومش کنين. تمومش کنين. و زمان ايستاده بود. بدجورم ايستاده بود. ثانيه شمار يک ذره هم نمی چرخيد. صدای راحله ميومد. آخ قربون اين کير کلفتت برم! چه خوردنی شده!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">اينجوريشو ديگه نديده بودم!!! پسره هم بی حال نفس نفس می زد! با ديدن يک پاترول اونم سبز. نفهميدم چطوری جيغ زدم. بعدشم ديگه يادم نيست!!!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- ها ها ها!! هر پاترولی که گشت نيست! هر سبزيم که ثارلله نيست!! نوشابه تو حلقم می ريخت</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">راحله!گفت: خوبه آبم اومده بودا والا کله اتو می کندم!!!</span></b></span></div><p></p></div></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-72663742889475287142010-05-02T12:26:00.000-07:002010-05-02T12:27:05.793-07:00داستان سکسی دايی و مامان مريم<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Trebuchet MS', Trebuchet, Verdana, sans-serif; font-size: small; color: rgb(204, 204, 204); "><h3 class="post-title" style="text-align: right; margin-top: 0.25em; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 4px; padding-left: 0px; line-height: 1.4em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-weight: normal;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دايی و مامان مريم</span></span></span></h3><div class="post-body" style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><div style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><div style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; clear: both; "></div><div align="justify" style="text-align: right;margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ماجرايی رو كه ميخوام براتون تعريف كنم برميگرده به 2 سال پيش موقعی كه من 18 ساله بودم....... اسم مامان من مريمه و الان 42 سالشه و اون موقع 40 ساله بود. من تنها بچه خانواده بودم و به همين خاطر مامانم باهام راحت بود. مثلا با كرست و بدون پيرهن ميومد جلوی من يا مثلا دامن كوتاه مي پوشيد يا بعضی وقتها زير بلوزش كرست نمی بست كه باعث ميشد سر سينه هاش معلوم باشه. من بدجوری تو كف مامان بودم. دوست داشتم اونو از كون بكنم. خيلی ديدش ميزدم. و قتی كه ميخواست بره حموم از بالای در رخت كن حموم لباس عوض كردنش رو ميديدم. چه كون سفيد و توپولی داشت. كونش گوشتی بود و وقتی راه ميرفت لرزش شهوت انگيزی داشت. خلاصه بگذريم يه روز از مدرسه زود تعطيل شدم و اومدم خونه. كليد انداختم و درو باز كردم اومدم تو خونه. البته سر و صدای زيادی هم نكردم. يهو ديدم از اتاق مامان و بابام داره يه صداهايی مياد. مشكوك شدم و بدون هيچ صدايی رفتم جلو. لای در باز بود. بله! داشتم چی ميديدم؟ داييم افتاده بود رو مامانم و داشت سينه هاشو ميخورد. باورم نميشد. داييم اسمش رضا بود. 30 سالش بود و زن هم نداشت. الان هم نداره. يه تشك انداخته بودن و مامان زير خوابيده بود. دايی هم افتاده بود روش و داشت ازش لب ميگرفت و سينه هاشو ميخورد. منم چيزی نگفتم و نگاه ميكردم. البته خيلی دوست داشتم كه اون موقع داييم مامانمو از كون بكنه. خلاصه بعد از اينكه سينه هاشو خورد شورت مامانمو كشيد پايين. قشنگ يادمه اون موقع مامان مريم يه شورت سفيد توری كمر كشی پاش بود. بعد پاهاشو داد بالا و شروع كرد به خوردن كس مامان. صدای آخ و اوخ مامان دراومده بود ومعلوم خيلی حشری شده. بعد ازاينكه داييم حسابی كسشو خورد كير كلفتشو از زير شورتش درآورد و گذاشت دم كس مامان و آروم كرد تو. واقعا كير كلفتی داشت. مامان درد ميكشيد ولی اين درد از روی لذت بود. دايی شروع كرد به كردن و تند تند تلمبه ميزد. مامان هم صدای آخ و اوخش بيشتر شده شده بود. دايی بعد از اينكه حسابی مامان رو از كس كرد ، بهش گفت كه برگرده اما مامان گفت كه نه. از كون نميده چون درد داره. اما داييم بالاخره به زور برش گردوند. اول بهش گفت ميزاره لای پاش. وقتی كه مامان برگشت قشنگ يادمه داييم با يه فشار سر كير كلفتشو كرد تو كون مامان. مامان يه جيغ بلند كشيد كه من جا خوردم. خواست بره اونور اما دايی گرفتش و يه فشار ديگه داد. حالا نصف كيرش تو بود و مامان مريم هيچكاری نميتونست بكنه. ديگه دايی قشنگ كيرش رو كرد تو كون مامان و شروع كرد به تلمبه زدن. مامان بد جوری ناله ميكرد. قمبل كونش منو ديوونه ميكرد. كير كلفت دايی توی اون كون سفيد و نرم و گوشتی بود. يه جای گرم و نرم. فكركنم نزديك 5 دقيقه داشت از كون ميكرد. وقتی كه دايی كيرشو درآورد قشنگ سوراخ كون مامان مريمو ديدم كه گشاد شده بود. بعد دايی سريع برگشت به پشت خوابيد روی تشك و مامان مريم كير دايی رو گرفت دستش و شروع كرد واسش جلق زدن. آب دايی كه اومد مامان اونوگرفت به طرف سينه هاش و پاشيد روی سينه هاش. بعد افتاد روی دايی و بیحال افتادن. منم كه اونقدر دست رو كيرم كشيده بود آبم اومده بود بی سروصدا رفتم بيرون. وقتی يك ساعت ديگه برگشتم خونه دايی نبود و مامان تازه از حموم برگشته بود يه دامن كوتاه تا زانوهاش پوشيده بود با يه تاب سينه باز و طبق معمول كرست نبسته بود. وقتی نگاش كردم باورم نميشد اين همونيه كه زير دايی بوده اونم تا يه ساعت پيش</span></span></div></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-80053922242919299202010-05-02T12:25:00.001-07:002010-05-02T12:25:55.696-07:00خاله شادی +داستان سکسی<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Trebuchet MS', Trebuchet, Verdana, sans-serif; font-size: small; color: rgb(204, 204, 204); "><h3 class="post-title" style="text-align: right; margin-top: 0.25em; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 4px; padding-left: 0px; line-height: 1.4em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-weight: normal;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خاله شادی</span></span></span></h3><div class="post-body" style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><div style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><div style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; clear: both; "></div><div align="justify" style="text-align: right;margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">این داستان رو دوست عزیزمون سعید فرستاده</span></span></div><div align="justify" style="text-align: right;margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">من سعید هستم و 27 سالمه خاطره ای که میخام براتون بگم مربوط میشه به 3 سال پیش. خالم می خواست از کانادا بیاد و من برای اینکه تنها نباشه اومدم تهران استقبالش. خالم اسمش شادیه و حدود 8-47 سالشه. از فرودگاه به هتل رفتیم تا فرداش به شهرستان پرواز کنیم. تو هتل خالم گفت که می خواد یه دوش بگیره تا خستگیش در بیاد و رفت حمامو من هم رو تخت دراز کشیدم تا کارش تموم بشه. خالم حمومش تموم شد و اومد بیرون. فقط حوله رو دورش پیچیده بود و چیزی تنش نبود. وقتی که خواست لباسشو عوض کنه من خواستم از اتاق برم بیرون اما اون گفت: سعید جون تو هم مثل پسر من هستی. پس لزومی نداره که بری بیرون. من هم موندم خالم جلو چشمای من خودشو خشک کرد. بعد هم حوله رو انداخت کنار. وای ی ی ی ی من که تا اون موقع بی خیال بودم با دیدن اون بدن تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. آب تو دهنم خشکیده بود. چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم. یه هیکل تمیز سبزه که حتی یه چروک پیری روش نبود. یه کس بی مو و یه کون قلنبه که کیره مرده رو شق می کرد. همین جوری زل زده بودم به خالم اونم اصلا به روم نمی آورد. دیگه کم کم کیرمو از رو لباس میمالیدم. آخرش دلمو به دریا زدم و به خالم گفتم: شادی جون بزنم به تخته خوب موندی. اصلا تکون نخوردی. اونم یه لبخند زد و گفت: بچه چش هیز، قابل تورو نداره. دیگه داشتم دیوونه میشدم اما این حرفشو به حساب شوخی گذاشتم و به روی خودم نیاوردم ولی نمی شد بد جور شق کرده بودم و دلم میخواست هر جور شده خالمو بکنم. خالم فقط یه لباس خواب رو شورت و سوتینش پوشید و اومد رو تخت پهلوی من دراز کشید ازم پرسید: سعید جون چیکار میکنی؟ دوست دختر داری یا نه؟ منم گفتم: نه بابا دوست دختر کیلو چنده؟ تازه کی میاد با من دوست شه!!!!. (البته داشتم خودمو لوس میکردم.) خالم گفت: نه نباید اینطوری باشه. اگه تو الان کانادا بودی دخترا برات سرو دست میشکوندن. گفتم : فعلا که ما سر نخواستنمون دعواس. خالم گفت: یعنی تو تا حالا با هیچ دختری عشق بازی نکردی؟ با تعجب پرسیدم :چی؟ گفت یعنی تا حالا با هیچ دختری حال نکردی؟! منم با خجالت گفتم نه. پرسید: تو حتی دختر لخت هم ندیدی. من که هم حشری بودم هم از خالم خجالت میکشیدم گفتم نه. اما اون ول کن نبود. بعد از اینکه کلی اصرار کرد گفتم فقط یه بار دزدکی طوری که مامان بابا نفهمن یه فیلم سکسی دیدم. گفت :پس میدونی چی به چیه. منم سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم. به من نزدیک شد دستشو گذاشت زیر چونم. سرمو بلند کرد و لبمو بوسید. لباش داغ داغ بود. بازم بوسید. من خودمو عقب کشیدم. با اینکه خیلی دلم میخواست اما خجالت می کشیدم. ازم پرسید چطور بود؟ خوشت اومد؟ من بازم هیچی نگفتم. اینبار منو کشید طرف خودش و محکم لبمو بوسید. من هم دیگه مقاومت نکردم. اون لبای منو میمکید و من هیچ کاری نمیکردم. گفت: عزیز دل خاله اینجوری خوب نیس. خوشم نمیاد. تو هم همون کارایی که تو فیلم دیدی انجام بده. منم آروم شروع کردم به بوسیدن لباش. یه کم که همو بوسیدیم منو خوابوند و خودشم رو من دراز کشید. همین جور که همو می بوسیدیم از رو لباس کسشو میمالید به کیرم. تی شرت منو درآورد و سینمو میبوسید و نوک سینمو گاز میزد و می لیسید. منم که خجالتم ریخته بود سینه هاشو چنگ میزدم. خالم همین جور که سینمو میبوسید رفت پایین و گرمکن ورزشی که پام بود رو درآورد. شورتمو کشید پایین و با دست آروم جوری که من داشتم میمردم سر کیرمو ناز میکرد. گفت: چه پسر خوشگلی داری. میزاری ببوسمش؟ منم با تکون دادن سرم قبول کردم. اول یه بوس خوشگل از سر کیرم کرد. بعد سر کیرمو کرد تو دهنش. کیرمو تا ته تو دهنش می کرد بعد با مکیدن دوباره در میاورد. خیلی خوشم اومده بود. 5 دقیقه ای همین کارو کرد. بعد بلند شد لباس خواب و لباس زیرش رو درآورد و اومد رو سینه من نشست. جوری که کسش جلو دهنم بود. گفت: حالا نوبت توئه که دختر منو ببوسی. من که از کس خوری خوشم نمیومد با اکراه و اصرار خالم قبول کردم و یه ذره با زبون کسشو مالوندم. بعد یه کم هم چوچولشو مکیدم. بلند شدم به خالم گفتم میزاری کستو بکنم؟ گفت: از خدامه عزیزم. هر کاری میخوای بکن. لازم نیست از من اجازه بگیری. شادی جون رو به پشت خوابوندم کیرمو دم سوراخش گداشتم و فشار دادم. کیرم الان توی یه سوراخ خیس گرم و با حال بود. آروم عقب جلو میکردم. شروع کردم به تند تند تلمبه زدن. خالم آه و ناله میکرد و همش قربون صدقه کیرم میرفت. پاشو بلند کردم رو شونم گذاشتم و باز تلمبه زدم. خیلی بهمون خوش میگذشت. کیرمو در آوردم. خالمو رو شکم خوابوندم از پشت لای پاشو باز کردم و دوباره کردم تو کسش و تلمبه زدم. دستام رو سینه هاش بود و داشتم چنگ میزدم. دیدم خالم تند تند خودشو تکون داد و رو تخت افتا د. اون ارضاء شده بود اما من بازم میخواستم و هی تلمبه میزدم. با صدای گرفته ازم پرسید: میخوای بدونی تو کونم چه خبره؟ منم گفتم آره. اونم گفت: پس حالا کونمو پاره کن. کیرمو از کسش در آوردم بردم جلو دهنش. یه کم که برام ساک زد همون جور که رو شکم خوابیده بود کمرشو بالا آوردم و کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و محکم کردم تو. خالم بد جوری دردش اومده بود. پاهای منو چنگ میزد و ناله میکرد. من هم که حشرم بالا زده بود مدام تلمبه میزدم. حس کردم داره آبم میاد. به خالم گفتم. اونم زود پا شد کیرمو گذاشت لای پستوناش. آبم با فشار پاشید به صورت خالم. وقتی که تموم شد سر کیرمو کرد تو دهنش و مکید. خیلی حال میداد. خالم رو پشت افتاد. منم رو سینش دراز کشیدم. دم گوشم آروم گفت: خوشت اومد؟ دوست دختر خوبی بودم؟ منم گفتم آره شادی جون. مرسی. از او موقع به بعد منو خالم هر چند وقت یه بار با هم سکس داریم و از این کار لذت میبری</span></span></div></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-28383177548338166052010-05-02T12:23:00.001-07:002010-05-02T12:23:55.823-07:00دکتر و مامانم<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Trebuchet MS', Trebuchet, Verdana, sans-serif; font-size: small; color: rgb(204, 204, 204); "><h3 class="post-title" style="text-align: right; margin-top: 0.25em; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 4px; padding-left: 0px; line-height: 1.4em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-weight: normal;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دکتر و مامانم</span></span></span></h3><div class="post-body" style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><div style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><div style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; clear: both; "></div><div align="justify" style="text-align: right;margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ساعت نه شب بود و من باید میرفتم دنبال مادرم تا ببرمش خونه خالم که قرار بود نصفه شب از مکه بیاد. همه اونجا جمع بودند و چون مادرم تا اون موقع باید تو مطب دکتر می موند من باید با ماشین پدرم میرفتم دنبالش. دکتری که مامانم براش کار میکرد از دوستای قدیمی عموم بود و مادرم تو مطبش هم منشی بود و هم دستیارش. حدوداً نیم ساعت زودتر رسیدم و ماشین رو پارک کردم. اول خواستم تو ماشین منتظر بشم ولی ترجیح دادم برم بالا و تو مطب بشینم. به هر حال تابستون بود و هوا گرم بود و کولر ماشین کار نمیکرد. وقتی رسیدم به دم در مطب دیدم که در بسته است. یه کمی تعجب کردم. چون همیشه در اون مطب باز بود یا حداقل نیمه باز بود. آروم در رو باز کردم و رفتم تو. کسی تو سالن نبود. رفتم جلوتر و خواستم مامانمو صدا کنم که صدای دکتر رو از تواتاق شنیدم که داشت میگفت "مطمئنی که زودتر از نه نمیاد؟" بعدش صدای مامانمو شنیدم که میگفت "آره. تازه تو این ترافیک شایدم دیرتر برسه". فهمیدم که دارن راجع به من صحبت میکنن. لای در مطب دکتر نیمه باز بود. جوری که منو نبینن رفتم نزدیک تر و شروع کردم به دید زدن. قلبم داشت تند و تند میزد. مامانم پشت به در بود و دکتر پشت میزش نشسته بود. اول خواستم بیام بیرون ولی کنجکاوی اجازه نداد. مامانمو دیدم که مانتو و روسریش رو درآورد و نگاهی به دکتر انداخت و رفت کنارش. از هیجان داشتم سکته میکردم. میفهمیدم که چه اتفاقی قراره بیافته ولی نمیتونستم باور کنم. مامانم روی پای دکتر خم شد و از روی شلوار شروع کرد به ناز کردن کیر دکتر. دکتر هم لباس سفیدش رو آروم درآورد و یه کمی با موهای مامانم بازی کرد. بعدش دیدم که مامانم زیپ شلوار دکتر رو کشید پایین و کیر دکتر رو درآورد. باورم نمیشد که مامانم مثل جنده های توی فیلم سوپر از این کارا بکنه ولی وقتی دیدم که کیر دکتر رفت تو دهن مادرم باورم شد و خودم هم راست کرده بودم. مامانم با مهارت تمام برای دکتر ساک میزد. زبونش رو روی نوک کیر دکتر بازی میداد و بعد تا ته میکرد تو دهنش و یه کم عقب جلو میکرد و بعدش دوباره درش میاورد و همون کار رو تکرار میکرد. بعد از یکی دو دقیقه مامانم پاشد و شلوارش رو از پاش درآورد و همزمان با اون دکتر هم پیراهن و شلوارش رو درآورد و با زیر پیراهن و شورت که از لاش کیر راست شدش بیرون بود ایستاد جلو مامانم و آروم بلوز مامانمو از تنش درآورد. حالا هردوشون نیمه لخت بودن. برای اولین بار هیکل گوشتی و تپل مامانمو داشتم میدیدم و حسابی حشری شده بودم. دکتر آروم پستونای مامانمو از توی کرست قرمزش درآورد و شروع کرد به مکیدن و خوردنشون. مامانم از زاویه ای که من می دیدم نیمرخ به من بود و سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود و داشت لذت می برد. دکتر حسابی با ولع از هردوتا پستون مامانم میخورد و مامانم آه میکشید و زیر لب چیزایی میگفت که نمیشنیدم. بعد از این کار دکتر شورتش رو کاملاً از پاش درآورد و مامانمو برگردوند روی میز خودش. حالا هردوشون پشت به من بودند. دکتر جلوی کون مامانم زانو زد و شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن کون مامانم و گاهی هم میگفت "جون. چه کونی. جون" بعدش شورت قرمز مامانمو از پاش درآورد و لای پاش رو یه کمی باز کرد و سرش رو برد لای پای مامانم. نمی دیدم داره چه کاری میکنه ولی از آه و اوه مامانم حدس زدم که داره حسابی کسش رو میخوره. همزمان با این کار دستاشو برده بود جلو و پستونای مامانمو فشار میداد. حسابی که آه و ناله مامانمو درآورد(بعداً فهمیدم اون جیغای بلند آخری که مامانم کشید به خاطر این بود که داره ارضا میشه) بلند شد و همونطوری که مامانم پشت بهش رو میز دولا شده بود کیرش رو گذاشت دم کسش و با یه کمی اینور و اونور کردن کرد تو کس مامانم. یه کمی اولش آروم بود ولی یواش یواش سرعت تلمبه زدنش بیشتر شد و صدای آه و اوه مامانم هم بیشتر شد. حسابی که از پشت مامانمو کرد کیرشو از تو کس مامانم درآورد و مامانمو برگردوند و یه لب ازش گرفت و بعدش رفت و روی تخت مریض که گوشه ی دیوار و رو به زاویه ی دید من بود دراز کشید. مامانمم که درسش رو خوب بلد بود رفت و آروم خودش رو کشید روی دکتر و کسش رو روی کیر دکتر تنظیم کرد و آروم آروم کردش تو. باورم نمیشد که دارم صورت مامانمو در حال کس دادن می بینم. همینطور رو کیر دکتر بالا پایین میشد و جیغ و داد میکرد. دیدن پستوناش که در اون حالت بالا و پایین می رفتن حسابی حشریم کرده بود. بعد از یه مدت دکتر مامانمو کشید کنار خودش و از بغل شروع کرد به کردن مامانم. می شنیدم که داره به مامانم میگه "جون. جون. بهم بگو داری چیکار میکنی؟" و همینطور تلمبه میزد. یکی دو بار این سوال رو پرسید و مامانمم گفت: "دارم کس میدم." بعد دکتر فشار تلمبه زدنش رو بیشتر کرد و گفت " به کی داری کس میدی؟" و مامانمم در جواب گفت"به تو. به دکتر خودم". آره. مامانم داشت به دکترش کس میداد. بعد از یه مدت کوتاه دکتر کیرش رو درآورد و مامانمو برگردوند و گفت "کونتو بده بالا که میخوام حال کنم". مامانم پشتشو کرد به دکتر و سرش رو برد پایین و کونش رو تا اونجایی که میتونست داد بالا. حالا همه چیز در اختیار دکتر بود. دکتر دستشو کرد تو دهن مامانمو حسابی چرخوند تا خیس خیس بشه و بعدش انگشتاشو گذاشت دم کون مامانم. خوب نمی دیدم که انگشتاشو کرد تو کونش یا نه. ولی دیدم که کیرشو رو گذاشت دم کون مامانمو آروم آروم کرد تو. از همه عجیب تر این بود که مامانم صداش هم درنیومد. نمیدونم واسه این بود که داشت تحمل میکرد یا اینکه کلا مادر کونده ای داشتم و خودم نمیدونستم. خلاصه دکتر فشارش رو به کون مامانم بیشتر و بیشتر کرد و یواش یواش صدای مامانم در اومد. "جون. میخوام جرت بدم. میخوام کونتو پاره کنم" اینارو دکتر می گفت و مامانمم داد میزد و معلوم بود که هم درد می کشه و هم داره حال میکنه. بعد از یه مدت کوتاه دکتر کیرش رو درآورد و مامانمو برگردوند و کیرش رو آورد جلوی صورت مامانمو گفت "دارم میام". مامانمم کیر دکتر رو گرفت و کرد تو دهنش و درآورد و بعدش شروع کرد رو به صورت خودش براش جلق زدن. اول یه ذره آب ریخت رو چشم های مامانم. بعدش دیدم که مامانم دهنش رو باز کرد و کیر دکتر رو آورد نزدیک دهنش. حالا فوران آب بود که میرفت تو دهن مامانم و رو صورتش میپاشید و دکتر که آهی از سر لذت میکشید و مامانم حرکت جلق زدنش رو آروم تر و آروم تر کرد و بعدش هم کیر دکتر رو گذاشت تو دهنش و با سر و صورتی که از آب منی پر شده بود شروع کرد به مکیدن کیر دکتر. دیگه نباید اونجا میموندم. آروم اومدم از اونجا بیرون و خودم رسوندم به ماشین. ساعتو نگاه کردم و دیدم پنج دقیقه به نه است. به تمام اون صحنه ها داشتم فکر میکردم. به اینکه از کس دادن مامانم به دکتر چند وقت میگذره و خلاصه تو فکر کس و کون مامانم بودم که دیدم خود مامانم از در ساختمون اومد بیرون و اومد طرف من. گیج و منگ بودم و چیزی رو که دیده بودم نمیتونستم باور کنم ولی واقعیت داشت و بدتر از اون این هم واقعیت داشت که حالا منم دوست داشتم مامانمو بکنم ولی چطوری آخه</span></span></div></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-53092719386972434262010-05-02T12:20:00.000-07:002010-05-02T12:22:39.847-07:00دختر خوشگل<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Trebuchet MS', Trebuchet, Verdana, sans-serif; font-size: small; color: rgb(204, 204, 204); "><h3 class="post-title" style="text-align: right; margin-top: 0.25em; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 4px; padding-left: 0px; line-height: 1.4em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-weight: normal;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دختر خوشگل</span></span></span></h3><div class="post-body" style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><div style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><div style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; clear: both; "></div><div align="justify" style="text-align: right;margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.75em; margin-left: 0px; line-height: 1.6em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">از وقتی موهاشو به قول خودش های لایت کرده بود خیلی سکسی تر از قبل شده بود. هر بار که می دیدمش حسابی حالی به حالی میشدم..... دخترم 17 سالش بود و حسابی داشت تبدیل به یه دختر مامانی و خوشگل میشد و دل من بیچاره رو هر روز بیشتر از قبل می برد. چند بار سعی کردم وقتی میره حموم ، برم و از لای در یه جوری بدن سفید و خوشگلش رو ببینم. یکی دو بار هم تونستم کون سفید و خوشگلش رو ببینم و درآرزوی به دست آوردن همچین کون تمیزی بسوزم و بسازم. یه روز بنا به دلایلی زود تر از سر کار اومدم خونه. زنم مسافرت بود و می دونستم که شهلا دخترم تنهاست و شاید بتونم دوباره حموم رفتنش یا خوابیدنش رو ببینم. از ذوق داشتم میمردم. اون شب قرار بود یکی از دوستام هم بیاد خونمون تا یه مشروبی با هم بخوریم و دور از چشم زنامون یه ذره مردونه دور هم باشیم. وقتی رسیدم خونه یه صداهایی از تو اتاق شهلا میومد... آروم رفتم به سمت اتاقش و دیدم حدسم درسته... دختر گلم با دوست پسرش آرش تو اتاق هستن و مشغول ور رفتن همدیگه اند. خوشبختانه لای در باز بود و میتونستم آروم خودمو نزدیک تر ببرم تا ببینم چه خبره. وای خدای من. باورم نمیشد. بدون هیچ مشکلی می تونستم دخترم رو ببینم که لخت لخت داره با دوست پسرش حال میکنه. می دیدم که آرش شلوارشو تا زیر زانونش آورده پایین و کیر کوچولوش آویزونه و دخترم هم لخت جلوش بود و داشتن از هم لب میگرفتن. شاید بهتر بود میرفتم تو و از کارشون جلوگیری میکردم ولی میدونستم که بالاخره یه دختر و پسر تو این سن همدیگرو دستمالی میکنن و بد هم نیست که یه کمی با هم حال کنن. منم اینجوری میتونم با دیدن کس و کون دخترم حال کنم و سوژه خودمو برای امشب پیدا کنم. شهلا هم بهم قول داده بود که بکارتشو از دست نده و آبروی خونواده رو نبره و من مطمئن بودم که سکس اون دو تا از حد دو تا لب و یه کمی ور رفتن بیشتر نیست. خلاصه. بعد از اینکه از هم لبشونو گرفتن شهلا جلوی آرش زانو زد و کیرشو گرفت تو دستش و شروع کرد مالوندن. اولش برام جالب بود که می دیدم دخترم به کیر کسی دست بزنه ولی وقتی دیدم کیر آرش بزرگ تر شد و شهلا اونو گذاشت تو دهنش. حسابی جا خوردم. شهلا خوب ساک میزد و آرش همینطور از روی لذت آه و ناله میکردم و سر خودش رو تکون میداد. بعد از یه مدت کوتاه شهلا بلند شد و رفت رو تخت درازکشید و من حالا می تونستم خوب خوب کسش رو ببینم که تمیز تمیز بود و یه دونه مو هم نداشت. معلوم بود پسره از اوناییه که از کس بی مو خوششون میاد. جوونا همه شون مثل همدیگه ن. آرش هم شلوار و تی شرتش رو درآورد و رفت رو تخت درازکشید کنار شهلا و شروع کرد لب گرفتن و با پستونای کوچولوی دخترم ور رفتن که دیدم حسابی داره حال میکنه. بعد از یه مدت دستشو آروم آروم برد پایین سمت کس شهلا و شروع کرد با کسش بازی کردن. شهلا هم لای پاشو باز کرد و من تونستم محصول کیر خودم و کس ژیلا – مامانش- رو ببینم که عجب تمیز و خوشگل بود و آماده پذیرایی از کیر. ولی مشکلی وجود داشت به نام پرده بکارت که مانعش میشد. کس شهلا ناز و کوچیک و تازه بود و من احتمال میدادم که حسابی باید تنگ باشه. به داماد آینده م حسودیم میشد که میتونست از همچین کسی استفاده کنه. آرش همینطور با چوچوله شهلا ور میرفت و شهلا رو حشری و حشری تر میکرد تا اینکه با داد و بیداد شهلا فهمیدم که ارضا شده. برام جالب بود که آرش، شهلا رو به ارگاسم رسوند اماخودش هیچی. ولی تعجبم زیاد طول نکشید وقتی دیدم آرش بلند شد و شهلا رو هم بلند کرد و رفت پشتش. شهلا رو به من بود و میتونستم قیافه معصومانه ش رو ببینم که داشت برای کون دادن اماده میشد. با دیدن آرش که کیرشو خیلی راحت گذاشت تو کون شهلا با خودم فکر کردم مطمئناً اولین بار نیست وگرنه شهلا داد و بیدادی راه مینداخت که نگو. خودم وقتی ژیلا رو از کون کردم تا سه روز نمیتونست بشینه!!!!! ولی آرش حسابی داشت تلمبه میزد و جالب تر این بود که شهلا هم داشت حال میکرد و اینو تو صورت قشنگش میتونستم ببینم که با هر ضربه کیر آرش حسابی حال میکرد. بعد آرش کیرشو درآورد و شهلا رو دوباره خوابوند رو تخت و رفت روش و کیرشو گذاشت دم کس دخترم و تازه اینجا بود که من فهمیدم کیر آرش داره میره تو کس دخترم و قبل از اون هم جای دیگه ای نبوده جز همون کس تنگ و خوشگل و ناز شهلا که حسابی از این کیر گنده و سفت داشت پذیرایی میکرد. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. دختر 17 ساله من داره کس میده؟ یعنی چی؟ پس قبل از اینکه من بفهمم کس داده بود و بکارتش رو هم از دست داده بوده؟ هم عصبانی بودم و هم خوشحال. چون نقشه ای به ذهنم رسیده بود که می تونستم باهاش منم از داخل شدن به اون کس مامانی کیرمو بهره مند بشم. هر چی بیشتر به زوایای نقشه فکر میکردم ضربه های آرش محکم تر میشد تا اینکه دیدم که کیرشو درآورد و شروع کرد به جق زدن و شهلا هم صورتشو نزدیک کرد و آب کیر آرش رو صورت دخترم ریخت. آروم از اونجا خودمو کشوندم بیرون و از خونه رفتم بیرون. یه ذره قاطی کرده بودم و باید حسابی به همه چیز فکر میکردم. امشب قراره فرزاد بیاد خونمون(همون دوستم!) اونم از اون کس کنای اساسی بود و اولش هم قرار بود که یه برنامه کس کردن راه بندازیم که جور نشد و اون حسابی از این قضیه پکر بود. حالا میتونست شب بیاد خونه ما و با هم ترتیب شهلا رو بدیم. درسته که شهلا دخترمه ولی وقتی پای این پیش بیاد که بخوام کاری بکنم، میکنم و اونم باید به خاطر اینکه منو بابت این قضیه آبروی خونوادگی گول زده تنبیه بشه و چه تنبیهی بهتر از کس دادن به دو تا کیر باحال؟ یه کم دیر تر برگشتم خونه و به روی خودم نیاوردم که چی دیدم ولی خیلی سرد با شهلا برخورد کردم. شب که فرزاد اومد همه چیز آماده بود برای کس کردن ما!!!! شهلا از همه جا بی خبر بود و من و فرزاد چند لیوان عرق خورده بودیم و حسابی گرم گرم بودیم و من همینطور منتظر موقعیت مناسب بودم برای کردن کس دخترم. رفتم تو اتاقشو دیدم که پشت کامپیوتر نشسته و داره چت میکنه. خیلی عصبانی بهش گفتم "به جای این کارا یه کم به فکر درسات باش." گفت "درسامو خوندم." جواب دادم "آره بعد از ظهر دیدم چطوری داشتی درس میخوندی." حسابی دست پاچه شده بود و نمیدونست چی بگه.رفتم جلو تر و بهش گفتم "با آرش باهم درس میخوندین نه؟ چه درس خوبی بهت داد. نه. تو چه درس خوبی بهش دادی." و رو اون "دادی" حسابی تاکید کردم. شهلا گریه اش گرفته بود و سرشو انداخت پایین و گفت "بابا تو رو خدا. من کاری نمیکردم." عصبانی شده بودم. داد زدم "نه. کاری نمیکردی. فقط داشتی به دوست پسر مامانیت که چار روز دیگه ولت میکنه و میره سراغ یکی دیگه ، کس میدادی." شنیدن این کلمه ها اونقدر براش عجیب بود که صورتش سرخ شد و گریه ش رو قطع کرد. مونده بود چی بگه که من سرشو گرفتم و گذاشتم رو شلوارم نزدیک کیرم و بهش گفتم "باید تنبیه بشی. هرکاری بگم باید بکنی وگرنه میکشمت. آرش رو هم میکشم و همه هم میفهمن چه جنده ای بودی." اونم دوباره هق هقش دراومد و گفت "هرکاری بگی میکنم." آروم سرشو عقب بردم و زیپ شلوارمو باز کردم و شلوارمو کشیدم پایین. شورتمو درآوردم. می دیدم که داره با تعجب نگام میکنه. بهش گفتم "هر کاری با آرش کردی با من هم میکنی. منظورم اینه که هر کاری با کیر آرش کردی با کیر منم میکنی." خودشو کشید عقب و گفت "بابا. تو پدر منی." گفتم "مهم نیست. مهم اینه که میخوام بفهمی فرق این با اون چیه و منم باید بفهمم فرق کس تنگ تو با کس گشاد مامانت چیه." گفت "بابا تو رو خدا اینطوری حرف نزن." با تشر بهش گفتم "بخور کیرمو." و شهلا هم مجبور بود کیر منو بذاره تو دهنش. وقتی کیرمو گرفت تو دستاش سرمای عجیبی رو حس کردم. دستای شهلا حسابی یخ کرده بودن و معلوم بود هم ترسیده و هم آشفته ست ولی برام مهم نبود. وقتی کیرمو میخواست بذاره تو دهنش حس کردم کیرم داره بزرگ تر میشه و آماده برای ورود به اون دروازه بهشتی!!!! شهلا هم کیرمو تو دهنش نگه داشته بود و کاری نمیکرد. وقتی نگاه عصبانی منو دید شروع کرد به مکیدن کیرم و تکون دادن زبونش رو نوک کیرم که حسابی منو حالی به حالی کرد. منم سرشو گرفتم تو دستام و همراه با حرکاتش عقب و جلو میبردم و از این که دخترم داره برام ساک میزنه حسابی لذت میبردم. مامانش البته بهتر ساک میزنه و اونم به این خاطر که تو این چند سال حسابی یاد گرفته کیر رو چطور باید ساک زد. دستمو بردم سمت پستونای شهلا و شروع کردم به بازی کردن با نوک پستوناش. همین حرکت حسابی ریلکسش کرد. داشتم حسابی حال میکردم که صدای فرزاد منو به خودش آورد که میگفت "بابا کجایی؟ مهمونتو تنها میذاری میری؟" داد زدم "الان میام." و به شهلا گفتم "حالا پاشو لخت شو و با من بیا بیرون." گفت "نه. بابا. تو رو خدا رحم کن. خجالت میکشم." منم مهلت ندادم و یه سیلی خوابوندم تو گوشش و گفتم "وقتی پرده کست داشت میخورد باید خجالت میکشیدی جنده." بعد هم کاملاً لخت شدم و به زور پیرهن شهلا رو هم درآوردم و بهش گفتم "هر کاری که گفتم میکنی. فهمیدی؟" باز هم زد زیر گریه و منم رفتم جلوش و سرش رو محکم گرفتم تو دستم و گفتم "میای اونور و تا وقتی آبمونو تو کست حس نکردی از اونجا تکون نمیخوری. هم من و هم فرزاد. فهمیدی؟" چاره ای نداشت جز اطاعت کردن. وقتی هر دو لخت از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم تو هال جایی که فرزاد نشسته بود و تلویزیون تماشا میکرد حسابی قلبم داشت میزد. میدونستم فرزاد اصلاً براش مهم نیست که کیو میکنه و اگر میتونست حتی زن بهترین دوستش رو که من باشم هم میکرد. (البته یه شک هایی برده بودم که نکنه بینشون رابطه ای باشه که بعداً اونا رو هم تعریف میکنم!). وقتی فرزاد منو شهلا رو باهم دید از تعجب وا رفت. من می دیدم که کیرش داره از پشت شلوارش به جنب جوش میفته و بزرگ و بزرگ تر میشه. به شهلا گفتم "برو باباجون. برو پیش عمو فرزاد بشین و بهش نشون بده چه ساک زن ماهری هستی!" شهلا با اکراه رفت پیش فرزاد که از خوشحالی داشت پر درمیاورد. فرزاد به من نگاهی انداخت و منم بهش اشاره کردم که همه چیز رو به راهه و میتونه ترتیبشو بده. وقتی شهلا پیش فرزاد نشست، فرزاد بلند شد و شلوارشو درآورد و کیرشو گرفت تو دستاش و برد جلو دهن شهلا و به زور کردش تو دهن دخترم. اونم شروع کرد به ساک زدن. صورت فرزاد رو میدیدم که حسابی نشون میداد داره حال میکنه. منم رفتم نزدیکشون و سر شهلا رو گرفتم و محکم فشار دادم جلو که کیر فرزاد رو تا ته تو دهنش جا بده. بعدش هم خودم نشستم جلوی کون خوشگلش و شروع کردم به لیسیدن کنارای کونش. بعدش هم لای پاهاشو باز کردم و اون کس خوشگلش که از پشت عین یه غنچه زده بود بیرون رو دیدم و هوش از سرم پرید. دستمو بردم و نزدیک و انگشتمو کشیدم رو چاک کسش. صدای ناله ش میومد. ولی عین جنده های فیلم سوپر داشت همچنان براش فرزاد ساک میزد. سرمو بردم نزدیک. چه بوی خوبی داشت کس دخترم! آروم زبونمو گذاشتم لای چاک کسش و شروع کردم به بالا پایین بردن.....چه مزه ای داشت کس دخترم! بعدش دیگه نتونستم طاقت بیارم....رفتم نشستم رو مبل و شهلا رو کشوندم طرف خودم....کیر فرزاد از تو دهنش دراومد.....نشوندمش رو کیرم و کسش رو جوری تنظیم کردم که قشنک سر کیر من باشه و آروم آروم کردمش تو.....از دادی که زد فهمیدم حسابی درد داشت....بهش گفتم "حالا کدوم بزرگ تره؟ها؟مال من یا مال اون جوجه؟" اونم همینطور داشت درد میکشید . من شروع کردم به بالا پایین بردنش.....ولی روش خوبی نبود...این بو که شهلا رو نشوندم رو خودم و از پشت شروع کردم به تلمبه زدن....فرزاد هم کیرشو دوباره کرد تو دهن شهلا......من همینطور کیرمو میکردم تو اون س تنگ دخترم و میاوردم بیرون و لذت میبردم.....بعد از یه مدت کوتاه حس کردم آبم داره میاد و برای همین کیرمو کشیدم بیرون....اومدم پیش فرزاد و بهش گفتم "حالا نوبت توئه....کس تنگی داره این شهلا خانوم ما!" اونم رفت رو مبل نشست و شهلا رو گذاشت رو خودش و کیرشو کرد تو کس تنگ دخترم......دیدن این منظره حسابی حشریم کرده بود ولیچون نمیخواستم زود ارضا بشم رفتم تو آشپزخونه و از تو یخچال نوشابه درآوردم و ریختم تو یه لیوان و بعدش هم یه ذره عرق ریختم توش و برگشتم و شروع کردم به خوردن لیوان و تماشا کردن دخترم که داشت به دوستم کس میدادچند دقیقه که گذشت رفتم نزدیک و بهش گفتم "تا حالا کون هم دادی؟" شهلا که داشت آه و ناله میکرد گفت "یه بار...ولی خیلی درد داشت" بهش گفتم "حالا بازم باید بدی و برام اصلاً مهم نیست که درد داره یا نه....باید تنبیه بشی" شهلا از ادامهء بالا پایین رفتنش دست برداشت و از رو کیر فرزاد بلند شد و گفت "بابا نه....تو رو خدا نه" گفتم "حرفشم نزن" و برش گردوندم همونجایی که بود....به فرزاد گفتم "بکن تو کسش و نگه دار تا منم از پشت بکنم تو کونش" داد و بیداد شهلا که "نه نه" میکرد رفت هوا....ولی ما تنها چیزی که نمیشنیدیم صدای شهلا بود......فرزاد شهلا رو نشوند رو کیرش و وقتی کیرش تا ته رفت تو کس شهلا اونو خم کرد رو خودش و سرشو گذاشت رو سینهء خودش و شروع کرد موهای طلایی شدهء ئخترم رو نوازش کردن و سعی کرد آرومش کنه.....همین خم شدن کافی بود که من بتونم کون دخترم رو که حالا جلوم باز شده بود ببینم و حسابی حشری بشم......تف زدم به کیرم و آروم گذاشتمش دم کون دخترم....تا اومد تکون بخوره فرزاد محکم چسبیدش و نذاشت حرکتی بکنه و من آروم آروم کیرمو فرستادم تو کون تنگ شهلا که بی نهایت عالی و باحال بود و وقتی کیرم تا دسته رفت تو کونش به فرزا علامت دادم با هم شروع کردیم به تلمبه زدن.....باید اقرار کنم که لذت بخش ترین سکس زندگیم بود...و جالب این بود که وقتی با هم کیرامونو میبردیم تو کون و کس شهلا تخمامون به هم ساییده میشد و همین خیلی لذت سکس رو بیشتر میکرد......حسابی که تلمبه زدیم حس کردم آبم داره میاد....برای همین باز کیرمو درآوردم و رفتم سراغ مشروب و فرزاد به کارش ادامه داد و بعد از چند دقیقه از صدای آه و اووه فرزاد فهمیدم که داره میاد و ضزبه های کیرش به کسدخترم محکم تر و محکم تر میشد و داد شهلا بیشتر از قبل میرفت هوا تا اینکه هردو آروم شدند.....منم کیرم تو دستم بود و داشتم میمالوندمش تا اینکه شهلا از رو کیر فرزاد بلند شد و آب کیر فرزاد رو میدیدم که از تو کسش داره میاد بیرون و میریزه رو زمین و یه مقدارش هم لای پای شهلاگیر کرده بود. رفتم سراغ شهلا و به پشت خوابوندمش رو زمین و کونشو دادم بالا و کیرمو کردم تو کونش......از پشت تنگ تر و باحال تر بود و من همینطور داشتم گر میگرفتم از این همه لذت و انقدر کیرمو محکم میکوبوندم تو کس دخترم که حس کردم داره از درد گریه میکنه و بعد از چند ثانیه دیدم که آبم داره میاد و به کارم ادامه دادم تا جایی که حس کردم دارم منفجر میشم.......اولین جهش آب کیرم به اندازه ای قوی بود که برگشتشو رو نوک کیرم حس کردم و همینطور به تلمبه زدن ادامه دادم تا همهء آبم رو تو کس دخترم خالی کردم...... بی حال افتادم رو مبل و لیوان مشروب رو گرفتم و به این فکر میکردم دوباره کی میتونم دخترمو تنبیه کن</span></span></div></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-89074011738367143912010-04-29T11:20:00.000-07:002010-04-29T11:23:52.525-07:00لیست سایت های سکسی<div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;"><a href="http://onlybestsex.com/">http://onlybestsex.com/</a></span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;"><b><br /></b></span></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;"><b><a href="http://sexywallpapers.adulttopsites.net/?rm=main">http://sexywallpapers.adulttopsites.net/?rm=main</a></b></span></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;"><b><br /></b></span></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;"><b><a href="http://www.sexy-photos.net/">http://www.sexy-photos.net/</a></b></span></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;"><b><br /></b></span></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;"><b><a href="http://www.bullz-eye.com/channels/oppositesex.htm">http://www.bullz-eye.com/channels/oppositesex.htm</a></b></span></span></div>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com22tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-8023353596773673892010-04-29T11:16:00.001-07:002010-04-29T11:16:41.083-07:00ماجراي آمپول زدن زن دايي<div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma, 'Bitstream Vera Sans', 'Trebuchet MS', 'Lucida Grande', lucida, helvetica, sans-serif; line-height: 16px; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ماجراي آمپول زدن زن دايي - 1</span></span></span></div><span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma, 'Bitstream Vera Sans', 'Trebuchet MS', 'Lucida Grande', lucida, helvetica, sans-serif; font-size: 12px; color: rgb(85, 85, 85); line-height: 16px; "><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">سلام مي خواهم اولين داستان سكسي خودم را كه با زنداييم اتفاق افتاد براي شما بنويسم. راستش من 3 تا دايي دارم . دايي كوچكترم ازمن 2 سال كوچكتر است و ما با هم خيلي خوب هستيم. دايي وسطي من تازه عروسي كرده بود و چون از خود خونه اي نداشتند خونه پدرش زندگي ميكرد. يعني خونه پدربزرگ من و دايي كوچك تر من هم كه حالا زود بود زن بگيره با باباش زندگي مي كرد. همون روزهاي اول كه زن دايي من به خونه شوهرش اومد من(اميد) ودايي کوچكم(علي) خيلي از اون زن خوشمون اومده بود. نمي دونستم داييم چجوري اين زن به اين خوشكلي را به دست اورده و اين زن خوشكل اومده و با دايي من عروسي كرده اخه خيلي از داييم سر بود. يكم درباره زن دايي(الهام)بگم. الهام يه زن قد بلند و خوش هيكل بود. قدش 175 و وزنش هم 70 كيلوبود يعني قد و وزنش تناسب خوبي با هم داشت. صورت سفيد و تپلي داشت با لبهاي غنچه اي و سرخ رنگ مثل انار و ابروهاي مشكي كشيده و چشمان درشت سياه رنگ . هميشه توي خونه روسري به سر داشت و پيراهن و يك دامن بلند مي پوشيد و هرگز لباسهاي خيلي تنگ تنش نميكرد. با اين حال خيلي اندامش سكسي بود طوري كه من وعلي هميشه يواشكي سينه هاش رو كه ميخواستند از پيرهنش بزنند بيرون و مثل 2 تا هلوي بزرگ بود ديد ميزديم. مي شد از روي لباس نوك پستوناش را حس كرد. 2 تا سينه گرد كه هميشه توي لباساش خود نمايي ميكرد. اما بد تر از همه يه كوني داشت كه نگو. با اين كه دامن مي پوشيد و دامنهاي زياد تنگ پاش نمي كرد هميشه كونش مي خواست دامنشو پاره كنه و بزنه بيرون. واي وقتي راه ميرفت و پشتش به ما بود واقعا كيرم بلند مي شد. هنگام راه رفتن لمبرهاي كونش مثل ژله تكون ميخورد و توي دامنش اين ور و اون ورميشدند. كونش باسن هاي بزرگ وپهني داشت در عين حال گرد و قلمبه بود. عجب رون هايي داشت وقتي دامنش به پاهاش ميچسبيد ميشد اندازه دور رونهاشو حدس زد. خلاصه من و علي هميشه تو كف زن دايي بوديم و حسرت چنين هيكلي رو ميخورديم. وقتي خونه خالي ميشد ميرفتيم سر كمد لباسهاش و