مرگ بر خامنه ای

مرگ بر خامنه ای
مرگ بر احمدی نژاد

سبز سبزم ریشه دارم

سبز سبزم ریشه دارم

Thursday, April 29, 2010

لیست سایت های سکسی

This summary is not available. Please click here to view the post.

ماجراي آمپول زدن زن دايي

ماجراي آمپول زدن زن دايي - 1
سلام مي خواهم اولين داستان سكسي خودم را كه با زنداييم اتفاق افتاد براي شما بنويسم. راستش من 3 تا دايي دارم . دايي كوچكترم ازمن 2 سال كوچكتر است و ما با هم خيلي خوب هستيم. دايي وسطي من تازه عروسي كرده بود و چون از خود خونه اي نداشتند خونه پدرش زندگي ميكرد. يعني خونه پدربزرگ من و دايي كوچك تر من هم كه حالا زود بود زن بگيره با باباش زندگي مي كرد. همون روزهاي اول كه زن دايي من به خونه شوهرش اومد من(اميد) ودايي کوچكم(علي) خيلي از اون زن خوشمون اومده بود. نمي دونستم داييم چجوري اين زن به اين خوشكلي را به دست اورده و اين زن خوشكل اومده و با دايي من عروسي كرده اخه خيلي از داييم سر بود. يكم درباره زن دايي(الهام)بگم. الهام يه زن قد بلند و خوش هيكل بود. قدش 175 و وزنش هم 70 كيلوبود يعني قد و وزنش تناسب خوبي با هم داشت. صورت سفيد و تپلي داشت با لبهاي غنچه اي و سرخ رنگ مثل انار و ابروهاي مشكي كشيده و چشمان درشت سياه رنگ . هميشه توي خونه روسري به سر داشت و پيراهن و يك دامن بلند مي پوشيد و هرگز لباسهاي خيلي تنگ تنش نميكرد. با اين حال خيلي اندامش سكسي بود طوري كه من وعلي هميشه يواشكي سينه هاش رو كه ميخواستند از پيرهنش بزنند بيرون و مثل 2 تا هلوي بزرگ بود ديد ميزديم. مي شد از روي لباس نوك پستوناش را حس كرد. 2 تا سينه گرد كه هميشه توي لباساش خود نمايي ميكرد. اما بد تر از همه يه كوني داشت كه نگو. با اين كه دامن مي پوشيد و دامنهاي زياد تنگ پاش نمي كرد هميشه كونش مي خواست دامنشو پاره كنه و بزنه بيرون. واي وقتي راه ميرفت و پشتش به ما بود واقعا كيرم بلند مي شد. هنگام راه رفتن لمبرهاي كونش مثل ژله تكون ميخورد و توي دامنش اين ور و اون ورميشدند. كونش باسن هاي بزرگ وپهني داشت در عين حال گرد و قلمبه بود. عجب رون هايي داشت وقتي دامنش به پاهاش ميچسبيد ميشد اندازه دور رونهاشو حدس زد. خلاصه من و علي هميشه تو كف زن دايي بوديم و حسرت چنين هيكلي رو ميخورديم. وقتي خونه خالي ميشد ميرفتيم سر كمد لباسهاش و شرت و سوتين هاش رو تماشا ميكرديم. از حموم كه بيرون ميومد به يه بهونه اي ميرفتيم تو حموم و سوتينش رو بو مي كرديم . چه بوي خوبي داشت واقعا ديوونه ميشديم وقتي اون 2 تا سينه هاي گرد رو توش تصور ميكرديم. اما يه جاي خوشحالي براي ما مونده بود گفتيم هر وقت اقا دايي كرد تو كس زن دايي و 9 ماه بعد بچه دار شد هنگام شير دادن بچه بالاخره ميشه سينه هاش رو ديد زد. اما روزهاي خوش ما زياد طول نكشيد و چند ماه بعد داييم توي يه شهرستان ديگه كار پيدا كرد و اونا مجبور شدند از اون جا اساس كشي كنند و به يه مكان ديگه برند و ديگه دوران ما به سر مي رسيد. خلاصه توي تابستون بود كه اساس كشي كردند و بعد از اساس كشي ما به شهر خودمون برگشتيم و حسابي حالمون گرفته شد. توي همون روزها بود كه يكي از دوستام كه خيلي بچه مثبت بود از من خواست تا با هم بريم كلاس هاي حلال احمر و كمك هاي اوليه رو ياد بگريم. من كه حسابي اعصابم خورد بود گفتم برو بابا تو هم حال داري پس كي از اين كارات خسته مي شي. بالاخره با اصرار اون و براي اينكه يه جورايي زودتر روز را شب كنم قبول كردم. اتفاقا توي همون كلاسها بود كه توي مسايل پزشكي امپول زدن را هم ياد گرفتم. راستي يادم رفت بگم زن داييم خيلي زودتر از اين وقت ها حامله شده بود و يه بچه گيرش اومده بود. 3- 4 ماهي هم از تولد بچش گذشته بود و من فقط براي تولد پسرشون اونجا رفتم و يه چند روزي زن دايي را برانداز كردم. يه روز كه اومدم خونه ديدم علي تازه از شهرستان از خونه برادرش برگشته وخونه ما منتظر من ايستاده بود وقتي رفتم خونه به من گفت زود باش ميخواهم يه چيزي برات تعريف كنم تا حسابي حال كني. ما رفتيم خونه اونا كه خالي بود . گفتم زود باش بگو ببينم چي شده كه اينقدر عجله واسه گفتنش داري. علي گفت من تونستم الهام رو لخت لخت ببينم. (از اين جا به بعد را به صورت گفتاري مينويسم)اميد: برو گمشو. مارو گرفتي. مسخرهعلي: به خدا راست ميگماميد: اخه چه جوري . حتي بدون شرت و سوتين ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!علي: اره. عجب كون و كس و پستوني داشت. واااااااااااي. اميد: زود باش بگو منم بدونم. تو چطوري اونا ديديعلي گفت: مي دوني كه ديوار دستشويي و حمام اونا به هم چسبيدهاميد: خوب اره. چطور مگهعلي: هيچي اون روز الهام با مامانم ميخواستند برند حموم و با هم بچه رو بشورند. حامد هم(حامد همون دايي منه) سر كار بود. منم همون موقع تو دستشويي بودم كه صداي الهام از اون ور ديوار مي يومد. به طور اتفاقي نگاهم به لوله اي افتاد كه به طرف حموم رفته بود. يه دفعه متوجه شدم كه اطراف لوله بازه و با پنبه اطرافش رو پوشندند. بلا فاصله اونارو در اوردم. تو سوراخ كه نگاه كردم. الهام جلوي چشمام بود. با يه شورت و سوتين . كه ديدم سوتينش را هم داره در مياره. من بلافاصله پريدم تو حرفاش و گفتم زود باش بگو ديگه چي ديدي. گفت دارم ميگم ديگه. سوتينش رو در اورد اما پشتسش به من بود. من داشتم كونش را ديد مي زدم يه شورت سفيد تنگ پاش بود و كونش حسابي زده بود بيرون. در حال ديدن كونش بودم كه يه دفعه برگشت و من سينه هاش رو ديدم. عجب چيزي بود. خلاصه من داشتم الهام رو ديد ميزدم. از يه طرفي هم دستم به كيرم بود و داشتم جغ ميزدم. وقتي رفت زير دوش شورتش خيس خيس شد و انگار كونش 2 برابر بزرگ شده باشه. تا اينكه كار شستن بچه تموم شد و مامانم بچه رو برد بيرون تا لباساشو تنش كنه. الهام كه تنها شد يه دفعه شورتش رو كشيد بيرون و كونش زد بيرون من هنوز كسش رو نديديه بوده چون تو ديدم نبود. در حال ديدن لمبرهاي كونش بودم كه دستش رو ميمالوند لاي كون و روناش و خودشو مي شست. يكم جابه جا شد و يكدفعه كسش رو ديدم. عجب چيزي بود و. . . الي اخر توصيف هاي علي ازهيكل زن دايي الهام ادامه داشت تا اينكه الهام لباساشو پوشيد و از حموم اومد بيرون. علي هم تو با ديدن اون صحنه ها 3 بار خودش رو تو دستشويي خراب كرده بود. منم كه با توصيف هاي علي حسابي خودم رو خيس كرده بودم. اما هنوز به قسمت سكس خودم با زن داييم كه يه بكن بكن حسابي نرسيدم ومي خواهم اصل ماجرا رو تعريف كنم. اگه كسي خواست ميتونه ازم بخواهد تا تو صيف هاي علي از الهام رو براشون بنويسم تا اونا هم خودشونو خيس كنند اخه توصيف هاي علي مفصله ومن همش رو نگفتم. فقط اينو بگم كه الهام اون روز موهاي كسش رو هم با تيغ زده و علي بيچاره فقط در حال تماشا بوده . حالا ليف زدن زن دايي وبقيش بمونه برا اونايي كه توصيف هاي علي را درخواست مي كنند. بريم سر اصل ماجرا. اون روزمن تصميم گرفتم به يه بهونه اي برم خونه زن دايي تا اگه شانس با من يار بود و الهام جون رفت حموم من هم يه ديدي بزنم. اما باورتون نمي شه از شانس بد من اينقدر كار سرمن هوار شد كه من نتونستم برم اونجا. يك سالي از اين موضع گذشت تا اينكه داييم كارش را اونجا از دست داد(شركتشون برشكست كرد)و داييم حامد تصميم گرفت برگرده همين جا و سر كار قبليش بره. من وعلي از اين كه الهام برمي گرده اينجا تو كونمون عروسي بود ومن يك سال بود كه الهام رو نديده بودم. بعد از يكسال زندايي رو ميديدم تو اين يك سال اب و هواي اونجا حسابي بهش ساخته بود و كلي هيكلش سكسي تر شده بود كونش و پستوناش هم بزرگ تر. با فروش اون خونه وپولي كه پس انداز كرده بودند يه خونه جداگانه واسه خودشون خريدند. و ديگه داييم پيش پدرش زندگي نمي كرد. اما از يه لحاظ بد بود اونم اينكه ما ديگه نمي تونستيم سر لباس هاي الهام بريم. اما به هر حال خوش حال بوديم كه الهام برگشته تا اينكه 2 ماه گذشت وبه خاطر عروسي دختر خاله الهام –دايي و زن دايي بايد براي عروسه يه 3 شبي ميرفتند يه شهرستان ديگه. فرداش داييم كليد خونشون را به ما داد تا شب ها براي احتياط اون جا بخوابم. من هم علي را خبر كردم وشب رفتيم خونشون. مي خواستيم خونه را زيرو رو كنيم و البوم عكس و فيلم مجلس زنونه عروسي اونا رو پيدا كنيم وتما شا كنيم. اما پيداشون نكرديم و رفتيم سراغ شورت و سوتين هاي زن دايي الهام. تو يكي از كمد ها يه كتاب پيدا كردم وقتي برش داشتم يه عكس از داخل كتاب افتاد . اخ جون عجب عكسي پيدا كردم . بلا فاصله علي را هم صدا زدم. با ديدن عكس كير هر 2 تامون حساي بلند شد. تا حالا زن دايي رو اين طور نديده بودم تو اون عكس زن داييم يه لباس چسبون خيلي تنگ پوشيده بود به طوري كه بالاي سينه هاش وچاك سينش تو عكس پيدا بود و لباسش تا بالاي ناف شكمش بود و شكم و نافش هم تو عكس پيدا بود. با يه دامن خيلي تنگ و چسبون كه دامنش يه چاك داشت كه چاك دامنش يكمي تا بالاي زانوش ميرسيد. يه پاهاش تو دامن بود ويكي از پاهاش رو از چاك دامن انداخته بود بيرون عجب پاي سفيد و گوشتيي داشت يه تيكه از رونهاي الهام جلوي چشام بود از همه بهتر قستي از بالاي زانوش بود كه تو عكس پيدا بود منظورم قسمتي از رون پاش بود كه از اون ناحيه به بالا خيلي پاهاش برجسته تر و كلفت تر ميشد با اون كون پهن و بزرگش كه تو اون لباس تنگ زده بود بيرون بدتر از همه داييم كه از پشت چسبيده بود بهش و يه دستاش رو انداخته بود روي يكي از پستوناي زنش و لبخند خوشكل زندايي با اون لباش تو عكس. به غير از اين عكس چيز ديگه اي نصيب ما نشد. اولش خواستيم عكس رو بر داريم براي خودمون اما ترسيديم اونا بفهمند و ابرو ريزي بشه و منصرف شديم. اخيش دارم ميرسم به داستان سكسي خودم با الهام جون. خسته شدم از بس كه نوشتم. حامد كارش جوري بود كه بيشتر وقت ها سر كار بود. اون روزا يه كار براش پيش اومد كه مجبور شد يه 2 هفته اي از خونه دور بشه. خونه الهام نزديك بود به خونه ما. از اون جايي كه الهام برادرنداشت و كسي نبود شبها پيشش بخوابه داييم از من خواست شبها پيش الهام بخوابم. با اين درخواست داييم تو كونم عروسي شد و بزن و بكوب راه افتاد. تا اينكه شب موعود فرارسيد و من رفتم پيش زندايي بخوابم تا از چيزي نترسه اما حال ديگه بايد از كير راست شده ما مي ترسيد. اول فكر ميكردم حتما زن دايي يه جا واسه من پهن ميكنه توي يه اتاق هاي ديگه يا حد اقل با فاصله از هم مي خوابيم. اما وقت خواب كه شد با تعجب ديدم اتاق خواب خودشون را براي خواب به من نشون داد و تو اون اتاق فقط يه تخت خواب 2 نفره بود كه خدا ميدونه داييم چند بار روي اون تخت خواب با زن داييم حال كرده. تازه فهميدم كه زن داييم شب ها چقدر از اينكه تنهايي بخوابه مي ترسه و حتي اينقدر شب ها مي ترسه كه حاضره با من يه جا و روي يه تخت بخوابه و تازه فهميدم كه چرا داييم اينقدر سفارش مي كرد كه شب زود برم پيش زن دايي وشبها تنهاش نزارم. شنيده بودم زن ها شبها تنهايي مي ترسند يه جا باشند اما نه به اين شدت. راستي چرا زن ها اينقدر از تاريكي ميترسند؟به هر حال اين ترس زن دايي به نفع من تموم شد ومن حسابي شق كرده بودم از اينكه 2 هفته پيش زن دايي و روي يه تخت مي خوابيم و داشتم از خوش حالي بال در ميووردم . اصلا فكرشو نمي كردم بعد از 2-3 سال كه تو نخ الهام عزيزم بودم حالا اين جوري بهش رسيده باشم تا جايي كه بتونم پيشش اونم روي يك تخت با هم لا لا كنيم. اون شب زن داييم يه دامن بلند كه زيرش فكر كنم از اين شلوارهاي كشي و چسبون زنونه پوشيده بود با يه پيراهن تنش بود . موقع خواب من رفتم روي تخت دراز كشيدم . 5 دقيق بعد زن دايي اومد و اول برق را خاموش كرد به طوري كه اتاق تاريك تاريك شد وچيزي درست معلوم نبود . اما ديدم الهام داره دامنش رو از پاش درمياره. حسابي حول كرده بودم و سعي مي كردم زن دايي رو با شلوار ديد بزنم تا بتونم بهتر اون كون قلمبش را ببينم اما اتاق تاريك بود و چيزي معلوم نبود . . الهام كنار من روي تخت دراز كشيد. تو يكي دو سانتي من بود و بوي زن دايي الهام رو كنارم حس مي كردم. چند دفعه اي خواستم بپرم تو بغلش. اروم و قرار نداشتم. اما اون انگار نه انگار. ادامه دارد