شرت و سوتين هاش رو تماشا ميكرديم. از حموم كه بيرون ميومد به يه بهونه اي ميرفتيم تو حموم و سوتينش رو بو مي كرديم . چه بوي خوبي داشت واقعا ديوونه ميشديم وقتي اون 2 تا سينه هاي گرد رو توش تصور ميكرديم. اما يه جاي خوشحالي براي ما مونده بود گفتيم هر وقت اقا دايي كرد تو كس زن دايي و 9 ماه بعد بچه دار شد هنگام شير دادن بچه بالاخره ميشه سينه هاش رو ديد زد. اما روزهاي خوش ما زياد طول نكشيد و چند ماه بعد داييم توي يه شهرستان ديگه كار پيدا كرد و اونا مجبور شدند از اون جا اساس كشي كنند و به يه مكان ديگه برند و ديگه دوران ما به سر مي رسيد. خلاصه توي تابستون بود كه اساس كشي كردند و بعد از اساس كشي ما به شهر خودمون برگشتيم و حسابي حالمون گرفته شد. توي همون روزها بود كه يكي از دوستام كه خيلي بچه مثبت بود از من خواست تا با هم بريم كلاس هاي حلال احمر و كمك هاي اوليه رو ياد بگريم. من كه حسابي اعصابم خورد بود گفتم برو بابا تو هم حال داري پس كي از اين كارات خسته مي شي. بالاخره با اصرار اون و براي اينكه يه جورايي زودتر روز را شب كنم قبول كردم. اتفاقا توي همون كلاسها بود كه توي مسايل پزشكي امپول زدن را هم ياد گرفتم. راستي يادم رفت بگم زن داييم خيلي زودتر از اين وقت ها حامله شده بود و يه بچه گيرش اومده بود. 3- 4 ماهي هم از تولد بچش گذشته بود و من فقط براي تولد پسرشون اونجا رفتم و يه چند روزي زن دايي را برانداز كردم. يه روز كه اومدم خونه ديدم علي تازه از شهرستان از خونه برادرش برگشته وخونه ما منتظر من ايستاده بود وقتي رفتم خونه به من گفت زود باش ميخواهم يه چيزي برات تعريف كنم تا حسابي حال كني. ما رفتيم خونه اونا كه خالي بود . گفتم زود باش بگو ببينم چي شده كه اينقدر عجله واسه گفتنش داري. علي گفت من تونستم الهام رو لخت لخت ببينم. (از اين جا به بعد را به صورت گفتاري مينويسم)اميد: برو گمشو. مارو گرفتي. مسخرهعلي: به خدا راست ميگماميد: اخه چه جوري . حتي بدون شرت و سوتين ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!علي: اره. عجب كون و كس و پستوني داشت. واااااااااااي. اميد: زود باش بگو منم بدونم. تو چطوري اونا ديديعلي گفت: مي دوني كه ديوار دستشويي و حمام اونا به هم چسبيدهاميد: خوب اره. چطور مگهعلي: هيچي اون روز الهام با مامانم ميخواستند برند حموم و با هم بچه رو بشورند. حامد هم(حامد همون دايي منه) سر كار بود. منم همون موقع تو دستشويي بودم كه صداي الهام از اون ور ديوار مي يومد. به طور اتفاقي نگاهم به لوله اي افتاد كه به طرف حموم رفته بود. يه دفعه متوجه شدم كه اطراف لوله بازه و با پنبه اطرافش رو پوشندند. بلا فاصله اونارو در اوردم. تو سوراخ كه نگاه كردم. الهام جلوي چشمام بود. با يه شورت و سوتين . كه ديدم سوتينش را هم داره در مياره. من بلافاصله پريدم تو حرفاش و گفتم زود باش بگو ديگه چي ديدي. گفت دارم ميگم ديگه. سوتينش رو در اورد اما پشتسش به من بود. من داشتم كونش را ديد مي زدم يه شورت سفيد تنگ پاش بود و كونش حسابي زده بود بيرون. در حال ديدن كونش بودم كه يه دفعه برگشت و من سينه هاش رو ديدم. عجب چيزي بود. خلاصه من داشتم الهام رو ديد ميزدم. از يه طرفي هم دستم به كيرم بود و داشتم جغ ميزدم. وقتي رفت زير دوش شورتش خيس خيس شد و انگار كونش 2 برابر بزرگ شده باشه. تا اينكه كار شستن بچه تموم شد و مامانم بچه رو برد بيرون تا لباساشو تنش كنه. الهام كه تنها شد يه دفعه شورتش رو كشيد بيرون و كونش زد بيرون من هنوز كسش رو نديديه بوده چون تو ديدم نبود. در حال ديدن لمبرهاي كونش بودم كه دستش رو ميمالوند لاي كون و روناش و خودشو مي شست. يكم جابه جا شد و يكدفعه كسش رو ديدم. عجب چيزي بود و. . . الي اخر توصيف هاي علي ازهيكل زن دايي الهام ادامه داشت تا اينكه الهام لباساشو پوشيد و از حموم اومد بيرون. علي هم تو با ديدن اون صحنه ها 3 بار خودش رو تو دستشويي خراب كرده بود. منم كه با توصيف هاي علي حسابي خودم رو خيس كرده بودم. اما هنوز به قسمت سكس خودم با زن داييم كه يه بكن بكن حسابي نرسيدم ومي خواهم اصل ماجرا رو تعريف كنم. اگه كسي خواست ميتونه ازم بخواهد تا تو صيف هاي علي از الهام رو براشون بنويسم تا اونا هم خودشونو خيس كنند اخه توصيف هاي علي مفصله ومن همش رو نگفتم. فقط اينو بگم كه الهام اون روز موهاي كسش رو هم با تيغ زده و علي بيچاره فقط در حال تماشا بوده . حالا ليف زدن زن دايي وبقيش بمونه برا اونايي كه توصيف هاي علي را درخواست مي كنند. بريم سر اصل ماجرا. اون روزمن تصميم گرفتم به يه بهونه اي برم خونه زن دايي تا اگه شانس با من يار بود و الهام جون رفت حموم من هم يه ديدي بزنم. اما باورتون نمي شه از شانس بد من اينقدر كار سرمن هوار شد كه من نتونستم برم اونجا. يك سالي از اين موضع گذشت تا اينكه داييم كارش را اونجا از دست داد(شركتشون برشكست كرد)و داييم حامد تصميم گرفت برگرده همين جا و سر كار قبليش بره. من وعلي از اين كه الهام برمي گرده اينجا تو كونمون عروسي بود ومن يك سال بود كه الهام رو نديده بودم. بعد از يكسال زندايي رو ميديدم تو اين يك سال اب و هواي اونجا حسابي بهش ساخته بود و كلي هيكلش سكسي تر شده بود كونش و پستوناش هم بزرگ تر. با فروش اون خونه وپولي كه پس انداز كرده بودند يه خونه جداگانه واسه خودشون خريدند. و ديگه داييم پيش پدرش زندگي نمي كرد. اما از يه لحاظ بد بود اونم اينكه ما ديگه نمي تونستيم سر لباس هاي الهام بريم. اما به هر حال خوش حال بوديم كه الهام برگشته تا اينكه 2 ماه گذشت وبه خاطر عروسي دختر خاله الهام –دايي و زن دايي بايد براي عروسه يه 3 شبي ميرفتند يه شهرستان ديگه. فرداش داييم كليد خونشون را به ما داد تا شب ها براي احتياط اون جا بخوابم. من هم علي را خبر كردم وشب رفتيم خونشون. مي خواستيم خونه را زيرو رو كنيم و البوم عكس و فيلم مجلس زنونه عروسي اونا رو پيدا كنيم وتما شا كنيم. اما پيداشون نكرديم و رفتيم سراغ شورت و سوتين هاي زن دايي الهام. تو يكي از كمد ها يه كتاب پيدا كردم وقتي برش داشتم يه عكس از داخل كتاب افتاد . اخ جون عجب عكسي پيدا كردم . بلا فاصله علي را هم صدا زدم. با ديدن عكس كير هر 2 تامون حساي بلند شد. تا حالا زن دايي رو اين طور نديده بودم تو اون عكس زن داييم يه لباس چسبون خيلي تنگ پوشيده بود به طوري كه بالاي سينه هاش وچاك سينش تو عكس پيدا بود و لباسش تا بالاي ناف شكمش بود و شكم و نافش هم تو عكس پيدا بود. با يه دامن خيلي تنگ و چسبون كه دامنش يه چاك داشت كه چاك دامنش يكمي تا بالاي زانوش ميرسيد. يه پاهاش تو دامن بود ويكي از پاهاش رو از چاك دامن انداخته بود بيرون عجب پاي سفيد و گوشتيي داشت يه تيكه از رونهاي الهام جلوي چشام بود از همه بهتر قستي از بالاي زانوش بود كه تو عكس پيدا بود منظورم قسمتي از رون پاش بود كه از اون ناحيه به بالا خيلي پاهاش برجسته تر و كلفت تر ميشد با اون كون پهن و بزرگش كه تو اون لباس تنگ زده بود بيرون بدتر از همه داييم كه از پشت چسبيده بود بهش و يه دستاش رو انداخته بود روي يكي از پستوناي زنش و لبخند خوشكل زندايي با اون لباش تو عكس. به غير از اين عكس چيز ديگه اي نصيب ما نشد. اولش خواستيم عكس رو بر داريم براي خودمون اما ترسيديم اونا بفهمند و ابرو ريزي بشه و منصرف شديم. اخيش دارم ميرسم به داستان سكسي خودم با الهام جون. خسته شدم از بس كه نوشتم. حامد كارش جوري بود كه بيشتر وقت ها سر كار بود. اون روزا يه كار براش پيش اومد كه مجبور شد يه 2 هفته اي از خونه دور بشه. خونه الهام نزديك بود به خونه ما. از اون جايي كه الهام برادرنداشت و كسي نبود شبها پيشش بخوابه داييم از من خواست شبها پيش الهام بخوابم. با اين درخواست داييم تو كونم عروسي شد و بزن و بكوب راه افتاد. تا اينكه شب موعود فرارسيد و من رفتم پيش زندايي بخوابم تا از چيزي نترسه اما حال ديگه بايد از كير راست شده ما مي ترسيد. اول فكر ميكردم حتما زن دايي يه جا واسه من پهن ميكنه توي يه اتاق هاي ديگه يا حد اقل با فاصله از هم مي خوابيم. اما وقت خواب كه شد با تعجب ديدم اتاق خواب خودشون را براي خواب به من نشون داد و تو اون اتاق فقط يه تخت خواب 2 نفره بود كه خدا ميدونه داييم چند بار روي اون تخت خواب با زن داييم حال كرده. تازه فهميدم كه زن داييم شب ها چقدر از اينكه تنهايي بخوابه مي ترسه و حتي اينقدر شب ها مي ترسه كه حاضره با من يه جا و روي يه تخت بخوابه و تازه فهميدم كه چرا داييم اينقدر سفارش مي كرد كه شب زود برم پيش زن دايي وشبها تنهاش نزارم. شنيده بودم زن ها شبها تنهايي مي ترسند يه جا باشند اما نه به اين شدت. راستي چرا زن ها اينقدر از تاريكي ميترسند؟به هر حال اين ترس زن دايي به نفع من تموم شد ومن حسابي شق كرده بودم از اينكه 2 هفته پيش زن دايي و روي يه تخت مي خوابيم و داشتم از خوش حالي بال در ميووردم . اصلا فكرشو نمي كردم بعد از 2-3 سال كه تو نخ الهام عزيزم بودم حالا اين جوري بهش رسيده باشم تا جايي كه بتونم پيشش اونم روي يك تخت با هم لا لا كنيم. اون شب زن داييم يه دامن بلند كه زيرش فكر كنم از اين شلوارهاي كشي و چسبون زنونه پوشيده بود با يه پيراهن تنش بود . موقع خواب من رفتم روي تخت دراز كشيدم . 5 دقيق بعد زن دايي اومد و اول برق را خاموش كرد به طوري كه اتاق تاريك تاريك شد وچيزي درست معلوم نبود . اما ديدم الهام داره دامنش رو از پاش درمياره. حسابي حول كرده بودم و سعي مي كردم زن دايي رو با شلوار ديد بزنم تا بتونم بهتر اون كون قلمبش را ببينم اما اتاق تاريك بود و چيزي معلوم نبود . . الهام كنار من روي تخت دراز كشيد. تو يكي دو سانتي من بود و بوي زن دايي الهام رو كنارم حس مي كردم. چند دفعه اي خواستم بپرم تو بغلش. اروم و قرار نداشتم. اما اون انگار نه انگار. ادامه دارد</span></span></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-42771861870751343582010-04-22T12:49:00.000-07:002010-04-22T12:51:22.372-07:00منو خالم<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 12px; color: rgb(65, 65, 65); line-height: 19px; "><p style="text-align: right;margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 18px; padding-left: 0px; "><a href="http://tarikhema.ir/" style="text-decoration: none; "><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">منو خالم (قسمت اول</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>(</span></span></span></a><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "></span></span></span></p><p style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 18px; padding-left: 0px; "></p><div style="text-align: right;"><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">تابستون بود و ما رفته بودیم شهرستان که یه سری به خانواده مادرم زده باشیم. اونجا من دوتا خاله و یه مادربزرگ دارم. یکی از خاله هام دوتا دختر کوچولو و اون یکی خالم یه دختره کوچیک و یه پسر داره که یه سال از من کوچیکتره. من وقتی میرم اونجا میرم خونه اون خالم که پسر داره و دخترخالم هم میره خونه اون خالم که با خواهرم و اون یکی دختر خاله هام بازی کنه</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>. </span></span></span><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خالم یه زنه 35 سالس با یه کونه خیلی بزرگ و سینه های خیلی گنده. قدش ولی کوتاه. پسر خالم هفته ای دو روز به مدت 3 ساعت کلاس داشت و من اون موقع با خالم تنها بودم. اون کونش که جلوی من بازی میکرد منو بد جوری حشری میکرد</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>. </span></span></span><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">یه بار که پسر خالم رفته بود کلاس دیدم خالم داره میره حموم. بالای دره حموم هم یه شیشه هستش که توی حموم کاملا پیداس.خالم هم معمولا جلوی من زیاد خودشو جمع و جور نمیکرد و از صحبتای مامانم فهمیده بودم که بین خواهر زاده هاش منو از همه بیشتر دوست داره. موقعی هم که خواستم واسه اولین بار که از سفر اومدیم ببینمش منو قشنگ تو سینه هاش فشار داد که سریع شق کردم</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>. </span></span></span><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">با خودم عهد کرده بودم که تو این سفر حتما بکنمش واسه همین اسپری هم همرام برده بودم</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>.</span></span></span></div><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; "><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خالم گفتش که اوم میره حموم منم پشته کامپیوتر بودم. تا اینو شنیدم منتظر شدم که بره حموم. رفتم سراغ لباس زیراش و یه جق مفصل روشون زدم و با یکیشون کیرمو تمیز کردم.حموم خالمینا تقریبا کوچیکه و اونا لباساشونو بیرون می پوشن و لباساشون بیرون از حموم میذارن که خیس نشه. منم رفتم و تمام لباسایی که خالم قراره بپوشرو بو کردمو مالیدم به کیرم و شرت و کرستشو جوری گذاشتم که بفهمه بهشون دست زدم. یدفعه یاد پنجره حموم افتادم و سریع پریدم یه صندلی آوردمو گذاشتم زیر پامو شروع کردم به دید زدن خالم</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>. </span></span></span><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">واااااااااای ی ی چه کونی داشت عجب سینه های گنده ای داشت. داشت خودشو میشست و اصلا متوجه من نبود منم شق کرده بودم اساسی. دیگه هیچی حالیم نشد و فقط داشتم نیگا میکردم. یدفعه آبو بستو داشت میومد حولشو ور داره منم سریع صندلیمو ور داشتم گذاشتم اونور.بعدش که از حموم اومد بیرون مطمئن بودم که فهمیده به شرتو کرستش دست زدم. گفتم من دارم میرم حموم خاله</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>!!</span></span></span></span></div></span><span style="font-size: 12pt; font-family: 'Times New Roman', serif; "><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; "><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">پاشدم رفتم حومو و اونجا کلی با لباس زیرای خیس خالم حال کردم. خودمو شستم و یدفعه گفتم خاله میشه بیای پشته منو بشوری آخه با این لیفا عادت ندارم</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>. </span></span></span><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">منم که شق کرده بودم و از شرت همه چی معلوم بود.خالم اومد تو گفت دوش بزن رو شیر که خیس نشم منم همین کارو کردم. تا اومد تو چشمش به کیره باد کرده من افتاد و بی خیال خودشو نشون داد.منم پشتمو کردم بهش و گفتم اگه میشه پشته منو بشور. اونم شروع کرد گفت تموم شد گفتم اگه میشه پشت رونمم بشورین اونم شست گفتم اگه میشه پشتمو زیره آب هم بشورین قبول کرد و پشتمو شست گفت فرمایش دیگه ندارین گفتم چرا بی زحمت یه لحظه. گفت چی کار داری؟ گفتم یه سواله. گفت بپرس. شرتمو کشیدم پایین و گفتم اندازش از واسه عمو(شوهر خالم</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>) </span></span></span><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">بزرگتره یا کوچیکتره.با خنده گفت واسه تو بزرگتره اون موقع ها که پوشک بهت میبستم معلوم بود چی میشی. گفتم یه خواهش دیگه دارم ازت. گفت بگو. گفتم شما که منو خیلی دوس دارین منم شمارو خیلی دوس دارم میشه برام جق بزنین</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>. </span></span></span><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">یه نگاه بهم کرد که یعنی خیلی پروریی گفتش نه. گفتم تورو خدا. گفت نمیشه</span></span></span><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span></span></span><span dir="ltr" style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><span dir="ltr"></span>. </span></span></span><span style="font-family: 'Times New Roman', serif; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">گفتم فقط همین یه دفعه ما که سالی یه بار بیشتر همدیگرو نمیبینیم. گفت باشه فقط همین یه دفعه. کلی خوشحال شدم و پریدم بوسش کردم. گفت نکن خیس میشم!!! شروع کرد برام جق زدن. باورتون نمیشه که چه حالی میداد.گفتم میشه یذره چربش کنی که بیشتر حال بده. با یه نگاه باحال گفت که آره میشه!! یذره از آب دهنش ریخت روش .وااااااااااای ی ی ی ی چه حالی میداد.دیدم داره آبم میاد گفتم داره میاد اگه میشه بذار تو دستت بیاد. گفت باشه. منم با تمام فشار آبمو خالی کردم تو دستش انقدر فشارش زیاد بود که یذرش ریخت رو بلیزش من داشتم حال میکردم که گفت ببین چی کار کردی!! منم گفتم ببخشید. دستشو شست و بلیزشو همونجا در آورد و شستش. خالم با یه کرست جلوم داشت لباس میشست. منم با تمام پروگری دستمو کردم تو کرستشو با سینه هاش بازی میکردم اونم مخالفتی نکرد و بعد از اینکه لباسشو شست از حموم رفت بیرون و گفت فکر نکنی هر دفعه همین برنام هستشا</span></span></span></span></div></span><p></p></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-45384658790307207182010-04-16T08:16:00.000-07:002010-04-16T08:20:56.556-07:00داستان سکسی فتانه و حاج آقا<span class="Apple-style-span" style="font-family: Tahoma; color: rgb(68, 68, 68); font-size: 12px; line-height: 18px; "><div id="content-header" class="clearfix" style="display: block; "><h1 class="title" style="text-align: right;margin-bottom: 0.3em; font-family: Tahoma; "><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial; line-height: normal; white-space: pre; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">داستان سکسی فتانه و حاج آقا </span></span></span></h1><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#CCCCCC;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: small;">منبع:http://shahvani.com</span></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color: rgb(255, 102, 102); "><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">خیلی دمغ بودم چندوقت بودمشتری نداشتم ازشانس بدم چندروز بودكمیته بدجوری جنده ها را جمع میكرد.یك بگیربگیری بودكه نگو و نپرس.اكثر دوستهام را گرفته بودندخودم هم دوبار شانسی از دستشون دررفته بودم و نزدیك بود بگیرنم. چند تا مشتری را هم تا میخواستم گیر بندازم ازم گرفته بودند. هر روز دو ساعت به خودم میرسیدم و میرفتم بیرون اما تا یكی می خواست بهم تیكه بندازه یكهو كمیته میریخت و منم مجبور بودم فرار كنم اعصابم خیلی خورد شده بود. صاحبخانه هم پولش را میخواست فكر میكنم زنش سیخش میكرد بدشون نمیاد به یك بهانه ای منو از خونه ام بندازند بیرون. خیلی به پول احتیاج داشتم اما حتی پول غذا خوردن هم نداشتم مونده بودم چكاركنم به خودم گفتم زنگ بزنم به چند تا از بچه ها تا برم خونه شون اما همون آدمهایی كه همیشه التماس میكردند برم خونه شون ترسیده بودند و هیچكدوم ازم دعوت نكردند تا برم پیششون.</span></b></span></div></div><div id="content-area"><div id="node-459" class="node node-type-story" style="margin-top: 0px; margin-right: 0px; margin-bottom: 15px; margin-left: 0px; padding-top: 0px; padding-right: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; background-image: initial; background-attachment: initial; background-origin: initial; background-clip: initial; background-color: rgb(255, 255, 255); background-position: initial initial; background-repeat: initial initial; "><div class="node-inner-0"><div class="node-inner-1"><div class="node-inner-2"><div class="node-inner-3"><div class="content clearfix" style="display: block; line-height: 1.5em; clear: both; margin-top: 1em; margin-right: 0px; margin-bottom: 0.5em; margin-left: 0px; "><p style="margin-top: 0.4em; margin-bottom: 0.8em; "></p><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دیگه داشتم ناامید میشدم كه یاد مجیدكس كش افتادم قبلا باهاش كارمیكردم چند بار منو پیش چندتا پولدار برده بود و حسابی درآورده بودم. چند وقتی بودكه پیداش نبود میگفتند با گردن كلفتها میگرده و دیگه اهل كس كشی نیست. چاره ای نداشتم باهزار زحمت پیداش كردم و باهاش حرف زدم اونم پشت تلفن حرف نزد و با من بیرون قرارگذاشت. زود حاضر شدم رفتم پارك سر قرارمون. تعجب كردم یعنی این همون مجید خودمون بود چقدر شیك شده بود. ماشینی كه سوار شده بود رو هیچكس نمیتونست سواربشه چه برسه اون تارسید به من گفت اینجا جای صحبت نیست بریم تو ماشین من.سوار ماشین شدیم بهش گفتم چه خبر مجید چی شده اینقدر نو نوار شدی؟ دیگه با ما نمیگردی.مجید گفت:راستش یه مدتیه دیگه كارهای كوچیك نمیكنم فقط با كلاس بالاها میگردم یك دشت كه میكنم به اندازه ده تاكس كه اینوراونور میبرم برام مایه داره راستی توهم بدون مشتری موندی؟گفتم: بدجوری، میدونی كه چند وقتیه هیچكی جرات نمیكنه پا جلو بذاره تامیخوام مشتری گیربیارم مجبور میشم فراركنم راستی چرا اینجوری شده؟مجیدكس كش گفت:چه میدونم حتمابازم طرحه. بهر حال یك یه ماهی این وضع هست منم دمغم چند تا از جنده های منم گرفتند الآن تیكه هیچی دور و برم نیست چند تا مشتری هم دارم كه بدجوری كلید كردند.پرسیدم: مشتری؟ مگه الان مشتری هم پیدا میشه نمیبینند چه بگیربگیریه؟گفت:آره بابا اونها این چیزها حالیشون نیست فكركردی اونها آدم معمولیند نخیر اونها این چیزها اصلا براشون معنی نداره راستی امشب كه برنامه نداری؟- برنامه؟ بابا توهم دلت خوشه ها؟-خیلی خوب پس الان میبرمت جای دو تا خرپول میتونی راحت تیغشون بزنی ولی اینم بگم باز ادا بازی درنیاری نبینم اونجاكه رسیدی بگی ازكون نمیدم ها.</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">آخه چكاركنم بدم میاد نمیدونم چرا ولی دست خودم نیست باور كن سرهمین مساله چوب زیاد خوردم اما نمیدونم چرا باز دلم راضی نمیشه از عقب بدم!</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">- بهرحال اینبار فرق میكنه اینها آدم معمولی نیستند میدونی چه نفوذی دارند؟ هركاری بخواهند میتونند بكنند.- هركی میخوان باشند. شده باشد از گشنگی هم بمیرم ازكون نمیدم.مجید زیر لب فحشی بهم داد و چیزی نگفت حدود نیم ساعتی تو راه بودیم تا رسیدیم به یك خونه قدیمی و بزرگ.مجید به من گفت: چند لحظه وایستا و خودش رفت زنگ زد معلوم بود كه بازداره خایه مالی طرف را میكنه. در این لحظه در باز شد و مجید به طرف ماشین اومد و روشنش كرد و به داخل حیاط رفت. عمارت واقعا قشنگی بودمعلوم بودكسی كه اینجا میشینه آدم فوق العاده پولداریه مجید ماشین راپارك كرد و قبل ازاینكه از ماشین پیاده بشم به من گفت: خوب گوشاتووا كن من نمیدونم چه غلطی میكنی امایادت باشه راضیشون كنی بهترین مشتری من داخل همین خونه است. بهش گفتم نترس كارم روبلدم. به راهنمایی مجید به طرف خانه به راه افتادم. چه خونه ای بود.هر وسیله اش چقدر قیمت داشت. خیلی خوشحال بودم.معلوم بود طرف آدم خیلی پولداریه و خیلی بیشتر از اون چیزی كه فكرمیكردم میتونم دربیارم مجید منو داخل یك اطاق خواب برد و گفت منتظر بمونم و خودش رفت.انتظار من زیاد طول نكشید چون صدای پایی را شنیدم كه به طرف اطاق میومد.در بازشد و ناگهان من چیزی دیدم كه درتمام زندگیم مطمئنم یادم نمیره.</span></b></span></div><p></p><p style="text-align: right;margin-top: 0.4em; margin-bottom: 0.8em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دوتاشیخ وارد اطاق شدند و آروم به طرف من اومدند. اولی رو همون ابتدا شناختم امام جمعه شهرمون بود ولی دومی با اینكه خیلی برام آشنابود و میدونستم بارها عكسشو از تلویزیون دیدم برام نا آشنا بود. خیلی ترسیده بودم من با اون وضع نیمه برهنه فقط با یك شورت و كرست جلوی اونها.اونم دونفركه میدونستم راحت میتونند حكم اعدامم را صادركنند.حاجی حسینی(امام جمعه شهرمون) آروم به طرفم اومد ودستم راگرفت و گفت:به به اینباراین ملعون چه خانم نجیب و زیبایی با خودش آورده. دخترم اسم شما چیه؟ ترسم ریخته بود پس مشتریهای مجید اینها بودند خیلی تعجب كرده بودم راستش درمورد این دو تا هر فكری را میكردم جزاین را. به آرامی گفتم فتانه. حاجی حسینی گفت: به به چه اسم قشنگی. عفت ازسر و روی شما میبارد ماشاا... خداوند به شما چقدركمالات عطا فرموده و بعد رو به شیخ دیگر كرد و گفت:حاجی طباطبایی شما اول میخواهید تشریف داشته باشید یا من همراه ایشان باشم؟ تازه فهمیدم شیخ دیگر كیست توی خیلی از سخنرانیهای تلویزیون دیده بودمش از آن گردن كلفتها بودكه میدونستم خیلی خرش میره. حاجی طباطبایی با لبخندی گفت:خواهش میكنم ما كه اهل جسارت نیستیم و بعد طوریكه میخواست من متوجه نشوم چشمكی به حاجی حسینی زد. نمیدونم چرا از اینكار او اصلا خوشم نیومد. حاجی طباطبایی رفت.حاجی حسینی هم اصلا به من مهلت نداد و زود من و خودش را لخت كرد ازبدن پرمو ونامتناسب وریش بلندش خیلی بدم میومد ولی چاره چه بود مجبور بودم به او بدهم. به آرامی كسم را فشار داد و دست دیگرش به طرف سینه هایم رفت. حتی یك لحظه هم مكث نمیكرد و دائما باكسم بازی میكرد تحریك شده بودم.حدود 2 هفته بودكه كه به خودم مرد ندیده بودم.آب كسم راه افتاده بود.</span></b></span></p><p style="text-align: right;margin-top: 0.4em; margin-bottom: 0.8em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">حاجی حسینی شروع به بازی كردن باسینه هایم كرد و بعد با زبونش از كسم تا سینه هام را لیس زد خیلی خوشم اومد آروم كیرشو گرفتم. چقدر قربون صدقه ام میرفت بلند شدم و شروع كردم به ساك زدن. بااینكه خودم اصلا با همچین كیری حال نمیكردم اما طرف خیلی خوشش آمده بود یك لحظه تمام كیرش را تودهنم كردو و تمام آب دهنم را ریختم روی تخماش. دیگه كم كم آه وناله اش شروع شده بود دستش هم بدجوری كار میكرد با دست راستش كسم را چنگ میزد.در همین موقع بود كه انگشتش به طرف كونم رفت دستش را پس زدم و گفتم:از كون نمیدم مگه مجید بهتون نگفت؟حاجی حسینی گفت :بله البته دخترم من خودم هم اصراری ندارم مجامعت از عقب مكروه است. خیالم راحت شد. برگشتم و از پشت روی تخت خوابیدم تا بكنه توی كسم.حاج آقا یك متكا زیركمرم گذاشت و بعدشروع كرد به لیسیدن.در دم اومده بود متكا اذیتم میكرد اما چیزی نگفتم كم كم یادش افتاد كه باید بكنه تو كسم.یك لحظه صدایی شنیدم مثل صدای قندون یا استكان بود وقتی كیرشو كرد توكسم یخ كردم چقدركیرش سرد بود حالم بهم خورد عادت داشتم طرف را شهوتی بكنم تاكیرش داغ بشه ومنم حال بكنم اما این برعكس بود. تعجب داشت كه خیلی عجیب منو میكردیعنی تا 5 یا 6 بارمیكرد تو می آورد بیرون و بعد از چند لحظه كه میكرد تو كیرش بدجوری سرد بود كنجكاو شده بودم ببینم این چكار میكنه از طرفی بالشی كه زیر كمرم بود نمیگذاشت خوب چیزی ببینم به خودم گفتم:این شیخها كارهای عجیب غریب یاد دارند نكنه بلایی سرم بیاره تصمیم گرفتم یك مرتبه بلندشم وغافلگیرش كنم ببینم داره چكارمیكنه تا دوباره كیرشو آورد بیرون بلند شدم.