Thursday, April 22, 2010

منو خالم

منو خالم (قسمت اول(

تابستون بود و ما رفته بودیم شهرستان که یه سری به خانواده مادرم زده باشیم. اونجا من دوتا خاله و یه مادربزرگ دارم. یکی از خاله هام دوتا دختر کوچولو و اون یکی خالم یه دختره کوچیک و یه پسر داره که یه سال از من کوچیکتره. من وقتی میرم اونجا میرم خونه اون خالم که پسر داره و دخترخالم هم میره خونه اون خالم که با خواهرم و اون یکی دختر خاله هام بازی کنه. خالم یه زنه 35 سالس با یه کونه خیلی بزرگ و سینه های خیلی گنده. قدش ولی کوتاه. پسر خالم هفته ای دو روز به مدت 3 ساعت کلاس داشت و من اون موقع با خالم تنها بودم. اون کونش که جلوی من بازی میکرد منو بد جوری حشری میکرد. یه بار که پسر خالم رفته بود کلاس دیدم خالم داره میره حموم. بالای دره حموم هم یه شیشه هستش که توی حموم کاملا پیداس.خالم هم معمولا جلوی من زیاد خودشو جمع و جور نمیکرد و از صحبتای مامانم فهمیده بودم که بین خواهر زاده هاش منو از همه بیشتر دوست داره. موقعی هم که خواستم واسه اولین بار که از سفر اومدیم ببینمش منو قشنگ تو سینه هاش فشار داد که سریع شق کردم. با خودم عهد کرده بودم که تو این سفر حتما بکنمش واسه همین اسپری هم همرام برده بودم.
خالم گفتش که اوم میره حموم منم پشته کامپیوتر بودم. تا اینو شنیدم منتظر شدم که بره حموم. رفتم سراغ لباس زیراش و یه جق مفصل روشون زدم و با یکیشون کیرمو تمیز کردم.حموم خالمینا تقریبا کوچیکه و اونا لباساشونو بیرون می پوشن و لباساشون بیرون از حموم میذارن که خیس نشه. منم رفتم و تمام لباسایی که خالم قراره بپوشرو بو کردمو مالیدم به کیرم و شرت و کرستشو جوری گذاشتم که بفهمه بهشون دست زدم. یدفعه یاد پنجره حموم افتادم و سریع پریدم یه صندلی آوردمو گذاشتم زیر پامو شروع کردم به دید زدن خالم. واااااااااای ی ی چه کونی داشت عجب سینه های گنده ای داشت. داشت خودشو میشست و اصلا متوجه من نبود منم شق کرده بودم اساسی. دیگه هیچی حالیم نشد و فقط داشتم نیگا میکردم. یدفعه آبو بستو داشت میومد حولشو ور داره منم سریع صندلیمو ور داشتم گذاشتم اونور.بعدش که از حموم اومد بیرون مطمئن بودم که فهمیده به شرتو کرستش دست زدم. گفتم من دارم میرم حموم خاله!!
پاشدم رفتم حومو و اونجا کلی با لباس زیرای خیس خالم حال کردم. خودمو شستم و یدفعه گفتم خاله میشه بیای پشته منو بشوری آخه با این لیفا عادت ندارم. منم که شق کرده بودم و از شرت همه چی معلوم بود.خالم اومد تو گفت دوش بزن رو شیر که خیس نشم منم همین کارو کردم. تا اومد تو چشمش به کیره باد کرده من افتاد و بی خیال خودشو نشون داد.منم پشتمو کردم بهش و گفتم اگه میشه پشته منو بشور. اونم شروع کرد گفت تموم شد گفتم اگه میشه پشت رونمم بشورین اونم شست گفتم اگه میشه پشتمو زیره آب هم بشورین قبول کرد و پشتمو شست گفت فرمایش دیگه ندارین گفتم چرا بی زحمت یه لحظه. گفت چی کار داری؟ گفتم یه سواله. گفت بپرس. شرتمو کشیدم پایین و گفتم اندازش از واسه عمو(شوهر خالم) بزرگتره یا کوچیکتره.با خنده گفت واسه تو بزرگتره اون موقع ها که پوشک بهت میبستم معلوم بود چی میشی. گفتم یه خواهش دیگه دارم ازت. گفت بگو. گفتم شما که منو خیلی دوس دارین منم شمارو خیلی دوس دارم میشه برام جق بزنین. یه نگاه بهم کرد که یعنی خیلی پروریی گفتش نه. گفتم تورو خدا. گفت نمیشه. گفتم فقط همین یه دفعه ما که سالی یه بار بیشتر همدیگرو نمیبینیم. گفت باشه فقط همین یه دفعه. کلی خوشحال شدم و پریدم بوسش کردم. گفت نکن خیس میشم!!! شروع کرد برام جق زدن. باورتون نمیشه که چه حالی میداد.گفتم میشه یذره چربش کنی که بیشتر حال بده. با یه نگاه باحال گفت که آره میشه!! یذره از آب دهنش ریخت روش .وااااااااااای ی ی ی ی چه حالی میداد.دیدم داره آبم میاد گفتم داره میاد اگه میشه بذار تو دستت بیاد. گفت باشه. منم با تمام فشار آبمو خالی کردم تو دستش انقدر فشارش زیاد بود که یذرش ریخت رو بلیزش من داشتم حال میکردم که گفت ببین چی کار کردی!! منم گفتم ببخشید. دستشو شست و بلیزشو همونجا در آورد و شستش. خالم با یه کرست جلوم داشت لباس میشست. منم با تمام پروگری دستمو کردم تو کرستشو با سینه هاش بازی میکردم اونم مخالفتی نکرد و بعد از اینکه لباسشو شست از حموم رفت بیرون و گفت فکر نکنی هر دفعه همین برنام هستشا

Friday, April 16, 2010

داستان سکسی فتانه و حاج آقا

داستان سکسی فتانه و حاج آقا

منبع:http://shahvani.com
خیلی دمغ بودم چندوقت بودمشتری نداشتم ازشانس بدم چندروز بودكمیته بدجوری جنده ها را جمع میكرد.یك بگیربگیری بودكه نگو و نپرس.اكثر دوستهام را گرفته بودندخودم هم دوبار شانسی از دستشون دررفته بودم و نزدیك بود بگیرنم. چند تا مشتری را هم تا میخواستم گیر بندازم ازم گرفته بودند. هر روز دو ساعت به خودم میرسیدم و میرفتم بیرون اما تا یكی می خواست بهم تیكه بندازه یكهو كمیته میریخت و منم مجبور بودم فرار كنم اعصابم خیلی خورد شده بود. صاحبخانه هم پولش را میخواست فكر میكنم زنش سیخش میكرد بدشون نمیاد به یك بهانه ای منو از خونه ام بندازند بیرون. خیلی به پول احتیاج داشتم اما حتی پول غذا خوردن هم نداشتم مونده بودم چكاركنم به خودم گفتم زنگ بزنم به چند تا از بچه ها تا برم خونه شون اما همون آدمهایی كه همیشه التماس میكردند برم خونه شون ترسیده بودند و هیچكدوم ازم دعوت نكردند تا برم پیششون.

دیگه داشتم ناامید میشدم كه یاد مجیدكس كش افتادم قبلا باهاش كارمیكردم چند بار منو پیش چندتا پولدار برده بود و حسابی درآورده بودم. چند وقتی بودكه پیداش نبود میگفتند با گردن كلفتها میگرده و دیگه اهل كس كشی نیست. چاره ای نداشتم باهزار زحمت پیداش كردم و باهاش حرف زدم اونم پشت تلفن حرف نزد و با من بیرون قرارگذاشت. زود حاضر شدم رفتم پارك سر قرارمون. تعجب كردم یعنی این همون مجید خودمون بود چقدر شیك شده بود. ماشینی كه سوار شده بود رو هیچكس نمیتونست سواربشه چه برسه اون تارسید به من گفت اینجا جای صحبت نیست بریم تو ماشین من.سوار ماشین شدیم بهش گفتم چه خبر مجید چی شده اینقدر نو نوار شدی؟ دیگه با ما نمیگردی.مجید گفت:راستش یه مدتیه دیگه كارهای كوچیك نمیكنم فقط با كلاس بالاها میگردم یك دشت كه میكنم به اندازه ده تاكس كه اینوراونور میبرم برام مایه داره راستی توهم بدون مشتری موندی؟گفتم: بدجوری، میدونی كه چند وقتیه هیچكی جرات نمیكنه پا جلو بذاره تامیخوام مشتری گیربیارم مجبور میشم فراركنم راستی چرا اینجوری شده؟مجیدكس كش گفت:چه میدونم حتمابازم طرحه. بهر حال یك یه ماهی این وضع هست منم دمغم چند تا از جنده های منم گرفتند الآن تیكه هیچی دور و برم نیست چند تا مشتری هم دارم كه بدجوری كلید كردند.پرسیدم: مشتری؟ مگه الان مشتری هم پیدا میشه نمیبینند چه بگیربگیریه؟گفت:آره بابا اونها این چیزها حالیشون نیست فكركردی اونها آدم معمولیند نخیر اونها این چیزها اصلا براشون معنی نداره راستی امشب كه برنامه نداری؟- برنامه؟ بابا توهم دلت خوشه ها؟-خیلی خوب پس الان میبرمت جای دو تا خرپول میتونی راحت تیغشون بزنی ولی اینم بگم باز ادا بازی درنیاری نبینم اونجاكه رسیدی بگی ازكون نمیدم ها.
آخه چكاركنم بدم میاد نمیدونم چرا ولی دست خودم نیست باور كن سرهمین مساله چوب زیاد خوردم اما نمیدونم چرا باز دلم راضی نمیشه از عقب بدم!
- بهرحال اینبار فرق میكنه اینها آدم معمولی نیستند میدونی چه نفوذی دارند؟ هركاری بخواهند میتونند بكنند.- هركی میخوان باشند. شده باشد از گشنگی هم بمیرم ازكون نمیدم.مجید زیر لب فحشی بهم داد و چیزی نگفت حدود نیم ساعتی تو راه بودیم تا رسیدیم به یك خونه قدیمی و بزرگ.مجید به من گفت: چند لحظه وایستا و خودش رفت زنگ زد معلوم بود كه بازداره خایه مالی طرف را میكنه. در این لحظه در باز شد و مجید به طرف ماشین اومد و روشنش كرد و به داخل حیاط رفت. عمارت واقعا قشنگی بودمعلوم بودكسی كه اینجا میشینه آدم فوق العاده پولداریه مجید ماشین راپارك كرد و قبل ازاینكه از ماشین پیاده بشم به من گفت: خوب گوشاتووا كن من نمیدونم چه غلطی میكنی امایادت باشه راضیشون كنی بهترین مشتری من داخل همین خونه است. بهش گفتم نترس كارم روبلدم. به راهنمایی مجید به طرف خانه به راه افتادم. چه خونه ای بود.هر وسیله اش چقدر قیمت داشت. خیلی خوشحال بودم.معلوم بود طرف آدم خیلی پولداریه و خیلی بیشتر از اون چیزی كه فكرمیكردم میتونم دربیارم مجید منو داخل یك اطاق خواب برد و گفت منتظر بمونم و خودش رفت.انتظار من زیاد طول نكشید چون صدای پایی را شنیدم كه به طرف اطاق میومد.در بازشد و ناگهان من چیزی دیدم كه درتمام زندگیم مطمئنم یادم نمیره.