</span></b></span></p><p style="text-align: right;margin-top: 0.4em; margin-bottom: 0.8em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">برخلاف انتظارم چیزی اونجا نبود به جز یك كاسه یخ كه آب شده بود شصتم خبر دارشد جریان چیه. بگو ناكس هی كیرشو می آورده بیرون وداخل كاسه یخ میكرده تاكیرش شهوتش بخوابه و آبش دیرتر بیاد. واقعا اعصابم خورد شد آخه این یارو چی بود كه باید بیشتر تحملش میكردم چاره ای نبود به پولش احتیاج داشتم نمیتونستم چیزی بگم ما جنده ها خیلی بدبختیم همه میتونند به ما زور بگند بالش را برداشتم و گذاشتم كنار گفتم حاجاقا شماكه ماشاالله خودتون به این خوبی حال میدین چرا از آب یخ كمك میگیرین حاجیه خم به ابروش نیاورد تازه برعكس اینبار علنا كیرش راداخل آب یخ میكرد و میگذاشت تو كسم.حالم یك طوری شده بوداما تحمل میكردم.یكهو صدای حاجی حسینی بلند شد كه گفت: آن مبارك را بگذارید پس كله بنده.فهمیدم منظورش ازمبارك كسمه كه میخواد بذارم پس كله اش. این دیگه چه الاغی بودكسمو میخواست برای چی بذارم پس كله اش؟ بلندشدم وآروم كسم را روی پس گردنش گذاشتم.حاجی حسینی نسبتا روی تخت نشسته بود دستهام را گرفت.حالا دیگه میتونستم بگم رو دوشش هستم با این تفاوت كه اون نشسته بود من ایستاده. ناگهان دیدم خم شد و كون خودش و متعاقبا كون منو به طرف در نشونه رفت و بعد یكهو داد زد:حاجی طباطبایی بفرمایید.</span></b></span></p><p style="text-align: right;margin-top: 0.4em; margin-bottom: 0.8em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">حاجی طباطبایی انگار پشت در منتظر بود بدوبدو به طرف ما اومد و كیرشو در آورد و تفی به اون زد وناگهان كیرشو به شدت كرد تو كونم. جیغ بلندی كشیدم و شروع كردم به تقلا كه خودم را آزاد كنم اما مگر میشد اینها بدجوری منو قفل كرده بودند. تازه فهمیدم جریان چی بوده. وقتی مجید به اینها گفته من از كون نمیدم اینها هم این نقشه را كشیده بودند از عصبانیت دیوونه شده بودم. شروع كردم به داد و بیداد و هی با شدت خودمو تكون میدادم.ازطرفی حاجی حسینی منو خوب نگه داشته بود و امكان هر كاری از من گرفته شده بود. بعد از مدتی چون در بد حالتی بودم احساس نفس تنگی كردم و از داد و بیداد و تقلا دست برداشتم.حاجی طباطبایی بدون اعتنا به شدت از كون منو میكرد. ازشدت درد شروع كردم به گریه.من به كون دادن عادت نداشتم واینها منو به این شدت داشتند میكردند. درگوش حاجی حسینی گفتم:مگر شما نگفتید كون كردن مكروه است؟ حاجی حسینی جواب داد: گفتم مكروه نگفتم گناه كه خواهر من. اینهم از امام جمعه شهر ما واقعا خوب به نفع خودش فتوا صادر میكرد.كم كم از دردش كم شده بود و داشتم لذت میبردم. بااین وجود چون كونم تا به حال كیر به خودش ندیده بود بدجوری درد میگرفت. بخصوص كه كیر حاجی طباطبایی هم یكجورایی كج و معوج بود. درهمین حین بود كه آب حاجی طباطبایی اومد وتمامش راریخت توی كونم وبا گفتن الهی توبه ازروی من بلندشد.حاجی حسینی هم مرا ول كرد و من روی تخت افتادم. درلحظه اول خیلی بدنم درد گرفت بخصوص كونم كه از شدت درد داشتم بیهوش میشدم.حاجی حسینی پرید روی من و با وحشیگری تمام شروع كرد از كس منو كردن. دیگه حال اعتراض نداشتم فقط شانس آوردم كه زود آبش اومد و بعد هر دو از اطاق بیرون رفتند.</span></b></span></p><p style="text-align: right;margin-top: 0.4em; margin-bottom: 0.8em; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">تا حدود چند دقیقه ای از جام نمیتونستم بلندشم اما بعد بخودم اومدم وبلندشدم ولباسهام رو پوشیدم و از اطاق اومدم بیرون.مجید و حاجی حسینی و حاجی طباطبایی روی مبل مشغول صحبت بودند. حاجی حسینی با خنده گفت: بیا دخترم بشین خسته شدید بفرمایید. درمیان مجید و حاجی حسینی نشستم.حاجی حسینی بارضایت گفت: ببخشید كه ناراحت شدید راستش این حاجی طباطبایی ما فقط از پشت لذت میبرد و بعد به مجید گفت: اینبارخانوم خوبی باخودت آوردی و بعد دوباره رو به من كرد و گفت: دخترم این ناقابل است خدمت شما باشد و چكی را به من داد چك را از دستش گرفتم و نگاه كردم خدای من پانصد هزارتومن چقدرعالی بود با این پول چه كارها كه نمیتونستم انجام بدهم حاجی حسینی ادامه داد: البته حق الزحمه شما به مجید آقا را هم ما پرداخت كردیم به مجید نگاه كردم. لبخندخوشایندی روی لبهاش بود.حاجی طباطبایی گفت: اگر ممكن است شما از این هفته هر شب جمعه با مجید آقا تشریف بیاورید در عوض ما هر هفته همین مبلغ را تقدیم میكنیم. فقط باید قول بدهید كه فقط در اختیار ما باشید و باقی اوقات هفته جای دیگری نروید.از خوشحالی بلافاصله قبول كردم می دانستم كه من امكان ندارد در یك هفته این مقدار پول بدست بیاورم. موقع خداحافظی مجید تو ماشین به من گفت: دیدی بالاخره تو هم از كون دادی. خنده ای رضایتبخش زدم وبه چشمانش نگاه كردم</span></b></span></p></div></div></div></div></div></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-11869403163702575682010-04-16T08:04:00.000-07:002010-04-16T08:07:46.111-07:00عکس سکسی<div><br /></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial; white-space: pre; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;">عکس سکسی</span></b></span></span></div><div style="text-align: center;"><br /></div><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEivY5kRrWGBe9ifpkqjLDdJYx4ZNPk7rFryoDWtkj-RG3T0q70JS5enm66JeLBvJ2kte25BFzc1BoYJI7hwX0j6QHB3sf3YsKkRLP7DVyWCM72rKkvOKQ2ozRLKYvP376zdlSTiAuVlbZAC/s1600/Daisy17.jpg"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;width: 320px; height: 240px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEivY5kRrWGBe9ifpkqjLDdJYx4ZNPk7rFryoDWtkj-RG3T0q70JS5enm66JeLBvJ2kte25BFzc1BoYJI7hwX0j6QHB3sf3YsKkRLP7DVyWCM72rKkvOKQ2ozRLKYvP376zdlSTiAuVlbZAC/s320/Daisy17.jpg" border="0" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5460751838765107218" /></a><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEitwKvZO6dCdK_7l_FGuU_MadAMgeM27etcOpJF8gcwlW2FDyK_s_mMI2eSLiThCJmLq95T6Are0sQIAKYaniTfMFH2MGLmgYLyk2eKAVclEbbKcl13keHd__2qyD43W1gXL-08RiOpTFP7/s1600/Daisy14.jpg"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;width: 320px; height: 240px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEitwKvZO6dCdK_7l_FGuU_MadAMgeM27etcOpJF8gcwlW2FDyK_s_mMI2eSLiThCJmLq95T6Are0sQIAKYaniTfMFH2MGLmgYLyk2eKAVclEbbKcl13keHd__2qyD43W1gXL-08RiOpTFP7/s320/Daisy14.jpg" border="0" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5460751830592149522" /></a><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiaasVwechgyWRTmT5uVzUnHYwUOssFotpVoC_HKzL5hsayhunNnEqFz3jW0Fg-5rI8kxaZPeTn_fGaGMg70QKQ83Xi3xOyIPUtoBD__y2U1ZfsJfBAIvSZ-5tYFE-y1ooFy5HVSPPnYOdv/s1600/6220_24.jpg"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;width: 214px; height: 320px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiaasVwechgyWRTmT5uVzUnHYwUOssFotpVoC_HKzL5hsayhunNnEqFz3jW0Fg-5rI8kxaZPeTn_fGaGMg70QKQ83Xi3xOyIPUtoBD__y2U1ZfsJfBAIvSZ-5tYFE-y1ooFy5HVSPPnYOdv/s320/6220_24.jpg" border="0" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5460751825359460898" /></a><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhavYj5V-KUhEh2QfZMXkAZzmKIUAhHCKkGxI3oPJNB3J2sL1X4dqdpulJcXNIZ4-6MIDa664YqlZ8OIRS_PP_eJiqGWP716q9gtfbOJ8Q37iwlkvHcdm1vSR-RK08PkISti_UXT7tXFfMN/s1600/344.jpg"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;width: 212px; height: 320px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhavYj5V-KUhEh2QfZMXkAZzmKIUAhHCKkGxI3oPJNB3J2sL1X4dqdpulJcXNIZ4-6MIDa664YqlZ8OIRS_PP_eJiqGWP716q9gtfbOJ8Q37iwlkvHcdm1vSR-RK08PkISti_UXT7tXFfMN/s320/344.jpg" border="0" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5460751821792690642" /></a><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh3CT4R3sCmawuFIWeMChD9UMvIvpcKwxpsIl_MAZ9yUhS-b1tWK-zXH6WZcSzLj3S7Iv8t3zqDB9P28YML4ww_qppE185ZE-2kbZWa9icmQLAEuhB-qoTChfFB5krBLd_ph72vLW6L7rI2/s1600/140.jpg"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;width: 230px; height: 320px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh3CT4R3sCmawuFIWeMChD9UMvIvpcKwxpsIl_MAZ9yUhS-b1tWK-zXH6WZcSzLj3S7Iv8t3zqDB9P28YML4ww_qppE185ZE-2kbZWa9icmQLAEuhB-qoTChfFB5krBLd_ph72vLW6L7rI2/s320/140.jpg" border="0" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5460751818496836370" /></a>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-28297624393083872632010-04-16T03:12:00.000-07:002010-04-16T03:15:11.917-07:00همه چی آرومه<div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma; line-height: 18px; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همهچی آرومه، توی رأی آب بستی</span></b></span></span></div><span class="Apple-style-span" style="font-family:Arial;font-size:100%;"><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma; line-height: 18px; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">کودتایی خوبه، که رئیسش هستی</span></b></span></span></div><span class="Apple-style-span" style="font-size: 13px; white-space: pre;"><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma; white-space: normal; line-height: 18px; "><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همهچی آرومه، سبزا رو خوابوندی</span></b></span></span></div><span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma; white-space: normal; color: rgb(51, 51, 51); line-height: 18px; "><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">شک نداری انگار، تا ابد تو موندی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همهچی آرومه، تو چهقد خوشحالی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">به خیالت داری، در ِ ما میمالی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">عقده داری بدبخت، از چشات معلومه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">تو تیوی میخندی، همهچی آرومه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">میگی توی ایران، کمرا مرغوبه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دو سه تا کافی نیس، بچه ده تاش خوبه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">کـانـدومای طعمدار، مال ِ اون غربیهاست</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">روزی رو میسازه، اونی که اون بالاست</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همهچی آرومه، تو چهقد خوشحالی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">به خیالت داری، در ِ ما میمالی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">عقده داری بدبخت، از چشات معلومه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">تو تیوی میخندی، همهچی آرومه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همهچی آرومه، انگاری بد مستی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دنیا تو دستاته، پرُ خالی بستی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همهچی آرومه، بچهها خوابیدن</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">واسهی کابوست، خواب ِ خوبی دیدن</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همهچی آرومه، تو چهقد خوشحالی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دو سه روزی خوش باش، تو خیال ِ خالی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">بدجوری ترسیدی، از چشات معلومه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">آخرش وا میدی، همهچی آرومه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">غرقهی سیلابی، آخر ِ این بازی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">از اساس ویرونه، کاخی که میسازی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">توی کلهت میگه، دنیا رو ویرون کن</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">این خیال ِ خامُ، از سرت بیرون کن</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همهچی آروم نیس، کیه که خوشحاله؟</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">واژهها سر میرن، توی این غمباله</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ساکتن این مردم، توی شهر وُ حومه</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">چه دروغی میگه: «همهچی آرومه»!</span></b></span></div></span></span></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-51368429950645274862010-04-15T12:01:00.000-07:002010-04-15T12:05:38.811-07:00فیلم سکسی<div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;">فیلم سکسی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><iframe allowfullscreen='allowfullscreen' webkitallowfullscreen='webkitallowfullscreen' mozallowfullscreen='mozallowfullscreen' width='320' height='266' src='https://www.blogger.com/video.g?token=AD6v5dwJ5YCoFS8iTacYvFWH-CifvK5dzRUnsSr1KJ7sBY9ab9_Icy_26xckBRkUc4VYqedsoiIQMAT1bQzMHwN7xA' class='b-hbp-video b-uploaded' frameborder='0'></iframe></div>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-83518361677679137502010-04-15T11:49:00.000-07:002010-04-15T12:00:37.215-07:00فیلم سکسی<div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF0000;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-large;">فیلم سکسی</span></b></span></div><div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><iframe allowfullscreen='allowfullscreen' webkitallowfullscreen='webkitallowfullscreen' mozallowfullscreen='mozallowfullscreen' width='320' height='266' src='https://www.blogger.com/video.g?token=AD6v5dw59JwwmhnRSPNgv8KDAs2MYXyLMIHjqrc4kRySD-bP3RSeHWfxov_Hl6Yr4lPoVegOSwUIzuupOIq7rz6I1Q' class='b-hbp-video b-uploaded' frameborder='0'></iframe></div>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-82114268530157561852010-04-12T13:04:00.001-07:002010-04-12T13:04:39.790-07:00داستان سکسی مهناز<span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma, 'Bitstream Vera Sans', 'Trebuchet MS', 'Lucida Grande', lucida, helvetica, sans-serif; font-size: 12px; color: rgb(85, 85, 85); line-height: 16px; "><div align="center" style="text-align: right;"><b><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">مهناز</span></span></b></div><div align="right"><div style="text-align: right;"><b><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><br /></span></span></b></div><div style="text-align: right;"><b><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">مادروپدرم براي ديدن مادربزرگم رفته بودن كرج من تك وتنها توخونه بودم خانه خالي بود به همين خاطر تلفن روبرداشتم وخونهدوست دخترم زنگ زدم .خوشبختانه خودمهناز گوشي رابرداشت بعد ازاخوال پرسي بهش گفتم وقت ميكنه تاخونه مابياد .اونم گفت :اتفاقا الان مي خواستم برم كلاس شيمي نميرم وميام خونه شما .منم ازخداخواسته گفتم بي صبرانه منتظر شما هستم.خلاصه توخونه رو كمي مرتب كردم ومنتظر اومدن مهناز شدم .توفكراين بودم كه چطوري مخ مهنازو كاربگيرم تابتونم يك كام درست حسابي ازاون بگيرم.تو همين افكاربودم كه ناگهان اف اف خونمون به صدادر اومد من باعجله رفتم وگوشي رابرداشتم .گفتم: كي؟ يك صداي نازك گفت :منم مهناز زود دربازكن. منم دروباز كردم چند ثانيه طول نكشيد كه مهناز به جلوي درب آپارتمانمون رسيد .دروباز كردم واز مهناز دعوت كردم بيادتوخونه .اون بلافاصله اومد تو بعد از احوال پرسي گفت كسي كه خونتون نيست؟ منم گفتم: نه هيچ كس خونه نيست ومي توني راحت باشي.مهناز ازخدا خواسته مانتوي كوتاهشو در اوردو روي مبل لم داد منم رفتم آشپزخونه واز توي يخچال دوتاليوان شربت پرتقال ريختم واوردم روي ميز گذاشتم .خودمم رفت كنار مهناز نشستم شربتها روبه سلامتي هم خورديم .من دستمو انداختم دور گردن مهناز واونو به طرف خودم كمي فشاردادم مهناز هم كمي لبخندزد وخودشو توبغل من انداخت. من به مهناز گفتم اگه حوصله داره كمي باهم حال كنيم .اونم با لبخندي زيبايي رضايت خودشو اعلام كرد.ازش خواهش كردم بياد بريم تو اطاق خواب اونم موافقت كرد وهردو به طرف اطاق خواب راه افتاديم. بعد از كمي مكث من لباسهامو دراوردم وفقط يك شورت پام بود به طرف مهناز رفت وباكمك هم لباسهاي مهناز رو هم دراوردم .حالا هردو لخت بوديم فقط با يك شورت .خودمو نزديك مهناز كردم وهردو روي تخت ولو شديم مهنازو به طرف خودم كشيدم ولبهامو روي لباش گذاشتم كمي باهمين منوال گذشت .مهناز منو كمي از خودش دور كرد وبه طرف پاين رفت شورتمو دراورد وشروع به ساك زدن كرد خيلي قشنگ ساك ميزد ومنم داشتم لذت مي بردم .مهناز بعد ازچندلحظه سرمو گرفت وبطرف كسش هدايت كرد .شورت مهناز رو دراوردم .جون چه كس سفيد و بي موي بود اول چندتا بوسش كردم بعد بازبونم روي چوچولش ليس زدم . صداي اخ واوخ مهناز بلند شده بود .زبونمو داخل كسش مي كردم ومهناز ازاين كار خيلي خوشش مي اومد.مهناز ازجاش بلند شد منو دراز كرد وبصورت بلعكس روي من خوابيد طوري كه كس سفيد وصورتي رنگش روي دهن من قرارگرفته بود وكير من هم تودهن مهناز بود وساك مي زد .مدتي رو به همين منوال گذرونديم مهناز ومن حسابي شهوتي شده بوديم .من از مهناز تقاضا كردم تا به پشت روي تختخواب بخوابد اونم همون كارو كرد من هم خودمو روش انداختم وبادوتادستم سينه هاي سفيد وبلوريشو تودستام گرفتم وشروع به مالش كردم.مهناز ومن خيلي شهوتي شده بوديم .مهناز ازمن تقاضا كردكه كيرمو بكنم توكسش منم ازخدا خواسته پاهاي مهناز با دوتادستام باز كردم كيرم كه شق شده بود ومثل گرز رستم سفت سيخ شده بود رو نزديك كس سفيد مهنازبردم كمي كيرمو روي كس نازش كشيدم وسر كيرمو كردم توكس مهناز وكم كم تمام كيرمو تو كسش فرو كردم وشروع به تلبه زدن كردم .اخ واوخ مهناز ومن دراومده بود وحسابي داشتيم حال ميكرديم. البته لازم به ذكر كه مهناز خانم كسش اپن (پرده نداره) واين مسئله كارمنو راحتر كرده بود.بعداز اينكه كمي ازجلو بامهناز حال كردم ازش تقاضا كردم كه بذاره از كون هم اونو بكنم .مهناز هم باكمي ناز وگفتن اينكه از عقب درد داره راضي شد. به مهناز گفتم برگرده واون هم همين كارو كرد .يك متكا زير كسش گذاشتم تا كونش كمي بالا بياد تا بتونم به راحتي كيرمو بكنم توكون تنگش.ازداروخونه كرمهاي مخصوص عقب خريده بودم از توكشو ميز كرم مخصوص رو دراوردم و بادستم كمي ازاون كرم روروي سوراخ كون مهناز مالوندم وباانگشت تو كونش كردم مهناز خوشش مي امد واز من تقاضا كرد زودتر بكنم تو.كمي كرم به كيرم زدم وسركيرمو نزديك سوراخ مهناز نزديك كردم وكم كم كيرمو به طرف جلو هدايت كردم .كيرم داخل كون تنگ مهناز رفته بود وشروع به تلبه زدن كردم .اخ واوخ مهناز بلند شده بود هم به خاطر اينكه درد داشت وهم به خاطر اينكه حال مي كرد اخ واوخ زيادي راه انداخته بود .داشتيم كم كم به ارگانيسم مي رسيديم به همين خاطر مهناز كيرمو از توكونش دراورد وبه من گفت كاندم به كيرم بكشم وكيرمو بكنم تو كسش تايك دفعه آبم كه اومد شكم مهناز بالانياد.منم كيرمو ازكونش بيرون كشيدم وبه كيرم كاندم كشيدم .روي تخت خوابيدم تامهناز بياد رو كيرم بشينه مهناز هم همين كارو كرد باكمي جابجاي كيرم تاآخرتوكس مهناز فرو رفت .مهناز خودشو بالا پايين مي كرد من هم دوتادستمو دوركپلهاي مهناز گرفته بودم وبا تمام قدرت مي مالوندم وگاهي هم با انگشتم تو سوراخ كون مهناز فرو مي كردم.حسابي حشري شده بوديم واخ واوخ منو مهناز اطاق خوابو پركرده بود .كم كم اخ اوخ مهناز تبديل به جيغ شده بود ومن فهميدم كه داره آب مهناز مياد منم خودمو آماده كرده بودم .بعد ازمدتي كه به همين منوال گذشت مهناز فريادي كرد ومن فهميدم كه آب مهناز ومده منم خودمو عقب جلو بردم تا يكدفعه احساس كردم آبم اومد وهردو ما حسابي حال كرديم.همون طور كه مهناز روي من بود خودشو روانداخت وبي حال شده بود چندتابوس ازهمديگه كرديم وهردو روي تخت ولو شديم.چنددقيقه روي تخت استراحت كرديم .يكدفعه مهناز به ساعتش نگاه كرد وبه من گفت :من داره ديره ميشه اگه اجازه ميدي ميخوام برم خونمون چون بايد تانيم ساعت ديگه خونه باشم .ازروي تخت بلند شد ولباسهاشو پوشيد منم بلند شدم وازمهناز تشكر كردم وباچندتابوس ازش خداحافظي كردم ومهناز رفت.منم رفتم حموم دوش گرفتم وروي همون تخت به استراحت پرداختم آخه كارشاقي كرده بودم</span></span></b></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-56413510478316264152010-04-12T13:03:00.000-07:002010-04-12T13:04:14.649-07:00یه خاطره دیگه از نیوش<span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma, 'Bitstream Vera Sans', 'Trebuchet MS', 'Lucida Grande', lucida, helvetica, sans-serif; font-size: 12px; color: rgb(85, 85, 85); line-height: 16px; "><div align="center" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">یه خاطره دیگه از نیوش</span></b></span></div><div align="right"><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">ا</span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">دو هفته پيش بود تو خونه تنها بودم از بي حوصلگي نشستم فيلم سوپر نگاه کردم حشري شدم رفتم سر يخچال يه سوسيس برداشتم مي مالوندم دمه کسم خيلي حال مي داديکمشو فشار دادم تو خيلي حال داد ديگه کاملا حشري شده بودم که کامل کردم تو کسم من که اصلا با کسي سکس از کس رو نداشتم و به قول معروف باکره بودم تمام پاهامو تختم و کسم شد پر از خون بعد از بيست دقيقه که ارضا شدم رفتم حموم کسي خونمون نبود شروع کردم خودمو شستن داداشم که از بيرون اومده بود يه راست اومده بود تو اتاق من ديده بود تختم خونيه ترسيده بود و منو صدا مي کرد منم صدا شو شنيدم گفتم من حمومم اومد تو حموم گفت چيکار کردي؟ گفتم خيلي حشري شده بودم اومد جلو دستشو زد به کسم شروع کرد به ليس زدن خيلي حال ميداد برم گردوند دولام کرد کيرشو کرد تو کسم واااااااي که چه حالي ميداد ده دقيقه هم نشد که آبش اومد زود از حموم رفت بيرون منم خودمو شستم اومدم بيرون گفت زود باش لباساتو بپوش بريم خونه ي خاله ايناخلاصه رفتيم اونجا ماجرا رو براي پسر خالم تعريف کردم گفت فعلا که وقت ندارم ولي براي جمعه قرار بزاريم منم قبول کردم . روز جمعه بود همين جمعه يعني هشتم آبان زنگ زد گفت من تو کوچه هستم در رو باز کن منم باز کردم همه پدر مارم و داداشم خونه بودن پسر خالم از پشت خونه اومد تو اتاقم منم بدجور آرايش کرده بودم رفتم در اتاقمو قفل کردم همينکه اومد ازم لب بگيره و کارو شروع کنه داداشم در زد پسر خالمو کردم توکمد داداشم اومد ديد که من آرايش زياد کردم در و قفل کرد منو خوابوند رو تخت حالا من هي ميگم الان نميشه ولي اون مي گفتمن حاليم نيست بايد بکنم خلاصه کارشو کرد و پاشد رفت منم با بدرقه کردم پشت رفتم در و قفل کردم پسر خالمو اوردم بيرون ازکمد گفت کيرم تو اين شانس اين داداشت چقدر حشريه خوب يه زن براش بگيرين ديگه پسر خالم نيم ساعت کارش طول کشيد ولي خيلي حال داد کارش که تموم شد گفت من ديگه برم تا اين داداشت نيومده دوباره پسر خالم که رفت منم لباسامو پوشيدم در رو که باز کردم برم بيرون ديدم داداشم پشت در ايستاده من داشتم از ترس سکته ميکردم تو دلم گفتم الان که بزنه تو گوشم ولي گفت مي ميري وقتي منم مي خوام با هات اين کا رو کنم بخودت برسي يا فقط با اين پسر خاله حال ميکني منم سرمو انداختم پايين گفتم چي بگم والا</span></b></span></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-90161495460443373072010-04-12T13:02:00.001-07:002010-04-12T13:02:41.053-07:00داستان سکسی همجنس بازی هستی خانم<span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma, 'Bitstream Vera Sans', 'Trebuchet MS', 'Lucida Grande', lucida, helvetica, sans-serif; font-size: 12px; color: rgb(85, 85, 85); line-height: 16px; "><div align="center" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">همجنس بازی هستی خانم</span></b></span></div><div align="right"><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><br /></span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">فكر كنم تابستون پارسال بود كه تصميم گرفتم برم مطب دندان پزشكي يكي از دوستام از خدا كه پنهون نيست از شما چه پنهون علاوه بر دندونم همه جام هم درد مي كرد اين دوست دندون پزشكم هم خيلي دختر باحالي بود، منم تصميم گرفتم با يكي از دوستام به اسم ليلا برم كه اون موقع تازه با هم آشنا شديم اونم بد جور تنش مي خاريد و بايد بگم كه خيلي هم حشري بود ...خلاصه اون روز صبح من و ليلا به سمت مطب حركت كرديم و از شانس بسيار خوب ما كه گير كرده تو كون خر 2 نفر قبل از ما اونجا بودن خلاصه منتظر شديم كه اونها كارشون انجام بشه و بعد به خانم منشي گفتم كه به خانم دكتر(سميرا) بگيد كه هستي اومده . بعد از اين كه منشي تشريف برد تو خود سميرا اومد بيرون و از ما استقبال كرد منم ليلا رو بهش معرفي كردم و يه چشمك بهش زدم و گفتم سميرا جون حال ما دو تا اصلا خوب نيست عزيزم زود باش خوبمون كن اونم خنديد و به خانم منشي گفت كه شما مي تونيد بريد چون من ديگه مريض نمي بينم و بعد از اين كه به دوستام رسيدگي كردم با هم مي خوايم بريم بيرون... من و ليلا و سميرا با هم رفتيم تو و مشغول صحبت شديم كه خانم منشي در زد و بعد خداحافظي كرد و رفت. قبل از سميرا من رفتم خوابيدم رو صندلي و سميرا هم مثلا مشغول شد منم بهش گفتم سميرا جون حال دندونام نگاشون كردي خوب شد برو برس به بقيه جاها و با خنده ليلا رو نگاه كرد ، منم گفتم از خودمونِ ... سميرا هم بدون معطلي شروع كرد به لب گرفتن از من واي نمي دونيد چقدر با حال لب مي گرفت فكر نمي كنم ديگه كسي پيدا بشه كه اون طوري لبام رو نوازش كنه... خيلي آروم لباش رو مي ماليد به لبام و با نوك زبونش روي لبام حركت مي كرد طفلي ليلا هم همين طوري ما رو نگاه مي كرد. سميرا كنار اتاقش يه تخت بيمارستاني داشت. آروم بلند شدم و بعد هردو لباسامونو در آورديم و از ليلا هم خواستيم به ما ملحق بشه و من رفتم طرفش و يه لب محكم ازش گرفتم ... دكمه هاي مانتوشو در آوردم و خودش بقيه لباساشو در آورد.