دوتاشیخ وارد اطاق شدند و آروم به طرف من اومدند. اولی رو همون ابتدا شناختم امام جمعه شهرمون بود ولی دومی با اینكه خیلی برام آشنابود و میدونستم بارها عكسشو از تلویزیون دیدم برام نا آشنا بود. خیلی ترسیده بودم من با اون وضع نیمه برهنه فقط با یك شورت و كرست جلوی اونها.اونم دونفركه میدونستم راحت میتونند حكم اعدامم را صادركنند.حاجی حسینی(امام جمعه شهرمون) آروم به طرفم اومد ودستم راگرفت و گفت:به به اینباراین ملعون چه خانم نجیب و زیبایی با خودش آورده. دخترم اسم شما چیه؟ ترسم ریخته بود پس مشتریهای مجید اینها بودند خیلی تعجب كرده بودم راستش درمورد این دو تا هر فكری را میكردم جزاین را. به آرامی گفتم فتانه. حاجی حسینی گفت: به به چه اسم قشنگی. عفت ازسر و روی شما میبارد ماشاا... خداوند به شما چقدركمالات عطا فرموده و بعد رو به شیخ دیگر كرد و گفت:حاجی طباطبایی شما اول میخواهید تشریف داشته باشید یا من همراه ایشان باشم؟ تازه فهمیدم شیخ دیگر كیست توی خیلی از سخنرانیهای تلویزیون دیده بودمش از آن گردن كلفتها بودكه میدونستم خیلی خرش میره. حاجی طباطبایی با لبخندی گفت:خواهش میكنم ما كه اهل جسارت نیستیم و بعد طوریكه میخواست من متوجه نشوم چشمكی به حاجی حسینی زد. نمیدونم چرا از اینكار او اصلا خوشم نیومد. حاجی طباطبایی رفت.حاجی حسینی هم اصلا به من مهلت نداد و زود من و خودش را لخت كرد ازبدن پرمو ونامتناسب وریش بلندش خیلی بدم میومد ولی چاره چه بود مجبور بودم به او بدهم. به آرامی كسم را فشار داد و دست دیگرش به طرف سینه هایم رفت. حتی یك لحظه هم مكث نمیكرد و دائما باكسم بازی میكرد تحریك شده بودم.حدود 2 هفته بودكه كه به خودم مرد ندیده بودم.آب كسم راه افتاده بود.

حاجی حسینی شروع به بازی كردن باسینه هایم كرد و بعد با زبونش از كسم تا سینه هام را لیس زد خیلی خوشم اومد آروم كیرشو گرفتم. چقدر قربون صدقه ام میرفت بلند شدم و شروع كردم به ساك زدن. بااینكه خودم اصلا با همچین كیری حال نمیكردم اما طرف خیلی خوشش آمده بود یك لحظه تمام كیرش را تودهنم كردو و تمام آب دهنم را ریختم روی تخماش. دیگه كم كم آه وناله اش شروع شده بود دستش هم بدجوری كار میكرد با دست راستش كسم را چنگ میزد.در همین موقع بود كه انگشتش به طرف كونم رفت دستش را پس زدم و گفتم:از كون نمیدم مگه مجید بهتون نگفت؟حاجی حسینی گفت :بله البته دخترم من خودم هم اصراری ندارم مجامعت از عقب مكروه است. خیالم راحت شد. برگشتم و از پشت روی تخت خوابیدم تا بكنه توی كسم.حاج آقا یك متكا زیركمرم گذاشت و بعدشروع كرد به لیسیدن.در دم اومده بود متكا اذیتم میكرد اما چیزی نگفتم كم كم یادش افتاد كه باید بكنه تو كسم.یك لحظه صدایی شنیدم مثل صدای قندون یا استكان بود وقتی كیرشو كرد توكسم یخ كردم چقدركیرش سرد بود حالم بهم خورد عادت داشتم طرف را شهوتی بكنم تاكیرش داغ بشه ومنم حال بكنم اما این برعكس بود. تعجب داشت كه خیلی عجیب منو میكردیعنی تا 5 یا 6 بارمیكرد تو می آورد بیرون و بعد از چند لحظه كه میكرد تو كیرش بدجوری سرد بود كنجكاو شده بودم ببینم این چكار میكنه از طرفی بالشی كه زیر كمرم بود نمیگذاشت خوب چیزی ببینم به خودم گفتم:این شیخها كارهای عجیب غریب یاد دارند نكنه بلایی سرم بیاره تصمیم گرفتم یك مرتبه بلندشم وغافلگیرش كنم ببینم داره چكارمیكنه تا دوباره كیرشو آورد بیرون بلند شدم.

برخلاف انتظارم چیزی اونجا نبود به جز یك كاسه یخ كه آب شده بود شصتم خبر دارشد جریان چیه. بگو ناكس هی كیرشو می آورده بیرون وداخل كاسه یخ میكرده تاكیرش شهوتش بخوابه و آبش دیرتر بیاد. واقعا اعصابم خورد شد آخه این یارو چی بود كه باید بیشتر تحملش میكردم چاره ای نبود به پولش احتیاج داشتم نمیتونستم چیزی بگم ما جنده ها خیلی بدبختیم همه میتونند به ما زور بگند بالش را برداشتم و گذاشتم كنار گفتم حاجاقا شماكه ماشاالله خودتون به این خوبی حال میدین چرا از آب یخ كمك میگیرین حاجیه خم به ابروش نیاورد تازه برعكس اینبار علنا كیرش راداخل آب یخ میكرد و میگذاشت تو كسم.حالم یك طوری شده بوداما تحمل میكردم.یكهو صدای حاجی حسینی بلند شد كه گفت: آن مبارك را بگذارید پس كله بنده.فهمیدم منظورش ازمبارك كسمه كه میخواد بذارم پس كله اش. این دیگه چه الاغی بودكسمو میخواست برای چی بذارم پس كله اش؟ بلندشدم وآروم كسم را روی پس گردنش گذاشتم.حاجی حسینی نسبتا روی تخت نشسته بود دستهام را گرفت.حالا دیگه میتونستم بگم رو دوشش هستم با این تفاوت كه اون نشسته بود من ایستاده. ناگهان دیدم خم شد و كون خودش و متعاقبا كون منو به طرف در نشونه رفت و بعد یكهو داد زد:حاجی طباطبایی بفرمایید.

حاجی طباطبایی انگار پشت در منتظر بود بدوبدو به طرف ما اومد و كیرشو در آورد و تفی به اون زد وناگهان كیرشو به شدت كرد تو كونم. جیغ بلندی كشیدم و شروع كردم به تقلا كه خودم را آزاد كنم اما مگر میشد اینها بدجوری منو قفل كرده بودند. تازه فهمیدم جریان چی بوده. وقتی مجید به اینها گفته من از كون نمیدم اینها هم این نقشه را كشیده بودند از عصبانیت دیوونه شده بودم. شروع كردم به داد و بیداد و هی با شدت خودمو تكون میدادم.ازطرفی حاجی حسینی منو خوب نگه داشته بود و امكان هر كاری از من گرفته شده بود. بعد از مدتی چون در بد حالتی بودم احساس نفس تنگی كردم و از داد و بیداد و تقلا دست برداشتم.حاجی طباطبایی بدون اعتنا به شدت از كون منو میكرد. ازشدت درد شروع كردم به گریه.من به كون دادن عادت نداشتم واینها منو به این شدت داشتند میكردند. درگوش حاجی حسینی گفتم:مگر شما نگفتید كون كردن مكروه است؟ حاجی حسینی جواب داد: گفتم مكروه نگفتم گناه كه خواهر من. اینهم از امام جمعه شهر ما واقعا خوب به نفع خودش فتوا صادر میكرد.كم كم از دردش كم شده بود و داشتم لذت میبردم. بااین وجود چون كونم تا به حال كیر به خودش ندیده بود بدجوری درد میگرفت. بخصوص كه كیر حاجی طباطبایی هم یكجورایی كج و معوج بود. درهمین حین بود كه آب حاجی طباطبایی اومد وتمامش راریخت توی كونم وبا گفتن الهی توبه ازروی من بلندشد.حاجی حسینی هم مرا ول كرد و من روی تخت افتادم. درلحظه اول خیلی بدنم درد گرفت بخصوص كونم كه از شدت درد داشتم بیهوش میشدم.حاجی حسینی پرید روی من و با وحشیگری تمام شروع كرد از كس منو كردن. دیگه حال اعتراض نداشتم فقط شانس آوردم كه زود آبش اومد و بعد هر دو از اطاق بیرون رفتند.

تا حدود چند دقیقه ای از جام نمیتونستم بلندشم اما بعد بخودم اومدم وبلندشدم ولباسهام رو پوشیدم و از اطاق اومدم بیرون.مجید و حاجی حسینی و حاجی طباطبایی روی مبل مشغول صحبت بودند. حاجی حسینی با خنده گفت: بیا دخترم بشین خسته شدید بفرمایید. درمیان مجید و حاجی حسینی نشستم.حاجی حسینی بارضایت گفت: ببخشید كه ناراحت شدید راستش این حاجی طباطبایی ما فقط از پشت لذت میبرد و بعد به مجید گفت: اینبارخانوم خوبی باخودت آوردی و بعد دوباره رو به من كرد و گفت: دخترم این ناقابل است خدمت شما باشد و چكی را به من داد چك را از دستش گرفتم و نگاه كردم خدای من پانصد هزارتومن چقدرعالی بود با این پول چه كارها كه نمیتونستم انجام بدهم حاجی حسینی ادامه داد: البته حق الزحمه شما به مجید آقا را هم ما پرداخت كردیم به مجید نگاه كردم. لبخندخوشایندی روی لبهاش بود.حاجی طباطبایی گفت: اگر ممكن است شما از این هفته هر شب جمعه با مجید آقا تشریف بیاورید در عوض ما هر هفته همین مبلغ را تقدیم میكنیم. فقط باید قول بدهید كه فقط در اختیار ما باشید و باقی اوقات هفته جای دیگری نروید.از خوشحالی بلافاصله قبول كردم می دانستم كه من امكان ندارد در یك هفته این مقدار پول بدست بیاورم. موقع خداحافظی مجید تو ماشین به من گفت: دیدی بالاخره تو هم از كون دادی. خنده ای رضایتبخش زدم وبه چشمانش نگاه كردم

عکس سکسی


عکس سکسی





همه چی آرومه

همه‌چی آرومه، توی رأی آب بستی
کودتایی خوبه، که رئیسش هستی
همه‌چی آرومه، سبزا رو خوابوندی
شک نداری انگار، تا ابد تو موندی
همه‌چی آرومه، تو چه‌قد خوشحالی
به خیالت داری، در ِ ما می‌مالی
عقده داری بدبخت، از چشات معلومه
تو تی‌وی می‌خندی، همه‌چی آرومه
می‌گی توی ایران، کمرا مرغوبه
دو سه تا کافی نیس، بچه ده تاش خوبه
کـانـدومای طعم‌دار، مال ِ اون غربی‌هاست
روزی رو می‌سازه، اونی که اون بالاست
همه‌چی آرومه، تو چه‌قد خوشحالی
به خیالت داری، در ِ ما می‌مالی
عقده داری بدبخت، از چشات معلومه
تو تی‌وی می‌خندی، همه‌چی آرومه
همه‌چی آرومه، انگاری بد مستی
دنیا تو دستاته، پرُ خالی بستی
همه‌چی آرومه، بچه‌ها خوابیدن
واسه‌ی کابوست، خواب ِ خوبی دیدن
همه‌چی آرومه، تو چه‌قد خوشحالی
دو سه روزی خوش باش، تو خیال ِ خالی
بدجوری ترسیدی، از چشات معلومه
آخرش وا می‌دی، همه‌چی آرومه
غرقه‌ی سیلابی، آخر ِ این بازی
از اساس ویرونه، کاخی که می‌سازی
توی کله‌ت می‌گه، دنیا رو ویرون کن
این خیال ِ خامُ، از سرت بیرون کن
همه‌چی آروم نیس، کیه که خوشحاله؟
واژه‌ها سر می‌رن، توی این غم‌باله
ساکتن این مردم، توی شهر وُ حومه
چه دروغی می‌گه: «همه‌چی آرومه»!

Thursday, April 15, 2010

Monday, April 12, 2010

داستان سکسی مهناز

مهناز

مادروپدرم براي ديدن مادربزرگم رفته بودن كرج من تك وتنها توخونه بودم خانه خالي بود به همين خاطر تلفن روبرداشتم وخونهدوست دخترم زنگ زدم .خوشبختانه خودمهناز گوشي رابرداشت بعد ازاخوال پرسي بهش گفتم وقت ميكنه تاخونه مابياد .اونم گفت :اتفاقا الان مي خواستم برم كلاس شيمي نميرم وميام خونه شما .منم ازخداخواسته گفتم بي صبرانه منتظر شما هستم.خلاصه توخونه رو كمي مرتب كردم ومنتظر اومدن مهناز شدم .توفكراين بودم كه چطوري مخ مهنازو كاربگيرم تابتونم يك كام درست حسابي ازاون بگيرم.تو همين افكاربودم كه ناگهان اف اف خونمون به صدادر اومد من باعجله رفتم وگوشي رابرداشتم .گفتم: كي؟ يك صداي نازك گفت :منم مهناز زود دربازكن. منم دروباز كردم چند ثانيه طول نكشيد كه مهناز به جلوي درب آپارتمانمون رسيد .دروباز كردم واز مهناز دعوت كردم بيادتوخونه .اون بلافاصله اومد تو بعد از احوال پرسي گفت كسي كه خونتون نيست؟ منم گفتم: نه هيچ كس خونه نيست ومي توني راحت باشي.مهناز ازخدا خواسته مانتوي كوتاهشو در اوردو روي مبل لم داد منم رفتم آشپزخونه واز توي يخچال دوتاليوان شربت پرتقال ريختم واوردم روي ميز گذاشتم .خودمم رفت كنار مهناز نشستم شربتها روبه سلامتي هم خورديم .من دستمو انداختم دور گردن مهناز واونو به طرف خودم كمي فشاردادم مهناز هم كمي لبخندزد وخودشو توبغل من انداخت. من به مهناز گفتم اگه حوصله داره كمي باهم حال كنيم .اونم با لبخندي زيبايي رضايت خودشو اعلام كرد.ازش خواهش كردم بياد بريم تو اطاق خواب اونم موافقت كرد وهردو به طرف اطاق خواب راه افتاديم. بعد از كمي مكث من لباسهامو دراوردم وفقط يك شورت پام بود به طرف مهناز رفت وباكمك هم لباسهاي مهناز رو هم دراوردم .حالا هردو لخت بوديم فقط با يك شورت .خودمو نزديك مهناز كردم وهردو روي تخت ولو شديم مهنازو به طرف خودم كشيدم ولبهامو روي لباش گذاشتم كمي باهمين منوال گذشت .مهناز منو كمي از خودش دور كرد وبه طرف پاين رفت شورتمو دراورد وشروع به ساك زدن كرد خيلي قشنگ ساك ميزد ومنم داشتم لذت مي بردم .مهناز بعد ازچندلحظه سرمو گرفت وبطرف كسش هدايت كرد .شورت مهناز رو دراوردم .جون چه كس سفيد و بي موي بود اول چندتا بوسش كردم بعد بازبونم روي چوچولش ليس زدم . صداي اخ واوخ مهناز بلند شده بود .زبونمو داخل كسش مي كردم ومهناز ازاين كار خيلي خوشش مي اومد.مهناز ازجاش بلند شد منو دراز كرد وبصورت بلعكس روي من خوابيد طوري كه كس سفيد وصورتي رنگش روي دهن من قرارگرفته بود وكير من هم تودهن مهناز بود وساك مي زد .مدتي رو به همين منوال گذرونديم مهناز ومن حسابي شهوتي شده بوديم .من از مهناز تقاضا كردم تا به پشت روي تختخواب بخوابد اونم همون كارو كرد من هم خودمو روش انداختم وبادوتادستم سينه هاي سفيد وبلوريشو تودستام گرفتم وشروع به مالش كردم.مهناز ومن خيلي شهوتي شده بوديم .مهناز ازمن تقاضا كردكه كيرمو بكنم توكسش منم ازخدا خواسته پاهاي مهناز با دوتادستام باز كردم كيرم كه شق شده بود ومثل گرز رستم سفت سيخ شده بود رو نزديك كس سفيد مهنازبردم كمي كيرمو روي كس نازش كشيدم وسر كيرمو كردم توكس مهناز وكم كم تمام كيرمو تو كسش فرو كردم وشروع به تلبه زدن كردم .اخ واوخ مهناز ومن دراومده بود وحسابي داشتيم حال ميكرديم. البته لازم به ذكر كه مهناز خانم كسش اپن (پرده نداره) واين مسئله كارمنو راحتر كرده بود.بعداز اينكه كمي ازجلو بامهناز حال كردم ازش تقاضا كردم كه بذاره از كون هم اونو بكنم .مهناز هم باكمي ناز وگفتن اينكه از عقب درد داره راضي شد. به مهناز گفتم برگرده واون هم همين كارو كرد .يك متكا زير كسش گذاشتم تا كونش كمي بالا بياد تا بتونم به راحتي كيرمو بكنم توكون تنگش.ازداروخونه كرمهاي مخصوص عقب خريده بودم از توكشو ميز كرم مخصوص رو دراوردم و بادستم كمي ازاون كرم روروي سوراخ كون مهناز مالوندم وباانگشت تو كونش كردم مهناز خوشش مي امد واز من تقاضا كرد زودتر بكنم تو.كمي كرم به كيرم زدم وسركيرمو نزديك سوراخ مهناز نزديك كردم وكم كم كيرمو به طرف جلو هدايت كردم .كيرم داخل كون تنگ مهناز رفته بود وشروع به تلبه زدن كردم .اخ واوخ مهناز بلند شده بود هم به خاطر اينكه درد داشت وهم به خاطر اينكه حال مي كرد اخ واوخ زيادي راه انداخته بود .داشتيم كم كم به ارگانيسم مي رسيديم به همين خاطر مهناز كيرمو از توكونش دراورد وبه من گفت كاندم به كيرم بكشم وكيرمو بكنم تو كسش تايك دفعه آبم كه اومد شكم مهناز بالانياد.منم كيرمو ازكونش بيرون كشيدم وبه كيرم كاندم كشيدم .روي تخت خوابيدم تامهناز بياد رو كيرم بشينه مهناز هم همين كارو كرد باكمي جابجاي كيرم تاآخرتوكس مهناز فرو رفت .مهناز خودشو بالا پايين مي كرد من هم دوتادستمو دوركپلهاي مهناز گرفته بودم وبا تمام قدرت مي مالوندم وگاهي هم با انگشتم تو سوراخ كون مهناز فرو مي كردم.حسابي حشري شده بوديم واخ واوخ منو مهناز اطاق خوابو پركرده بود .كم كم اخ اوخ مهناز تبديل به جيغ شده بود ومن فهميدم كه داره آب مهناز مياد منم خودمو آماده كرده بودم .بعد ازمدتي كه به همين منوال گذشت مهناز فريادي كرد ومن فهميدم كه آب مهناز ومده منم خودمو عقب جلو بردم تا يكدفعه احساس كردم آبم اومد وهردو ما حسابي حال كرديم.همون طور كه مهناز روي من بود خودشو روانداخت وبي حال شده بود چندتابوس ازهمديگه كرديم وهردو روي تخت ولو شديم.چنددقيقه روي تخت استراحت كرديم .يكدفعه مهناز به ساعتش نگاه كرد وبه من گفت :من داره ديره ميشه اگه اجازه ميدي ميخوام برم خونمون چون بايد تانيم ساعت ديگه خونه باشم .ازروي تخت بلند شد ولباسهاشو پوشيد منم بلند شدم وازمهناز تشكر كردم وباچندتابوس ازش خداحافظي كردم ومهناز رفت.منم رفتم حموم دوش گرفتم وروي همون تخت به استراحت پرداختم آخه كارشاقي كرده بودم

یه خاطره دیگه از نیوش

یه خاطره دیگه از نیوش
ا
دو هفته پيش بود تو خونه تنها بودم از بي حوصلگي نشستم فيلم سوپر نگاه کردم حشري شدم رفتم سر يخچال يه سوسيس برداشتم مي مالوندم دمه کسم خيلي حال مي داديکمشو فشار دادم تو خيلي حال داد ديگه کاملا حشري شده بودم که کامل کردم تو کسم من که اصلا با کسي سکس از کس رو نداشتم و به قول معروف باکره بودم تمام پاهامو تختم و کسم شد پر از خون بعد از بيست دقيقه که ارضا شدم رفتم حموم کسي خونمون نبود شروع کردم خودمو شستن داداشم که از بيرون اومده بود يه راست اومده بود تو اتاق من ديده بود تختم خونيه ترسيده بود و منو صدا مي کرد منم صدا شو شنيدم گفتم من حمومم اومد تو حموم گفت چيکار کردي؟ گفتم خيلي حشري شده بودم اومد جلو دستشو زد به کسم شروع کرد به ليس زدن خيلي حال ميداد برم گردوند دولام کرد کيرشو کرد تو کسم واااااااي که چه حالي ميداد ده دقيقه هم نشد که آبش اومد زود از حموم رفت بيرون منم خودمو شستم اومدم بيرون گفت زود باش لباساتو بپوش بريم خونه ي خاله ايناخلاصه رفتيم اونجا ماجرا رو براي پسر خالم تعريف کردم گفت فعلا که وقت ندارم ولي براي جمعه قرار بزاريم منم قبول کردم . روز جمعه بود همين جمعه يعني هشتم آبان زنگ زد گفت من تو کوچه هستم در رو باز کن منم باز کردم همه پدر مارم و داداشم خونه بودن پسر خالم از پشت خونه اومد تو اتاقم منم بدجور آرايش کرده بودم رفتم در اتاقمو قفل کردم همينکه اومد ازم لب بگيره و کارو شروع کنه داداشم در زد پسر خالمو کردم توکمد داداشم اومد ديد که من آرايش زياد کردم در و قفل کرد منو خوابوند رو تخت حالا من هي ميگم الان نميشه ولي اون مي گفتمن حاليم نيست بايد بکنم خلاصه کارشو کرد و پاشد رفت منم با بدرقه کردم پشت رفتم در و قفل کردم پسر خالمو اوردم بيرون ازکمد گفت کيرم تو اين شانس اين داداشت چقدر حشريه خوب يه زن براش بگيرين ديگه پسر خالم نيم ساعت کارش طول کشيد ولي خيلي حال داد کارش که تموم شد گفت من ديگه برم تا اين داداشت نيومده دوباره پسر خالم که رفت منم لباسامو پوشيدم در رو که باز کردم برم بيرون ديدم داداشم پشت در ايستاده من داشتم از ترس سکته ميکردم تو دلم گفتم الان که بزنه تو گوشم ولي گفت مي ميري وقتي منم مي خوام با هات اين کا رو کنم بخودت برسي يا فقط با اين پسر خاله حال ميکني منم سرمو انداختم پايين گفتم چي بگم والا

داستان سکسی همجنس بازی هستی خانم

همجنس بازی هستی خانم

فكر كنم تابستون پارسال بود كه تصميم گرفتم برم مطب دندان پزشكي يكي از دوستام از خدا كه پنهون نيست از شما چه پنهون علاوه بر دندونم همه جام هم درد مي كرد اين دوست دندون پزشكم هم خيلي دختر باحالي بود، منم تصميم گرفتم با يكي از دوستام به اسم ليلا برم كه اون موقع تازه با هم آشنا شديم اونم بد جور تنش مي خاريد و بايد بگم كه خيلي هم حشري بود ...خلاصه اون روز صبح من و ليلا به سمت مطب حركت كرديم و از شانس بسيار خوب ما كه گير كرده تو كون خر 2 نفر قبل از ما اونجا بودن خلاصه منتظر شديم كه اونها كارشون انجام بشه و بعد به خانم منشي گفتم كه به خانم دكتر(سميرا) بگيد كه هستي اومده . بعد از اين كه منشي تشريف برد تو خود سميرا اومد بيرون و از ما استقبال كرد منم ليلا رو بهش معرفي كردم و يه چشمك بهش زدم و گفتم سميرا جون حال ما دو تا اصلا خوب نيست عزيزم زود باش خوبمون كن اونم خنديد و به خانم منشي گفت كه شما مي تونيد بريد چون من ديگه مريض نمي بينم و بعد از اين كه به دوستام رسيدگي كردم با هم مي خوايم بريم بيرون... من و ليلا و سميرا با هم رفتيم تو و مشغول صحبت شديم كه خانم منشي در زد و بعد خداحافظي كرد و رفت. قبل از سميرا من رفتم خوابيدم رو صندلي و سميرا هم مثلا مشغول شد منم بهش گفتم سميرا جون حال دندونام نگاشون كردي خوب شد برو برس به بقيه جاها و با خنده ليلا رو نگاه كرد ، منم گفتم از خودمونِ ... سميرا هم بدون معطلي شروع كرد به لب گرفتن از من واي نمي دونيد چقدر با حال لب مي گرفت فكر نمي كنم ديگه كسي پيدا بشه كه اون طوري لبام رو نوازش كنه... خيلي آروم لباش رو مي ماليد به لبام و با نوك زبونش روي لبام حركت مي كرد طفلي ليلا هم همين طوري ما رو نگاه مي كرد. سميرا كنار اتاقش يه تخت بيمارستاني داشت. آروم بلند شدم و بعد هردو لباسامونو در آورديم و از ليلا هم خواستيم به ما ملحق بشه و من رفتم طرفش و يه لب محكم ازش گرفتم ... دكمه هاي مانتوشو در آوردم و خودش بقيه لباساشو در آورد.من و سميرا هم لخت تو بغل هم مشغول عشق بازي بوديم يه لحظه احساس كردم يكي داره از روي شورتم بهشتم رو لمس مي كنه سرمو يه كم بلند كردم ديدم ليلا هم مشغول شده همون طور كه من دراز كشيده بودم سميرا نوك سينه هامو مي خورد و هر از گاهي يه گاز كوچولو ازشون مي گرفت و ليلا هم كم كم دستشو برد بود تو شرتم و كنار تخت ايستاده بود.. كنار تخت يه فايل بود كه مخصوص پرونده ها بود منم پام بلند كرده بودم و روي اون گذاشته بود كه ليلا ازم خواست پامو پائين بيارم تا شرتمو در بياره و منم اين كار رو كردم، ليلا سرش رو گذاشت لاي پام و شروع كرد ليسيدن دور تا دور بهشتم و از طرفي هم سميرا خيلي حشري شده بود يه كم كه گذشت من از شدت هيجان ديگه نمي تونستم پامو باز نگه دارم و پاهام مي لرزيد كه ليلا سريع با بند مانتوي خودش يكي از پاهامو بست به دستگيره فايل و اون يكي پامو هم با دستاش نگه داشت با تعجب نگاش كردم و گفتم ليلا !!!! اونم خنديد و گفت بذار اين مدليشو هم تجربه كنيم و سميرا هم استقبال كرد و گفت هستي منم الان اين پاتو مي بندم و سريع اين يكي پامو بست به پايه تخت ... طوري بود كه اصلا نمي تونستم پاهامو حركت بدم راستش خودمم بدم نمي يومد ..ليا اول با دستش شروع كرد به بازي كردن و آروم آروم نوازش دادن چوچولم چون مي دونست خيلي به اين كار حساسم ، سميرا هم اومد روي تخت و دو زانو نشست جولي صورت من و منم با دستم لاي پاشو باز كردم و شروع كردم به خوردن لباي كسش ولي چون خودم خيلي حالم بد شده بود اصلا نمي تونستم اونو خوب ارضا كنم. ليلا هم مدام زبونش رو فشار مي داد روي چوچولم تمام بدنم درد گرفته بود و ناله هام به داد تبديل شده بود و از طرفي هم خودم مسيرا رو با دست ارضا مي كردم فكر كنم اين حالتمون 1 ساعت و نيمي طول كشي هر سه تقريبا بي حال شده بوديم و نمي تونستيم تكون بخوريم... من همون طور روي تخت دراز كشيدم و بچه پاهامو باز كردن و سميرا هم خودشو به يونيت رسوند و روي صندلي دراز كشيد و ليلا هم دراز كشيد روي كاناپه تو اتاق طفلكي ليلا يلي از خودش مايه گذاشته بود ولي هر كاري مي كردم نمي تونستم از جام تكون بخورم اين بار سميرا انگار ذهن منو خونده باشه بلند شو د همون طور كه پاهاي ليلا روي زمين بود سرشو برد لاي پاي ليلا و مشغول شد و با دستاش هم سينه هاي ليلا رو مي ماليد منم مشغول تماشاي اون دو تا شدم نمي دونيد چقدر لذت داشت ... سميرا از ليل خواست بلند بشه و هر دو تا ايستادند و سميرا همون طور كه باسن ليلا تو دستاش بود شروع كرد به لب گرفتن و بعد هم زير پاهاي ليلا نشست و پاهاشو باز كرد و شروع كرد با زبون لرزوندن چوچولة ليلا اونم سر سميرا رو محكم فشار مي داد و موهاشو مي كشيد. و بعد ليلا رفت سمت كاناپه و پشتشو كرد به سميرا و روي زانوهاش نشست ، سميرا هم با زبون دام مي رفت سراغ سوراخ كون ليلا و انگشتشو مي كرد تو و بيرون مي آورد و يه كم كه گذشت با دو تا انگشت اين كار رو مي كرد انقدر ليلا رو تحريك كرد تا خودش از سميرا تشكر كرد اون دو تا كنار هم چنان همديگرو بغل كرده بودن كه آدم لذت مي برد ... راستش اينقدر خسته بودم كه نمي تونستم تكون بخورم هر سه همون طوري خوابيديم نمي دونم چقدر خوابيده بوديم كه با صداي زنگ همراهم بيدار شدم و ديدم كه مامان جونم ميگه زود بيا خونه و مجبور شدم بلند شم رفتم تو دستشويي و بدنمو تميز كردم و بعد اون دو تا رو بيدار كردم واي كلي خنديديم طفلكي سميرا چنان گازي از اونجاش گرفتم كه مي گفت هستي تا يه هفته كبود بود خوب شوهر نداشت وگرنه بيچاره مي شد