من و سميرا هم لخت تو بغل هم مشغول عشق بازي بوديم يه لحظه احساس كردم يكي داره از روي شورتم بهشتم رو لمس مي كنه سرمو يه كم بلند كردم ديدم ليلا هم مشغول شده همون طور كه من دراز كشيده بودم سميرا نوك سينه هامو مي خورد و هر از گاهي يه گاز كوچولو ازشون مي گرفت و ليلا هم كم كم دستشو برد بود تو شرتم و كنار تخت ايستاده بود.. كنار تخت يه فايل بود كه مخصوص پرونده ها بود منم پام بلند كرده بودم و روي اون گذاشته بود كه ليلا ازم خواست پامو پائين بيارم تا شرتمو در بياره و منم اين كار رو كردم، ليلا سرش رو گذاشت لاي پام و شروع كرد ليسيدن دور تا دور بهشتم و از طرفي هم سميرا خيلي حشري شده بود يه كم كه گذشت من از شدت هيجان ديگه نمي تونستم پامو باز نگه دارم و پاهام مي لرزيد كه ليلا سريع با بند مانتوي خودش يكي از پاهامو بست به دستگيره فايل و اون يكي پامو هم با دستاش نگه داشت با تعجب نگاش كردم و گفتم ليلا !!!! اونم خنديد و گفت بذار اين مدليشو هم تجربه كنيم و سميرا هم استقبال كرد و گفت هستي منم الان اين پاتو مي بندم و سريع اين يكي پامو بست به پايه تخت ... طوري بود كه اصلا نمي تونستم پاهامو حركت بدم راستش خودمم بدم نمي يومد ..ليا اول با دستش شروع كرد به بازي كردن و آروم آروم نوازش دادن چوچولم چون مي دونست خيلي به اين كار حساسم ، سميرا هم اومد روي تخت و دو زانو نشست جولي صورت من و منم با دستم لاي پاشو باز كردم و شروع كردم به خوردن لباي كسش ولي چون خودم خيلي حالم بد شده بود اصلا نمي تونستم اونو خوب ارضا كنم. ليلا هم مدام زبونش رو فشار مي داد روي چوچولم تمام بدنم درد گرفته بود و ناله هام به داد تبديل شده بود و از طرفي هم خودم مسيرا رو با دست ارضا مي كردم فكر كنم اين حالتمون 1 ساعت و نيمي طول كشي هر سه تقريبا بي حال شده بوديم و نمي تونستيم تكون بخوريم... من همون طور روي تخت دراز كشيدم و بچه پاهامو باز كردن و سميرا هم خودشو به يونيت رسوند و روي صندلي دراز كشيد و ليلا هم دراز كشيد روي كاناپه تو اتاق طفلكي ليلا يلي از خودش مايه گذاشته بود ولي هر كاري مي كردم نمي تونستم از جام تكون بخورم اين بار سميرا انگار ذهن منو خونده باشه بلند شو د همون طور كه پاهاي ليلا روي زمين بود سرشو برد لاي پاي ليلا و مشغول شد و با دستاش هم سينه هاي ليلا رو مي ماليد منم مشغول تماشاي اون دو تا شدم نمي دونيد چقدر لذت داشت ... سميرا از ليل خواست بلند بشه و هر دو تا ايستادند و سميرا همون طور كه باسن ليلا تو دستاش بود شروع كرد به لب گرفتن و بعد هم زير پاهاي ليلا نشست و پاهاشو باز كرد و شروع كرد با زبون لرزوندن چوچولة ليلا اونم سر سميرا رو محكم فشار مي داد و موهاشو مي كشيد. و بعد ليلا رفت سمت كاناپه و پشتشو كرد به سميرا و روي زانوهاش نشست ، سميرا هم با زبون دام مي رفت سراغ سوراخ كون ليلا و انگشتشو مي كرد تو و بيرون مي آورد و يه كم كه گذشت با دو تا انگشت اين كار رو مي كرد انقدر ليلا رو تحريك كرد تا خودش از سميرا تشكر كرد اون دو تا كنار هم چنان همديگرو بغل كرده بودن كه آدم لذت مي برد ... راستش اينقدر خسته بودم كه نمي تونستم تكون بخورم هر سه همون طوري خوابيديم نمي دونم چقدر خوابيده بوديم كه با صداي زنگ همراهم بيدار شدم و ديدم كه مامان جونم ميگه زود بيا خونه و مجبور شدم بلند شم رفتم تو دستشويي و بدنمو تميز كردم و بعد اون دو تا رو بيدار كردم واي كلي خنديديم طفلكي سميرا چنان گازي از اونجاش گرفتم كه مي گفت هستي تا يه هفته كبود بود خوب شوهر نداشت وگرنه بيچاره مي شد</span></b></span></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1122472077484622723.post-19530249427910935782010-04-12T13:01:00.002-07:002010-04-12T13:02:15.236-07:00داستان سکسی هستی خانم<span class="Apple-style-span" style="font-family: tahoma, 'Bitstream Vera Sans', 'Trebuchet MS', 'Lucida Grande', lucida, helvetica, sans-serif; font-size: 12px; color: rgb(85, 85, 85); line-height: 16px; "><div align="center" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">یه خاطره دیگه از هستی خانم</span></b></span></div><div align="right"><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;"><br /></span></b></span></div><div style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="color:#FF6666;"><b><span class="Apple-style-span" style="font-size: large;">اواخر آبان ماه گذشته بود اگه اشتباه نكنم كه قرار بود برم سر قرار يه دوست اينترنتي و باهاش قرار گذاشتم. از اونجايي كه شانس هستي خانم هميشه تو كون خر گير كرده دوست پسرم هم زنگ زد كه هستي امروز مامان بزرگم رفته مسافرت و از امشب قرار من شبها برم اونجا بخوابم مي توني يه جوري جور كني امشب رو با هم باشيم؟؟ راستش اولش خيلي بهونه آوردم، براي اينكه فكر نكنه حالا دستو پامو دراز كردم براش. خلاصه اونم كلي توضيح داد كه خونه شون جاي امنيه و هيچ كس فضولي نمي كنه و خلاصه منو راضي كرد تا برم آپارتمان مامان بزرگش. فقط مونده بود اينكه چه جوري مامانم رو راضي كنم با كلي تلفن به دوستام خلاصه به يكي از دوستام كه راجع به اون براتون تو بلاگ قبلي نوشته بودم به اسم ستاره زنگ زدم و گفتم كه ماجرا چيه و اگه مامانم زنگ زد خونه شون يه بهونه مثل هميشه بياره كه منو نخواد و بعد سريع با گوشيم تماس بگيره كه البته مامان معمولا به همراهم زنگ مي زد تا خونه دوستام.به هر حال من به جاي اينكه برم سر قرار دوست اينترنتيم رفتم پيش دوست جونم (علي) راستش دلم مي خواست عكسش رو اينجا براتون مي ذاشتم تا ببينيد چه قيافه ماهي داره ... با علي سر ميدون ولي عصر جلوي مانتو فروشي (اسمشو يادم رفته) قرار گذاشتيم واونم خودشو س ساعت رسوند اونجا بعد از يه كم گشتن رفتيم پيتزا گرفتيم و راهي خونه مامان بزرگش شديم از قرار معلوم مادر بزرگ گرامي تازه به اونجا نقل مكان كرده بود و كسي رو نمي شناخت خوشبختانه در حين رفتن بالا كسي ما رو نديد .وقتي رفتيم تو مثل هميشه مانتو و روسري رو كندم و چون لباس همراه خودم آورده بودم رفتم و لباسم رو عوض كردم و يه نيم تنه با شلوارك صورتي پوشيدم وقتي وارد اتاق شدم علي يه نگاه خريدارانه بهم كرد و منو چسبوند به خودش و شروع كرد بو كردن تمام بدنمو بو مي كرد برام خيلي جالب بود چون فكر نمي كردم اسپري جديدم اينقدر روش تاثير بذاره.به هر حال شام رو خورديم البته با چاشني (اگه گفتيد چاشنيش چي بود؟ ؟؟؟ چاشنيش فيلم سوپر بود) راستش زياد بهم نچسبيد چون فيلم خيلي وحشيانه بود و منم بيشتر حواسم پيش علي بود كه حسابي رفته بود تو نخ فيلم( خدايي شما پسرها هم يه چيزيتون تاب داره ها با يه فيلم ديگه نمي شه جلوتونو گرفت)، علي شام رو كه خورد اومد طرفم و منو بغل كرد و همونطور كه تو بغلش بودم شروع كرد لب گرفتن ولي چه مزه اي مي داد راستش خودم هم يه چيزايي رو مي خواستم تجربه كنم و تصميم گرفته بود با علي در ميون بذارم.بعد از 1 ساعتي كه با علي به قول خودش يه كم بغ بغو كرديم تو گوش همديگه علي خودشو زد به خواب و شروع كرد لوس كردن خودش چون مي دونست من عاشق اين كارم ، با هزار تا بوس و نازو نوازش بالاخره چشماشو باز كرد و منم مثل هميشه چشماشو بوسيدم.و بعد بهش گفتم علي ! نظرت راجه به سكس ايستاده چيه؟ گفت هستي جون من هوس نكن يه چيز تازه تجربه كني چون اصلا تحمل ايستاده ندارم و گفت كه خيلي خسته ام و اين كار خستگيم رو ده برابر مي كنه . خلاصه راضيم كرد كه از خير اين تجربه بگذرم.حول و هوش ساعت 11 بود كه گفت «بريم تو اتاق مادر بزرگم هستي جون تو برو منم مي يام» و منم رفتم و در رو باز گذاشتم و همون طور كه در باز بود ديدم كه يه كم مشروب خورد و بعد هم رفت سراغ كيفش بعدا فهميدم كه كاندوم و كرم برداشته، منم سريع پشتمو به در ورودي كردم و چشمامو بستم. علي هم نامردي نكرد چنان پريد رو تخت كه نزديك بود از وحشت بميرم با لحن عصبي گفتم:« ديوونه چته؟ مگه كشتي كج ديدي كه زده به سرت؟» اونم با ابروهاش اشاره كرد به كسم و گفت نه جيگر يه چيز ديگه ديدم و هار شدم هستي ديگه طاقتم تموم شده بذار يه بار هم شده منم لذت سكس از جلو رو بچشم و بدون اين كه منتظر جواب من باشه سريع لباشو گذاشت روي لبام و شروع كرد محكم مكيدن از طرفي هم دستش رو گذاشته بود روي پهلوهام چون مي دونست كه با اين كار ديوونه مي شم. تو همون حالت لب گرفتن شلواركم رو از پام در آورد و بعد بلند شد و سريع نيم تنم رو درآورد و پشت سرش دكمه هاي لباس خودش رو باز كرد منم كمكش كردم و وقتي مي خواست شلوارش رو در بياره من با پاهام كشيدمش پائين( قابل توجه دختر خانم ها و بقيه... مردا عاشق اين كار هستند كه طرف مقابل شلوارشون رو كمك كنه در بياره ولي حواستون باشه اين كار رو به تنهايي انجام نديد چون اغلب اوقات در مقابلتون احساس ضعف مي كنن و يهو ديديد قاط زدن).حالا ديگه اون با يه شورت بود و من با يه شورت و سوتين. علي چراغ خواب رو روشن كرد و رفت تو نشيمن و يه موزيك آروم هم گذاشت منم براي اين كه آب بخورم نشستم لبه تخت و يه لحظه احساس كردم سينه هام آزاد شد وقتي برگشتم ديدم علي سوتينم رو باز كرده وقتي من سرم رو برگردوندم لباي داغشو گذاشت روي لبام و سوتينم رو هم كامل از تنم در آورد و نوك سينه هامو با انگشتاش محكم فشار ميداد، همون طور منو خوابوند روي تخ و زانوي راستش رو هم چسبوند وسط پام و زانوشو هم آروم آروم حركت مي داد( آقايون محترم1 نكته داره - اين كار براي خانم ها خيلي لذت بخشه پس اگه فردا رفتي سراغش يادت نره) علي هم اينقدر خوب منو تحريك كرده بود كه كاملا بي حركت بودم فقط مي تونستم روي ستون فقراتش حركت كنم و با هر بار نوازشم علي به نشونه تائيد نوك سينه هامو بيشتر فشار مي داد.اينقدر علي لبامو خورده بود كه نفسم بند اومده بود و سرمو رو برگردوندم اونم گوشم رو شروع كرد گاز گرفتن و بعد آروم آروم اومد طرف گردنم و بعد روي سينه هام زبونش رو حركت مي داد و هر زماني كه به نوك سينه هام مي رسيد زبونش رو محكم فشار مي داد روي نوك سينم، منم آروم و با ناله صداش كردم عــلي!! وقتي نگام كرد فهميد كه خيلي بهم ريختم و دستشو گذاشت روي لبم منم شروع كردم مكيدن انگشت وسطيش...علي بعد از يه كم مكث دستشو كشيد و رفت سراغ نافم با چنان ولعي زبونش رو مي كرد توي نافم كه يه لحظه ترسيدم نكنه علي بلايي سرم بياره ... و در همون حين هم بندهاي شورتم رو باز كرد( مزاياي شورتهاي بندي: مجبور نيستي خودتو بكشي تا دربايد كافيه دو تا گره رو از دو طرف پا باز كني) و دستاشو گذاشت روي پهلوهام و همونطور كه پهلوهامو مي ماليد با لباش ، لباي كسم رو گاز مي گرفت و مي كشيد راستش منم تمام بدنم مي لرزيد براي همين هم بي اختيار پاهام بسته مي شد و اين كار علي رو اذيت مي كرد اولش علي پاهامو گذاشت دو طرف بدن خودش و با دستاش محكم پاهامو گرفت ولي چون مي خواست از دستاش هم استفاده كنه نمي تونست خوب پاهامو كنترل كنه. بعد اومد نارم خوابيد و سرمو محكم گرفت تو بغلش و بهم گفت هستي تو بهم اعتماد داري؟ منم يه كم نگاش كردم و گفتم راستش تو سكس نمي دونم مي تونم بهت اعتماد كنم يا نه!!! علي هم گفت:« تا حالا در هر زمينه اي اعتماد كردي ضرر كردي؟ » منم گفتم: نه! گفت : « پس اينبار هم اعتماد كن بذار پاهاتو ببندم؟ وقتي نگاه تعجبآورم رو ديد آروم خنديد و لبامو بوسيد و خيلي سريع پامو با جوراب خودش بست به پايه تخت و تقريبا خيلي از هم بازشون كرد و باز هم اومد سراغ لبام و از لبام شروع كرد مثل دفعه قبل تا رسيد به كسم و با دو تا دستش آروم لباي كسم رو از هم باز كرد و نوك زبونش رو گذاشت روي چوچولم و اين كار وان همزمان با جيغ من بود واقعا نمي تونستم تحمل كنم و بعد هم علي دستاشو گذاشت روي پهوهام و همون طور كه نوازشم مي كرد تمام كسم رو هم مي خورد و گاز مي گرفت وقتي ديد واقعا حالم خيلي وحشتناك شده چند تا ضربة محكم زد روي كسم و بعد هم پاهامو باز كرد و خوابد كنارم فكر كنم 1 ساعتي همون طور خوابيديم كه علي گفت:« هستي حالا نوبت تو هستش من برات خيلي مايه گذاشتم.» منم لبامو گذاشتم روي لبش و نذاشتم ديگه ادامه بده و گوشهاشو هم مي ماليدم و بعد آروم اومدم سارغ نوك سينه هاش نمي دونستم اين كار رو دوست داره يا نه ؟؟؟ ولي به محض اينكه بم رو گذاشتم روي نوك سينش يه آه بلند و محكم كشيد و اين به منزلة لذت بردنش بود منم همون طور كه مشغول بودم با پاهام شورتشو درآوردم البته خودش هم با حركاتش كمكم كرد و آروم درستم بردم و گذاشتم زير نافش ولي جلوتر نرفتم قشنگ مي شد از تو نگاش خوند كه داره ميگه زود باش لمسش كن و من هم با يه گاز كوچولو از سينش دستم رو گذاشتم روي رانش دلم مي خواست به زبون بياد ( كا از به زبون اوردن نيازها لذت مي برم) و همون طوركه كارم رو مي كردم علي آروم گفت: «هستي زود باش اذيتم نكن» و اونوقت بود كه سريع دستمو به كير محكم و شق شدش رسوندمو با يه حركت ريتمي از پائين كيرش دستمو مي آوردم به طرف بالا، علي گفت هستي:«كاندوم زير بالش بهت بدمش» و منم با سر تاكيد كردم و خودم هم كاندوم رو كشيدم روي كيرش و اينبار بيضه هاشو هم لمس مي كردم. علي هم هر 8-9 دقيقه يه بار يه آه محكم مي كشيد و سرمو رو محكم تر فشار مي داد. وقتي مطمئن شدم علي ارضا شده نوك كيرشو بوشيدم و سرمو گذاشتم روي سينش بعد از نيم ساعتي بلند شد و كاندوم رو در آورد و خوابيد كنارم ديگه هيچ چي جز نوازش هاي علي نمي فهميدم.صبح يه لحظه احساس كردم يه دست قوي داره باسنم رو فشار مي ده وقتي علي رو پشت سرم ديدم صورتشو بوسيدم و برگشتم طرفش اونم گفت:« هستي خانم يادت باشه اينبار هم مثل هميشه نه گذاشتي ازپشت باهات باشم نه از جلو منم با خنده گفتم فعلا ورود ممنوعه و بلند شدم دلم مي خواست برم حموم ولي چون علي چيزي نگفت منم به روي خودم نياوردم و بدون صبحانه هر دو از خونه اومديم بيرون و خوشبختانه منزل ما هم مشكلي پيش نيومد. اون روز خيلي برام لذت بخش بود الان كه ياد اون روز مي كنم دلم يه جوري قيلي ويلي ميره</span></b></span></div></div></span>alihttp://www.blogger.com/profile/16234490588783514130noreply@blogger.com0