داستان سکسی هستی خانم

یه خاطره دیگه از هستی خانم

اواخر آبان ماه گذشته بود اگه اشتباه نكنم كه قرار بود برم سر قرار يه دوست اينترنتي و باهاش قرار گذاشتم. از اونجايي كه شانس هستي خانم هميشه تو كون خر گير كرده دوست پسرم هم زنگ زد كه هستي امروز مامان بزرگم رفته مسافرت و از امشب قرار من شبها برم اونجا بخوابم مي توني يه جوري جور كني امشب رو با هم باشيم؟؟ راستش اولش خيلي بهونه آوردم، براي اينكه فكر نكنه حالا دستو پامو دراز كردم براش. خلاصه اونم كلي توضيح داد كه خونه شون جاي امنيه و هيچ كس فضولي نمي كنه و خلاصه منو راضي كرد تا برم آپارتمان مامان بزرگش. فقط مونده بود اينكه چه جوري مامانم رو راضي كنم با كلي تلفن به دوستام خلاصه به يكي از دوستام كه راجع به اون براتون تو بلاگ قبلي نوشته بودم به اسم ستاره زنگ زدم و گفتم كه ماجرا چيه و اگه مامانم زنگ زد خونه شون يه بهونه مثل هميشه بياره كه منو نخواد و بعد سريع با گوشيم تماس بگيره كه البته مامان معمولا به همراهم زنگ مي زد تا خونه دوستام.به هر حال من به جاي اينكه برم سر قرار دوست اينترنتيم رفتم پيش دوست جونم (علي) راستش دلم مي خواست عكسش رو اينجا براتون مي ذاشتم تا ببينيد چه قيافه ماهي داره ... با علي سر ميدون ولي عصر جلوي مانتو فروشي (اسمشو يادم رفته) قرار گذاشتيم واونم خودشو س ساعت رسوند اونجا بعد از يه كم گشتن رفتيم پيتزا گرفتيم و راهي خونه مامان بزرگش شديم از قرار معلوم مادر بزرگ گرامي تازه به اونجا نقل مكان كرده بود و كسي رو نمي شناخت خوشبختانه در حين رفتن بالا كسي ما رو نديد .وقتي رفتيم تو مثل هميشه مانتو و روسري رو كندم و چون لباس همراه خودم آورده بودم رفتم و لباسم رو عوض كردم و يه نيم تنه با شلوارك صورتي پوشيدم وقتي وارد اتاق شدم علي يه نگاه خريدارانه بهم كرد و منو چسبوند به خودش و شروع كرد بو كردن تمام بدنمو بو مي كرد برام خيلي جالب بود چون فكر نمي كردم اسپري جديدم اينقدر روش تاثير بذاره.به هر حال شام رو خورديم البته با چاشني (اگه گفتيد چاشنيش چي بود؟ ؟؟؟ چاشنيش فيلم سوپر بود) راستش زياد بهم نچسبيد چون فيلم خيلي وحشيانه بود و منم بيشتر حواسم پيش علي بود كه حسابي رفته بود تو نخ فيلم( خدايي شما پسرها هم يه چيزيتون تاب داره ها با يه فيلم ديگه نمي شه جلوتونو گرفت)، علي شام رو كه خورد اومد طرفم و منو بغل كرد و همونطور كه تو بغلش بودم شروع كرد لب گرفتن ولي چه مزه اي مي داد راستش خودم هم يه چيزايي رو مي خواستم تجربه كنم و تصميم گرفته بود با علي در ميون بذارم.بعد از 1 ساعتي كه با علي به قول خودش يه كم بغ بغو كرديم تو گوش همديگه علي خودشو زد به خواب و شروع كرد لوس كردن خودش چون مي دونست من عاشق اين كارم ، با هزار تا بوس و نازو نوازش بالاخره چشماشو باز كرد و منم مثل هميشه چشماشو بوسيدم.و بعد بهش گفتم علي ! نظرت راجه به سكس ايستاده چيه؟ گفت هستي جون من هوس نكن يه چيز تازه تجربه كني چون اصلا تحمل ايستاده ندارم و گفت كه خيلي خسته ام و اين كار خستگيم رو ده برابر مي كنه . خلاصه راضيم كرد كه از خير اين تجربه بگذرم.حول و هوش ساعت 11 بود كه گفت «بريم تو اتاق مادر بزرگم هستي جون تو برو منم مي يام» و منم رفتم و در رو باز گذاشتم و همون طور كه در باز بود ديدم كه يه كم مشروب خورد و بعد هم رفت سراغ كيفش بعدا فهميدم كه كاندوم و كرم برداشته، منم سريع پشتمو به در ورودي كردم و چشمامو بستم. علي هم نامردي نكرد چنان پريد رو تخت كه نزديك بود از وحشت بميرم با لحن عصبي گفتم:« ديوونه چته؟ مگه كشتي كج ديدي كه زده به سرت؟» اونم با ابروهاش اشاره كرد به كسم و گفت نه جيگر يه چيز ديگه ديدم و هار شدم هستي ديگه طاقتم تموم شده بذار يه بار هم شده منم لذت سكس از جلو رو بچشم و بدون اين كه منتظر جواب من باشه سريع لباشو گذاشت روي لبام و شروع كرد محكم مكيدن از طرفي هم دستش رو گذاشته بود روي پهلوهام چون مي دونست كه با اين كار ديوونه مي شم. تو همون حالت لب گرفتن شلواركم رو از پام در آورد و بعد بلند شد و سريع نيم تنم رو درآورد و پشت سرش دكمه هاي لباس خودش رو باز كرد منم كمكش كردم و وقتي مي خواست شلوارش رو در بياره من با پاهام كشيدمش پائين( قابل توجه دختر خانم ها و بقيه... مردا عاشق اين كار هستند كه طرف مقابل شلوارشون رو كمك كنه در بياره ولي حواستون باشه اين كار رو به تنهايي انجام نديد چون اغلب اوقات در مقابلتون احساس ضعف مي كنن و يهو ديديد قاط زدن).حالا ديگه اون با يه شورت بود و من با يه شورت و سوتين. علي چراغ خواب رو روشن كرد و رفت تو نشيمن و يه موزيك آروم هم گذاشت منم براي اين كه آب بخورم نشستم لبه تخت و يه لحظه احساس كردم سينه هام آزاد شد وقتي برگشتم ديدم علي سوتينم رو باز كرده وقتي من سرم رو برگردوندم لباي داغشو گذاشت روي لبام و سوتينم رو هم كامل از تنم در آورد و نوك سينه هامو با انگشتاش محكم فشار ميداد، همون طور منو خوابوند روي تخ و زانوي راستش رو هم چسبوند وسط پام و زانوشو هم آروم آروم حركت مي داد( آقايون محترم1 نكته داره - اين كار براي خانم ها خيلي لذت بخشه پس اگه فردا رفتي سراغش يادت نره) علي هم اينقدر خوب منو تحريك كرده بود كه كاملا بي حركت بودم فقط مي تونستم روي ستون فقراتش حركت كنم و با هر بار نوازشم علي به نشونه تائيد نوك سينه هامو بيشتر فشار مي داد.اينقدر علي لبامو خورده بود كه نفسم بند اومده بود و سرمو رو برگردوندم اونم گوشم رو شروع كرد گاز گرفتن و بعد آروم آروم اومد طرف گردنم و بعد روي سينه هام زبونش رو حركت مي داد و هر زماني كه به نوك سينه هام مي رسيد زبونش رو محكم فشار مي داد روي نوك سينم، منم آروم و با ناله صداش كردم عــلي!! وقتي نگام كرد فهميد كه خيلي بهم ريختم و دستشو گذاشت روي لبم منم شروع كردم مكيدن انگشت وسطيش...علي بعد از يه كم مكث دستشو كشيد و رفت سراغ نافم با چنان ولعي زبونش رو مي كرد توي نافم كه يه لحظه ترسيدم نكنه علي بلايي سرم بياره ... و در همون حين هم بندهاي شورتم رو باز كرد( مزاياي شورتهاي بندي: مجبور نيستي خودتو بكشي تا دربايد كافيه دو تا گره رو از دو طرف پا باز كني) و دستاشو گذاشت روي پهلوهام و همونطور كه پهلوهامو مي ماليد با لباش ، لباي كسم رو گاز مي گرفت و مي كشيد راستش منم تمام بدنم مي لرزيد براي همين هم بي اختيار پاهام بسته مي شد و اين كار علي رو اذيت مي كرد اولش علي پاهامو گذاشت دو طرف بدن خودش و با دستاش محكم پاهامو گرفت ولي چون مي خواست از دستاش هم استفاده كنه نمي تونست خوب پاهامو كنترل كنه. بعد اومد نارم خوابيد و سرمو محكم گرفت تو بغلش و بهم گفت هستي تو بهم اعتماد داري؟ منم يه كم نگاش كردم و گفتم راستش تو سكس نمي دونم مي تونم بهت اعتماد كنم يا نه!!! علي هم گفت:« تا حالا در هر زمينه اي اعتماد كردي ضرر كردي؟ » منم گفتم: نه! گفت : « پس اينبار هم اعتماد كن بذار پاهاتو ببندم؟ وقتي نگاه تعجبآورم رو ديد آروم خنديد و لبامو بوسيد و خيلي سريع پامو با جوراب خودش بست به پايه تخت و تقريبا خيلي از هم بازشون كرد و باز هم اومد سراغ لبام و از لبام شروع كرد مثل دفعه قبل تا رسيد به كسم و با دو تا دستش آروم لباي كسم رو از هم باز كرد و نوك زبونش رو گذاشت روي چوچولم و اين كار وان همزمان با جيغ من بود واقعا نمي تونستم تحمل كنم و بعد هم علي دستاشو گذاشت روي پهوهام و همون طور كه نوازشم مي كرد تمام كسم رو هم مي خورد و گاز مي گرفت وقتي ديد واقعا حالم خيلي وحشتناك شده چند تا ضربة محكم زد روي كسم و بعد هم پاهامو باز كرد و خوابد كنارم فكر كنم 1 ساعتي همون طور خوابيديم كه علي گفت:« هستي حالا نوبت تو هستش من برات خيلي مايه گذاشتم.» منم لبامو گذاشتم روي لبش و نذاشتم ديگه ادامه بده و گوشهاشو هم مي ماليدم و بعد آروم اومدم سارغ نوك سينه هاش نمي دونستم اين كار رو دوست داره يا نه ؟؟؟ ولي به محض اينكه بم رو گذاشتم روي نوك سينش يه آه بلند و محكم كشيد و اين به منزلة لذت بردنش بود منم همون طور كه مشغول بودم با پاهام شورتشو درآوردم البته خودش هم با حركاتش كمكم كرد و آروم درستم بردم و گذاشتم زير نافش ولي جلوتر نرفتم قشنگ مي شد از تو نگاش خوند كه داره ميگه زود باش لمسش كن و من هم با يه گاز كوچولو از سينش دستم رو گذاشتم روي رانش دلم مي خواست به زبون بياد ( كا از به زبون اوردن نيازها لذت مي برم) و همون طوركه كارم رو مي كردم علي آروم گفت: «هستي زود باش اذيتم نكن» و اونوقت بود كه سريع دستمو به كير محكم و شق شدش رسوندمو با يه حركت ريتمي از پائين كيرش دستمو مي آوردم به طرف بالا، علي گفت هستي:«كاندوم زير بالش بهت بدمش» و منم با سر تاكيد كردم و خودم هم كاندوم رو كشيدم روي كيرش و اينبار بيضه هاشو هم لمس مي كردم. علي هم هر 8-9 دقيقه يه بار يه آه محكم مي كشيد و سرمو رو محكم تر فشار مي داد. وقتي مطمئن شدم علي ارضا شده نوك كيرشو بوشيدم و سرمو گذاشتم روي سينش بعد از نيم ساعتي بلند شد و كاندوم رو در آورد و خوابيد كنارم ديگه هيچ چي جز نوازش هاي علي نمي فهميدم.صبح يه لحظه احساس كردم يه دست قوي داره باسنم رو فشار مي ده وقتي علي رو پشت سرم ديدم صورتشو بوسيدم و برگشتم طرفش اونم گفت:« هستي خانم يادت باشه اينبار هم مثل هميشه نه گذاشتي ازپشت باهات باشم نه از جلو منم با خنده گفتم فعلا ورود ممنوعه و بلند شدم دلم مي خواست برم حموم ولي چون علي چيزي نگفت منم به روي خودم نياوردم و بدون صبحانه هر دو از خونه اومديم بيرون و خوشبختانه منزل ما هم مشكلي پيش نيومد. اون روز خيلي برام لذت بخش بود الان كه ياد اون روز مي كنم دلم يه جوري قيلي ويلي ميره

داستان سکسی کیر پیر و کس جوان

کیر پیر و کس جوان

یه روز من تو خیابون دنباله کس بودم که دیدم یک دختر خانومی وایستاده براش ترمز کردم و سوارش کردم دیدم خیلی عصبانیه چون در ماشین و محکم بست ...گفتم خانوم یواش..... بعد از چند لحظه که گذشت گفت ببخشید من عصبانی بودم... ازش پرسیدم چرا ناراحتی؟ کاری هست که من بتونم برات انجام بدم؟ یهو پقی زد زیر گریه و گفت که با دوسته پسرش دوا کرده. پرسیدم سر چی؟ گفت که اره....بعد از 3 سال که با هم دوست هستن امروز مچه دوستشو با یه دختر دیگه گرفته میگفت که سه سال باهاش دوستم و تو این سه سال همه کاری براش میکردم حتی خرجشو میدادم. پرسیدم چطور؟ گفت که آره دوستم درس میخونه و کار نمیکنه. خودم هم تو یه شرکت هواپیمائی کار میکنم. خلاصه خیلی ناراهت بود. بهش گفتم که تقصیر خودته که لوسش کردی برای همین هم ارزش تو رو نمیدونه. اگه تو هم با خودش مثله خودش رفتار کنی یا روش کم میشه و دیگه از این کارها نمیکنه چون از عکس العمل تو میترسه و یا اینکه لااقل تو هم دیگه دلت نمیسوزه و باهاش بیحسابی. یه فکری کرد و گفت شما راست میگی من خودم هم چند دفعه وسوسه شده بودم ولی به خودم میگفتم که نه من باید وفادار باشم اما حالا میبینم که اون اصلا لیاقته منو نداره......ولی من چه جوری این کارو بکنم....من تا حالا با کسی دیگه نبودم. منم گفتم تو نگرانه اون نباش....بعد با لبخندی بهش گفتم مگه من مردم؟؟اینو که گفتم یهو از خجالت قرمز شد و گفت یعنی با شما؟ گفتم آره من از تو سو استفاده نمیکنم میخوام بهت یاد بدم که چه جوری آزاد باشی و آزاد فکر کنی. بعد از اینکه اینو گفتم دیگه هیچ چیزی نگفت و منم مسیر و به طرفه خونه مجردیم کج کردم. تو خونه که رسیدیم براش یک شربت آلبالو درست کردم که یک کمی سر کشید بعدش من شروع کردم بغلش کردن و لب گرفتن.... اولش خودشو جم و جور میکرد اما به محض اینکه شروع کردم کسشو (از رو شلوار) مالوندن دیگه شل شد..... همزمان که لب میگرفتم با دست چپم بغلش کرده بودم و با دست راست از پشت گردن تا بالای کونش دست مکشیدم بعد دستم رو به زور تو شلوارش کردم و انگشت وسطیم رو به سوراخه کونش رسوندم و شروع کردم سوراخ کونش رو مالوندن.....جوووووون چه لبهای شیرینی.....سوراخ کونش نرم و مرطوب شده بود و همزمان با انگشت من کونش میچرخید....آروم آروم انگشتمو تو کونش کردم و شروع کردم چرخوندن...یه چند دقیقه که گذشت بردمش تو اتاق خواب و همزمان که لختش میکردم ..بوسش میکردم....لبش....گردنش....سینهاش. همین که امدم شورتشو دراوردم دیدم کسش خیس خیس و بی مو......بهش گفتم چی کار میکنی ....تو که اول خودتو خیس کردی.....زود لخت شدم تا چشمش به کیرم افتاد گفت وووواااا ی ی ی این چی دیگه ...چه کلفته....چه گنده س ... مثل یه نوشابه خوانوادس .....حالا دیگه هر دومون لخت بودم. خوابوندمش رو تخت....خودم هم روش و بین دو پاهاش....دست چپم زیر سرش و با دست راستم کیرمو به داخل کسش هدایت کردم.سرش که تو کسش رفت گفت آآآآآآ ی ی ی ی کسم داره پاره میشه ....خواهش میکنم یواش بکن....کیرمو دراوردم و یه خورده سرشو لای چاک کسش بالا و پائین میکردم و بعد دوباره تو کسش کردم...این دفعه تا ته کیرم کردم تو.....از درد و لذت و تعجب دهنش باز مونده بود و برای چند لحظه نفس نمیکشید....یهو داد زد آآآی ی ی ی ی کسم جر خورد!!!!!...کیرت کسمو پر کرده!!!!!......کیرتو تو کونم حس میکونم!!!! منم هی میگفتم جوووون...قربونت برم.....یه کمی تحمل کن.....دردت میاد؟؟؟؟ الان خوب میشه و هی عقب و جلو میکردم. دست چپم هنوز زیر سرش بود ماچش میکردم بعد دست راستمو بردم زیر کونش...دادم بالا...حالا دیگه جفت پاهاش بالا بود وکیرم تا خایه هام تو کسش میرفت و در میامد. میگفتم جووووون خوشت میاد؟؟؟کیرم قالب کست هست؟؟؟؟ ببین چه جوری کیرم مثل شیشه شور تو کست بیرون و تو میشه!!!! اونم هی آه و ناله میکرد. انگشتم رو دوباره تو کونش کردم....حالا دیگه خودم آمد و رفت کیرم و حس میکردم...دیگد دختره خودش هم شروع کرده بود به حال کردن و هی خودشو عقب و جلو میکرد....دیدم حالش خیلی خراب شده هی میگفت آخ جون ببین چه کیری تو کسمه جوووون ن این کسو بگا..... به خودم گفتم این کس اگه امروز از اینجا بره شاید بر نگرده پس بهتر که منم حسابی بگامش...کیرمو در اوردم....به دو زانو برش گردوندم ...کیرمو تا ته تو کسش کردم و هی عقب و جلو میکردم.....کمرش قوس برداشته بود ...سرش رو به بالا.....منم با دو دستم لمبه های کونشو باز کردم و با شستم سوراخ کونش رو میمالوندم. کیرمو (که از ابه کسش خیس شده بود) از کسش دراوردم گذاشتم رو چاک کونش و عقب و جلو میکردم گفتم ببین نترسی ها میخام بکنم تو کونت .گفت نه نه نه دردم میاد ...کیرت گندس کونمو پاره میکنه گفتم نترس یواش یواش میکنم توش. سر کیرمو چسبوندم در سوراخه کونش....دو طرفه کمرشو گرفتم و شروع کردم فشار دادن...دادش بلند شد...دیدم توش نمیره....دستامو گذاشتم سر شونه هاش فشار دادم.... سر کیرم رفت توش که یهو جیغ زد و خودشو پرت کرد جلو...دو دستی کونشو گرفته بود و از درد به خودش میپیچید. بعد از کلی قربون صدقه و دلداری دو باره ازش خواستم که لب تخت برام قمبل کنه. یکمی کرم نرم کننده با آب کسش به سوراخه کونش مالیدم و اول یک انگشتی بعدش دو تائی تو کونش کردم بعد دوباره سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشار دادم توش. نفسش بند امده بود....سوراخ کون تنگش دور کیرم قفل کرده بود کیرمو یواش یواش عقب جلو کردم تا یکمی که باز شد دو طرفه کمرشو محکم گرفتم و کیرمو تا خایه هام تو کونش کردم. داد میزد....آآآآی ی ی کونمو پاره کردی....ووووواااای ی ی ی کسو کونمو یکی کردی.....دیگه نمیتونم سوراخ کونمو جم کنم....دیگه نمیتونم بشینم..... ووواااای ی انم داره میاد بیرون....کیرت تو کونمه ولی تو کسم هم حسش میکنم..... منم میگفتم....جووون ن فدات شم دردت میاد؟؟.....فکر کردم کونت پاره میشه....تحمل کن الان اب میدم میگفت دارم از درد میمیرم....منم کیرمو دراوردم نشونش دادم گفتم ببین این داره تو کونت میره برای همین اینقدر درد میکشی تحمل کن ...بعد از من به هر کی دیگه که بدی درد نمیکشی. اینو که گفتم حشری شد و گفت پس منو بگا... منم دوباره کردم تو کونش و ایندفه از حال رفت و رو شکم خوابید منم همینطور افتادم روش و تند تند میکردم تو کونش و همزمان شروع کردم با کسش بازی کردن. یهو دیدم هوار کشید...سرش عقب و جلو میرفت و داد زد بیا اینم ابه کسم. منم دیگه وقتی داشت ابم میامد گفتم بیا..داره ابم میاد....همینطور که روش خوابیده بودم دستامو بردم پائین دو تا لمبرهاشو از هم باز کردم ...تا ته کیرم فشار دادم تو کونش و همونجا ابمو ریختم. وقتی کیرمو از کونش بیرون کشیدم دیدم کونش به اندازه قطر کیرم باز مونده و بسته نمیشه....بعد جفتمون بیحال افتادیم کنار تخت ...وقتی امد بره خودشو تو حموم بشوره.....اب کیرم(که به زردی میزد) از کونش تا سر زانوش

داستان سکسی خود كشي ليلا

خود كشي ليلا

سه چهار ماهي بود كه با كيميا دوست بودم. شهروز دوست من هم با ليلا دوست بود و با هم خيلي صميمي شده بودند. كيميا دختري بود خجالتي و كمرو. ما هرچه در سكس ياد گرفته بوديم فقط تجربه هاي مشتركمان بود. بر خلاف او ليلا دختر شيطان و شلوغي بود. گاهي رفتارش جوري بود كه شهروز حسابي غيرتي مي شد. يك روز ساعت 4 بعد از ظهر تلفن زنگ زد.-سلام فرشاد-سلام شهروز. چطوري؟-افتضاح-چرا؟-با ليلا به هم زدم.-آخه چرا؟-احمد رضا رو ميشناسي؟ همون همسايمون كه آخر مخ زنيه! مي خواسم ليلا رو امتحان كنم. شمارشو گرفتم و گوشي رو دادم به احمد. ليلاي بي انصاف باهاش قرار گذاشت. تازه بعدش زنگ زده به من ميگه ماشينت رو بهم قرض بده منم گفتم خودم كار دارم. رفتم سر قرار و باهاش به هم زدم.-كي؟-همين 10 دقيقه پيش.-به تخمت. اصلا دختر ها همشون انن. خودم يه خوشگل ترشو برات گير ميارم.گور باباش. گوشي را كه گذاشتم دوباره تلفن زنگ زد. اينبار كيميا بود.-فرشاد، ليلا ميخواد خودشو بكشه!-آخه چرا؟-شهروز بهش تهمت خيانت زده. بايد فوري بياي اينجا خونه ليلا اينها.-تنهايين؟-آره، زود بيا. من ديگه نمي تونم جلوشو بگيرم. خل شده.بخاطر كيميا يه تاكسي دربست گرفتم. وقتي رسيدم پدر كيميا دم در مجتمع ليلا اينها ايستاده بود. من ميشناختمش ولي اون منو نميشناخت. تو پله ها كيميا رو ديدم.-بابام اومده دنبالم.بايد برم كرج. ولي اگه شد بهش زنگ مي زنم. نزاري خودشو بكشه ها. بمون پيشش تا آروم شه. Ok ؟ليلا توي هال روي يه مبل نشسته بود و گريه مي كرد. آرايشش حسابي به هم ريخته بود. خيلي زشت شده بود. باهاش كلي حرف زدم. فهميدم شهروز راست گفته بود. همين جور كه براش حرف ميزدم، رفتم توي آشپز خانه كه قهوه درست كنم. براش از روز اولين قرارمون گفتم. دوباره صداي هق هقش در اومد. پاشد اومد توي آشپزخونه. رفتم طرفش و با محبت سرش رو گذاشتم رو سينه ام كه راحت گريه كنه. گرفتمش ميون بازوهام و تكيه دادم به كابينت. خيلي گريه كرد. كم كم بوي عطر موهاش كه زير بيني من بود منو حالي به حالي كرد. تكون هاي بدنش هم باعث شده بود راست كنم. به آرومي از خودم جداش كردم. خيلي زشت بود اگه ميفهميد براي دوست دوست دخترم يا به عبارت ديگه دوست دختر دوستم راست كردم.براي اينكه آروم بشه سعي كردم كمي مشروب بهش بدم. -تو خونه مشروب دارين؟-آره، چطور مگه؟-هنوز سرت درد ميكنه؟-آره-دواش مشروبه-من تا حالا نخوردم!-يادت ميدمدرب كابينت رو باز كرد. پدرش كلكسيون خوبي از مشروب داشت. با بالنتين شروع كرديم. بدون سودا براي خودم و كمي آب ويشي براي اون.-بوش نكن. يه نفس بخور.بعدش هم آروغ نزن ……-اه……جيگرم سوخت!-اون جيگرت نبوده. مريت بوده! حالا يكي ديگه-نه، ديگه نميخوام. بد مزه است.-بخور. برات خوبه. بعديش نمي سوزونه.بزور دوتا پيك بهش خوروندم.-بالنتين اصولا مشروب قوي ايه.بحث مشروب و داغي بعدش باعث شد از فكر شهروز بيرون بره. سعي كردم بخندونمش.-اگه قيافتو ميديدي! ريملهات اومده رو لپات. شكل جن بو داده شدي!رفت جلوي آينه دستشويي. بعد هم رفت تو اتاقش. گيلاسهارو شستم و با مشروبها سر جاش گذاشتم. تلفن زنگ زد. ليلا صدام كرد. كيميا بود. رفتم تو اتاق پيش ليلا. داشت آرايش ميكرد. با خنده به كيميا گفتم ماموريتم تموم شده بود. حال ليلا خوب بود و اهل خودكشي كردن نبود. خيال كيميا راحت شد. قطع كردم.-من ديگه برم. ساعت چنده؟-يك ربع به هفت. كجا ميخواي بري؟-خونه-نه نرو. با تو از كيميا هم راحت ترم.مست بودم و پررو.نشستم روي تخت. ضيط رو روشن كردم. كريس دي برگ داشت lady in red رو ميخوند. نگاه خريداري به ليلا كردم. پشتش به من بود. بند سوتينش از پشت بلوز نازك ابريشميش پيدا بود. دامن بلند شيك ولي گشادي پوشيده بود.-ليلا؟برگشت رو به من. آرايشش تموم شده بود.-جانم؟-يه سوال خصوصي بپرسم؟-چي هست سوالت؟-تا حالا سكس داشتي؟خنديد-بتوچه؟ مگه فضولي؟-همين جوري پرسيدمقيافه اش جدي تر شد.-آره با شهروز. بهت نگفته؟-نه، …… فقط با شهروز؟بلند شد و اومد كنارم نشست. سرم پايين بود. چانه ام را گرفت و سرم رو بلند كرد.-چه فرقي ميكنه؟ براي چي ميخواي بدوني؟دستم رو كردم لاي موهاش و خوابوندمش روي تخت. صورتمو بردم جلوي صورتش و توي چشماش نگاه كردم. لبخندي از سر مستي زد و گفت -اينكارو نكنهواي حرف زدنش رفت توي ريه ام. لباش خيلي به لبام نزديك بود. لبامون به هم چسبيد. خيلي محكم منو بوسيد. منم. بلوزش رو آروم كشيدم بالا. دستهاش رو بالا برد تا بلوزش راحت در بياد. سينه هاي درشتش داشت تو سوتين مي تركيد. لبام رفت بين سينه هاش. پشت تي شرتمو گرفت و كشيد بالا. تي شرتم در اومد. بند سوتينش رو از روي شونه هاش به پايين لغزوندم. با آرنجش كمكم كرد. سوتينش آزاد شد. منم گرفتم و سوتينو چرخوندم تا سگك هاش اومد جلو. بازش كردم. دوتا تپه گرد و قلمبه از ژله ناب.مچ پاشو گرفتم و دستمو روي ساق پاش بالا اوردم. دامن بلندش همراه دستم بالا ميومد.كف پاشو كه تا حالا رو زمين بود آورد روي تخت. با اين كار، دامنش بقيه راه رو تا شورتش بدون كمك دست من ليز خورد. از تخت پايين اومدم.شلوارم رو در اوردم. به كير سيخ شده ام كه نوكش از توي شورت زده بود بيرون خنديد. شورتمو كندم.دو زانو نشستم روي زمين بين پاهاش كه از تخت آويزون بود. شروع كردم به بوسيدن پاهاش. از زانو به طرف شورتش مي رفتم و بر ميگشتم. پاهاشو باز كرده بود. زبونم رسيد به شورتش و چاك كسش رو از روي شورت پيدا كرد. به آرامي از روي شورت با زبانم تحريكش مي كردم. انگشتام رو دور كش شورتش انداختم ولي نكشيدمش پايين. از خود بي خود شده بود. داشت زجر ميكشيد از خونسردي من. بالاخره پاهاشو هوا كرد و شورتش را در اورد.ولي من باز هم اذيتش كردم.بجاي كسش زانوهاشو مي خوردم. دستهاشو زير بغلم انداخت و اونقدر منو بالا كشيد كه زبونم با كسش رسيد.با انگشتم بالاي كسش رو باز كرده بودم و مي خوردمش. خودش را حركت ميداد. كم كم حركتهاش منظم و شديد شد. كونش رو از لبه تخت بلند ميكرد و به لبه تخت ميزد. زبونم نيازي به حركت كردن نداشت.مست بود و ديوانه.جلو تر رفتم. كيرم را گذاشتم جلوي سوراخش. با دستهاش كون منو گرفته بود ولي نه ميكشيد و نه هل ميداد.-دختري؟-آره، مواظب باش. -مطمئني؟ با خنده گفتم. اونم خنديد. پاهاشو بازتر كرد. با دستاش منو كشيد توي خودش و پاهاشو دور كمرم حلقه كرد.با چند تلمبه اول خيلي سريع ارضا شد. از فشار ناخنهاش روي شونه هام فهميدم.-ليلا شدي؟ با سر اشاره مثبتي كرد.-بي حالي؟-نهچشمهايش رو كاملا باز كرد. كيرمو كه همچنان توي كسش بود بيرون كشيدم.-ميشه برگردي؟ با خواهش ايو بهش كفتم. ولي جواب اون مخلوطي از نارضايتي و فرمانبرداري بود.-واي نه…… حتما بايد برگردم؟ ولي بلند شد. سر ميز توالت رفت. از كشوي اول قوطي پلاستيكي سفيدي را برداشت و به طرفم پرتاب كرد.«وازلين بهداشتي!». پشتش را به من كرد و دستهايش را روي ميز گذاشت. كيرم رو چرب كردم. كمي هم روي سوراخ كونش ماليدم. با انگشت راه رو باز كردم. يك دستم زير شكمش بود و يك دستم به كير خودم. فشار دادم. خطا رفت. رفت لاي چاك كسش. اينبار انگشت شصتم رو يك سانت بالا تر از سوراخش گذاشتم و كمي فشار دادم.سوراخ كونش قلپي زد بيرون. با يك فشار كوچيك كيرم وارد كونش شد.فرياد كوتاهي زد. با دستانم فاصله شكم و رانش را گرفته بودم. حركت هاي كونش هم مثل سينه هاش ژله اي بود و لمبر ميزد. هم فركانس با سينه هايش. ولي با اختلاف فاز جزئي! سينه هايش را در آينه ميديدم. دراز و آويزان به نظر مياومد. وقتي صداي آه و اوهش بلند شد، انگشتم رو روي مجراي ادرارش گذاشتم. حالا با هر حركت كيرم انگشتم هم كمي جابجا مي شد. دستم را كنار زد و از انگشت خودش براي ارضاي كامل كمك گرفت. جالب بود. او دوبار ارضاء شده بود و من هنوز داشتم تلمبه ميزدم. بدون خجالت گفت -عجب كمري داري. خوش به حال كيميا! كشيدم بيرون و بردمش روي تخت. طاقباز خواباندمش. پاهايش رو تا جايي كه مي شد با دست بالا گرفتم. سوراخ كونش گشاد شده بود و نيازي به كمك دستم نبود. كيرم كار خودش را خوب بلد بود. مثل يك آمپول زن حرفه اي كيرم را توي كونش فرو كردم.تا به حال از جلو كون كسي را نكرده بودم. تنگي سوراخ كون و لذت كردن از جلو، هردو را با هم داشت. شكمم را به چوچول كسش مي ماليدم. دوباره صداي آه آهش بلند شد. با دست پاهايش را بالا گرفته بودم. با شكمم كسش را مي ماليدم و با كيرم هم خدمت كونش ميرسيدم. ولي هنوز يك چيزي كم بود. ليلا اين كمبود را تشخيص داد. با دست سينه هايش را گرفت و شروع كرد به ماليدن آنها. دقيقا همزمان با هم ارضاء شديم. براي اينكه كامل ارضاء بشود مجبور بودم دو سه حركت ديگر هم مهمانش كنم. بنابر اين همان توو خودم را خالي كردم. خسته بودم. خيس عرق. پاهايش را رها كردم. پاها به تدريج پايين آمدند. با پايين آمدن پاهاي او كير من هم اتوماتيك وار از كون او بيرون كشيده شد. آهي از سر رضايت، درد و خستگي كشيد و لبخند زد.-آخيش………-خوب بود؟-هووووم-واقعا؟-تو خيلي بي شرفي، خوارم گاييده شد، خيلي حال داد.از روي او پايين آمدم و كنارش خوابيدم. با يك دستمال مرا تميز كرد. براي اينكه بتواند خودش را تميز كند پاهايش را بالا آورده بود. وقتي پاهايش را پايين برد بي اختيار گوزيد. هر دو خنديديم.-دفعه ديگه فقط از جلو. پشت بي پشت با خوشحالي پرسيدم-مگه دفعه ديگري هم هست؟-……… به دوشرط. اوليش رو گفتم. دوميش هم اينكه دوباره با شهروز دوست بشم.-به كيميا ميگي؟-مگه خرم؟ولي حق نداري ديگه اونو بكنيها!-هرچي تو بگي عزيزم.نيم ساعت بعد وقتي توي حمام خونه خودمون لخت شدم. بوي ان ميدادم

داستان سکسی محسن و رامین و فرشته

محسن و رامین و فرشته

این یک داستان واقعی است که محسن برای من تعریف کرده و من با تغییر اسم اون رو برای شما تعریف می کنم. محسن و رامین دوستهای خانوادگی بودن یعنی پدر و مادر های اینا هم با هم دوست بودن محسن و رامین از موقعی که کلاس چهارم ابتدایی می خوندن با هم رابطه سکسی برقرار کرده بودند. البته همیشه کون رامین میزبان کیر محسن بود. یه روز بعد از مدرسه محسن از رامین کون خواست رامین هم مثل همیشه قبول می کنه با هم به خونه رامین اینا می رن. پدر و مادر رامین کارمند اداره بودند و تا ساعت 5/2 خونه نمی آمدند اما خواهر رامین که از مدرسه آمده بود خونه بود. اسم خواهر رامین فرشته بود و کلاس پنجم ابتدایی بود البته خود رامین کلاس دوم دبیرستان بود. محسن و رامین به بهونه درس خوندن به اتاق رامین می رن و در رو هم از تو قفل می کنن. رامین محسن رو لخت میکنه و محسن هم رامین رو. رامین شروع می کنه به ساک زدن برای محسن محسن هم با لمبر های رامین بازی می کنه و انگشت شصتش رو آروم فرو می کنه تو کون رامین. بعد از ساک زدن رامین به پشت روی زمن دراز می کشه و محسن یکم کرم که از قبل آماده کرده رو می زنه در سوراخ کون رامین و کیر شو می زاره در کون رامین و یواش یواش فرو می کنه تو کون رامین با دستش محکم دهن رامین رو می گیره تا یه موقع صداش در نیاید بعد شروع می کنه به تلمبه زدن در همین حال رامین که حشری شده بود شروع می کنه به داد زدن در حالی که درد داشت می گفت من کیر می خوام منو بگا سوراخمو جر بده محسن با این حرفا حشری تر شد و به سرعت تلمبه زدن اضافه کرد رامین هم همینطور بشتر سر صدا می کرد محسن یه دفه فکر کرد می خواد آبش بیاد کیرشو از کون رامین در آورد و رامین شروع کرد به ساک زدن و آب محسن تو دهن رامین خالی شد و رامین هم تمام آب کیر محسن خورد انگار داشت نوشابه می خورد. رامین و محسن بحال روی زمین افتاده بودند که رامین بلند شود و شروع کرد به بازی کردن با کیر محسن و از محسن خواست تا دوباره شروع کنه محسن و قبول کرد اما تا امدن شروع کنن صدای تلفن بلند شد پشت خط مادر رامین بود از رامین خواست تا بیاد بیرون و بره جایی رامین به محسن گفت تو باش من هم 10 دقیقه ای بر می گردم. محسن تو اتاق پشت در دراز کشید تا رامین بیاد که یه دفعه در باز شد محسن خودشو جمع و جور کرد اما پشت در رامین نبود بلکه فرشته خواهر رامین بود . فرشته امد تو اتاق اومد اول محسن رو ندید بعد که کامل اومد تو اتاق محسن رو که لخت گوشه اتاق واستاده بود دید و یه جیغ زد تااومد در بره محسن پرید و دستشو گرفت و آورد تو اتاق محسن همیشه آرزو داشت خواهر رامین رو بکنه چون یه دختر خوشگل و سبزه بود. اول یه لب آبدار ازش گرفت ولی فرشته داشت گریه می کرد محسن فرشته لخت کرد و شروع کرد به لیسیدن گردنش هنوز پستون های فرشته در نیومده بود محسن رفت سراغ کس فرشته یه کوس خوشگل و ریزه میزه (خودتون یه کس 11 ، 12 ساله رو تصور کنین) اما یه دفعه ترسید و از کردن کس فرشته منصرف شد رفت در کون فرشته و یه ماچ آبدار از سوراخ کون فرشته گرفت بعد رفت بالا و کیرشو گذاشت تو دهن فرشته و یکم خوشو عقب جلو کرد چون دید اینجوری ارضا نمیشه رفت سراغ کون فرشته و یکم کرم زد تو سوراخ فرشته و کیرشو کرد تو کون فرشته . فرشته جیغ می زد اما محسن توجه نمی کرد و فقط تلمبه میزد اونقدر زد تا کم مونده بود آبش بیاد که کیرشو از کون فرشته کشید بیرون و آبشو ریخت روی فرشته هر دو بیحال روی زمین افتاده بودند محسن کاملا ارضا شده بود ولی فرشته بیچاره هنوز داشت گریه می کرد. یه دفعه در اتاق باز شد پشت در رامین بود رامین بعد از دیدن این صحنه یه دست کتک درست حسابی نصیب محسن کرد و محسن رو از خونه انداخت بیرون البته مثل اینکه رامین و فرشته چیزی به پدر مادرشون نگفتن چون انجور که محسن می گفت بعد از اون ماجرا خبری از پدر مادر رامین نشد ولی ارتباط خانوادگی با هم داشتند محسن و رامین دیگه با هم اصلا حرف نزدند اما محسن تو نخ کس فرشته مونده مخصوصا الان که فرشته یه دختر خیلی خوشگل شده و کلاس سوم دبیرستانه امیدوارم خودم کس فرشته رو بکنم امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه

داستان سکسی پیرمرد و شکارش

پیرمرد و شکارش
..
دفعه قبل که با دوستام میرفتیم شمال زنگ زدم عسل ( رفیق شخصیم) و گفتم با چند تا کوس دیگه از چهارشنبه بیان ویلا گفت که خودش و دوستاش میتونند از پنجشنبه ویلا باشند. منهم گفتم که با دوستان (حمید مجید احمد) منتظریم. خلاصه بندو بساط عیش و نوش (ویسکی/ تریاک/ گوشت فیله......) رو جمع کردیم و رفتیم ویلای شمال. اینو بگم که من تو کلاردشت یه ویلا دارم و هر از چند گاه با برو بچه ها اونجا میریم. خلاصه ساعت 2 ظهر رسیدیم و امدیم بساط رو پهن کنیم که دیدیم ذغال نداریم. قرار شد من و احمد با حمید بریم شهر هم ذغال بخریم و هم چند تا آت و اشغال دیگه بگیریم. داشتیم تو شهر به طرف بازار میرفتیم که یهو یه پرشیا مثل آرتیستای سینما جلوی ما مانور داد و رفت. احمد خیلی عصبی شد و گفت جون من زود برو بگیرش تا من خواهرش و بگام. حمید هم گذاشت پشتش اصرار کردن....منم چاره ای ندیدم و بعد از دو تا چراغ گرفتمش و همینکه تو ماشینو نگاه کردیم دیدیم دو تا کوس تاپ توش نشسته...یکی ازدخترا که دید ما میخ شدیم شیشه رو داد پائین و گفت چیه؟ آدم ندیدین؟ منم گفتم چرا دیدم ولی گفته بودن فرشتها تو آسمونها پرواز میکنن....اما فکر نمیکردم که فرشته ها رو روی زمین وتو ماشین ببینم...دختره خنده ای کرد و گفت حالا چرا کمربند صندلی رو بستی؟ میترسی بیفتی تو جوب؟ گفتم نه میترسم بیفتم تو دام عشقت....چراغ سبز شد و اونها گاز دادن و رفتن. ما هم رفتیم بازار برای خرید. هنوز خریدمون تموم نشده بود که یهو حمید گفت ای ای ای بچها نیگا اون دو تا دخترا که تو ماشین بودن دارن از روبرو میان. به ما که رسیدن یکیشون ( رویا) گفت به به بازم شماها؟ منم گفتم عجب شهر کوچکی!!! ببین ما چه سعادتی داریم که هر جا میریم شماها رو میبینیم. حالا کجا دارید تشریف مبرید؟ رویا جواب داد همینجوری ...آمدیم شهرو بچرخیم ....ما با خوانواده آمدیم شمال و الان هم دیگه کم کم باید برگردیم ویلامون...شما ها چی؟ منم گفتم ما هم آمدیم شهر خرید کنیم...اخه ما امشب پارتی دارم....یه پارتی خوانواده گی ....برو بچه هائی مثل شما هم هستند....اگه مایلید تشریف بیارید....اینم ادرسمون و بعد ادرس دادم. یهو اون یکی دختره (لیلا) که کمروتر به نظر میرسید گفت مرسی ما دیگه باید بریم. اینو گفت و با رویا از ما خداحافظی کردند و رفتن. ما هم خریدمونو تموم کردیمو برگشتیم ویلا...ولی تو راه همش راجع اون دو تا حرف میزدیم.به ویلا که رسیدیم زود بساط رو پهن کردیم و شروع کردیم عیش و نوش ....هنوز گیلاسه دوم رو نزده بودیم که در زدند .... رفتم درو باز کنم که با تعجب دیدم که رویا ست...گفت مهمون نمیخواهین؟ دیر که نکردیم؟ گفتم نه اصلا بفرمائید تو...نگاه کردم دیدم تنهاست...پرسیدم پس لیلا خانوم کجاست...نشونم داد و گفت که تو ماشین منتظر نشسته. امد تو و بعد از سلام اول پرسید پس بقیه مهموناتون کجان؟ گفتم دختر خانوما با مامانشون رفتن بیرون ...تا نیم ساعت دیگه باید سر و کله شون پیدا بشه. امد دید بساطمون پهنه حمید و احمد هم فوری شروع کردن تعارف میوه و پذیرائی یعد از چند دقیقه حمید گفت دوست دارید ویلا رو بهتون نشون بدم ....اینو گفت و دست رویا رو گرفت و برد....و بعد از چند لحظه دیگه مجید و احمد هم دنبالشون رفتن....اینو که اونها چه کردن و کجا رفتن من نمیدونم و دروغ نمیتونم بگم....اما بعد از 15 دقیقه که گذشت دوباره زنگ ویلا رو زدن و رفتم درو باز کردم که دیدم لیلا پشت دره...بعد از سلام گفت اگه میشه به رویا بگید بیاد که باید برکرذیم ویلامون. منم گفتم چشم ولی دم در بده بیائید تو.... ممکنه کسی ببینه بد باشه.... بفرمائید تو و خودتون بهش بگید....آمد تو...تو هال که رسید پرسید رویا کو؟ گفتم رویا خانم با بچه ها تو اتاق مشغول هستن...الان دیگه میان بیرون.. پرسید کی تو اتاقه گفتم رویا جون با حمید و مجید و احمد....اینو که گفتم جا خورد ولی چیزی نگفت. نشست و منم ازش پذیرائی و تعارف میکردم..شروع کردم از تیپش تعرف کردن و اینکه چه ارایش خوشگلی کرده...یک کمی بقول جوانها مخشو زدم. بعد گفتم اینجا(هال )خوب نیست بهتره بریم تو اون اتاق(یکی دیگه) چون ممکنه بچها بیان بیرون ما رو ببینن بد باشه و خجالت بکشن...اینو گفتم و دستش و گرفتم بردم یک اتاقه دیکه(اتاق خوابم) رو تخت نشستیم...پرسیدم دوست پسر داری؟ گفت اره و قراره بیاد خواستگاری.پرسیدم کاری هم میکنید؟گفت اااای ی ی نزدیک تر رفتم کنارش و گفتم پس اینجا چی کار میکنی؟ خودشو کمی کشید عقب و گفت همینجوری...آمدم بغلش کنم گفت ببین من برای این کار اینجا نیامدم!!!بغلش کردم وگفتم واااا چه حرفا؟ این بچه بازیها چیه دیگه؟ دوست رو نگاه کن تو اتاق بغلی داره با سه تا کیر کلفت حال میکنه تو دیگه اینقدر بزرگ شدی که بتونی منو تحمل کنی...اینو گفتم و کیرم که حالا کاملا شق شده بود از شلوارم کشیدم بیرون و دستش و گذاشتم روش..از تعجب (کیرم خیلی کلفت و گندس) نفس سختی کشید و گفت اااااااا این چی دیگه؟........سرمو بردم دم گوشش یه بوس کوچولو کردم و گفتم دوست داری بریم پیش دوستت یا بگم یکی دوتا از بچهها بیان اینجا؟ هنوز خودشو میکشید عقب و گفت نه نه نه به خدا من برای این اینجا نیامدم گفتم ببین یا با من حال میکنی یا اینکه اون سه تا که بیان به اینکه تو برای چی اینجا آمدی کاری ندارند....تو که خوب میدونی باهات چی میکنن!!! اینو گفتم و بغلش کردم و شروع کردم بوسیدن و دستم و گذاشتم رو کوسش و مالوندن...خیلی زود دستم و تو شلوارش کردم و حالا دیگه خوابیده بودیم رو تخت....خواستم انگشت تو کوسش کنم گفت نه نه من هنوز دخترم!! اینو که گفت برش گردوندم و شلوارشو تا دم زانوش پائین کشیدم و بی معطلی تف به سر کیرم و سوراخ کونش زدم و رفتم روش...سر کیرم وگذاشتم دم سوراخش و فشار دادم بره توش...نمیرفت....لیلا شروع کرد اه و ناله....دوباره سر کیرم تف زدم رفتم روش و دم گوشش گفتم تو که از کون بار اولت نیست که....تحمل کن الان خوب میشه ....دوباره شروع کردم فشار دادن اینبار سرش رفت توش و لیلا شروع کرد جیغ زدن....آی پشتم..آی پشتم...گفتم جون...فدات شم دردت میاد؟ متکا رو گاز بگیر الان تموم میشه....بعد یکمی عقب جلو کردم و همینطور که روش خوابیده بودم دستام و بردم پائین و لمبرهاشو از هم باز کردم و کیرمو فشار دادم تا خایه هام کردم توش....نفسش بند امده بود ولی بعد یهو جیغ زد آآآآآی ی ی دارم پاره میشم....پشتم داره پاره میشه....در بیار در بیار....منم هی عقب و جلو میکردم و میگفتم جون الان تموم میشه ابم میاد جوووون چه کونه تنگی داری....تحمل کن هر چی بخواهی بهت میدم....اونم میگفت هیچی نمیخوام ...فقط کیرتو در ار دارم پاره میشم....منم همینطور یکمی عقب و جلو کردمش و بعد برش گردوندم پاهاشو گرفتم بالا(شلوار هنوز پاش بود) و تا دم گوشش بردم...کیرمو گذشتم دم سوراخش ...کردم توش....دبکن....که یهو گفت واااای ی ی ی رودهام داره میاد دهنم....کیرت داره میاد تو دهنم....یکی بیاد منو از این زیر نجات بده....ای رویای جنده کجائی بیائی ببینی منو به چه روزی انداختی.....ووووآآآآآی ی ی مامان جون ووآآآی ی ی مامانی کجائی این مرده منو میکنه....مامان جون داره کونم پاره میشه....مامان جون دیگه غلط کردم....دیگه به حرفات گوش میدم. ....تو همین موقع یهو در باز شد و حمید آمد تو....گفتم بیا اینم از بس داد و قال کردی...حالا باید دو تا کیر بخوری....حمید خان این خانم میگه برای این اینجا نیومده!!!حمید گفت اااا نه بابا؟ دختره رو دوباره رو چهار دست و پا برشگردوندم حالا من از کون..... و حمید هم کیرشو دراورد و کرد تو دهن لیلا....که یهو لیلا شروع کرد اوق زدن و گفت نمیتونم کیرتو بخورم....بوی ان میده....حمید هم گفت عزیز این بوی دوستت....حمید از جلو و من از عقب..لیلا نه میتونست جلو بره نه عقب ...هر چی من محکم تو کونش میزدم بیشتر کیر حمید تو دهنش میرفت و بر عکس..چند دقیقه بعد حمید سر لیلا رو محکم گرفت و گفت بیا حالا ابم رو بخور...یکمی ریخت تو دهنش و کمی دیگه رو صورتش حمید کارش که تموم شد رفت بیرون...منم که ابم میامد سر لیلا رو بر گردوندم و ریختم صورتش. وقتی رفتیم تو هال دیدم رویا و بقیه رو مبل نشستن. آرایش رویا بهم ریخته بود و صورتش خستگی میزد ولی لیلا با آرایش جدیدش خیلی باحالتر شده بود.....عجب شمالی بود اون دفعه

داستان سکسی آنی و شراره

آنی و شراره

حدود ١ ماه پیش بود خانه تنها بودم و داشتم با تخم هام یقول دوقول بازی می کردم. چند روزی هم بود که آمپر شهوتم داشت رو خط قرمز حرکت می کرد به چند نفری که می شناختم زنگ زدم که بیان و یه ذره شیطونی کنیم. ولی از اونجا که موقعی که خدا داشت شانس تقسیم می کرد من تو صف قد بودم (من حدود 2متری قد دارم) یکی قزوین دانشگاه بود اون یکی سر کار بود مریم هم که بدون هیچ بهانه ای هر وقت بهش زنگ میزدم میامد اونروز روز اول پریودش بود. هیچی علی موند و حوضش ... پیشه خودم گفتم که ماشین رو بر دارم بزنم بیرون شاید تونستم کسی رو شکار کنم. داشتم حاضر میشدم که موبایلم زنگ خورد شماره غریبه بود (از اونجائی که گه خوری زیاد داشتم از سایه خودم هم میترسم) من هم عادت ندارم شماره غریبه رو جواب بدم .بعد از یکی دو تا زنگ زدن جواب دادم ببینم کی هست؟ الو علی آقا؟ بله خودم هستم شما؟ من آنی هستم ... منو یادتون میاد؟ چند روز پیش جلو میلاد نور سوار ماشینتون شدم ... (من هر چی فکر کردم که این کدوم بود یادم نمیود ولی اسمش برام آشنا بود) گفتم: بله بله یادم هست خوبید شما؟ مرسی .. میتونی بیای بیرون می خوام ببینمت ... (کاش از خدا چیز دیگه ای می خواستم) گفتم: باشه میام الان کجائی؟ من الان گلستانم کی می تونی اینجا باشی؟ من تا 10 دقیقه دیگه میام سر ایران زمین شما هم بیان اونجا ...... حدود 2دقیقه طول کشید من موهامو درست کنم لباس بپوشم وماشینو از پارکینگ در بیارم ... تو راه داشتم فکر می کردم که این اصلا کی بود حالا چه جوری برم رو مخش که بیارمش خونه ( فکر این که تا ١ ساعت دیگه تو چه وضعییتیم موهای تنم سیخ میشد) رسیدم سر ایران زمین 2تا دختر واساده بودن معلوم بود که قرار دارن و هیچ رقمه قیافشون برام اشنا نبود حدوده 5دقیقه ای وایساده بودم که از اون طرف خیابون 2تا دختر دیگه دارن میان یکیشون تا من رو دید لبخندی زد و دیدم دارن میان سمته ماشین ... یکیشون قیافش برام اشنا بود ولی هر چی به مغزم فشار اوردم هیچ فائده ای نداشت... در ماشین باز شد و یکیشون نشست جلو و اونیکی که خیلی خوشگل تر بود نشست عقب . جلو ای(آنی) خیلی گرم و صمیمی با من حرف میزد انگار خیلی وقته منو میشناسه بعدها فهمیدم که به شراره(عقبی) خالی بسته بود ١ سالی میشه که ما ( من و آنی) با هم دوستیم ... راه افتادم اصلا نمیشنیدم که آنی چی داره میگه اونم یه بند داشت کس شر میگفت . همش داشتم به این فکر میکردم که سر صحبت رو از کجا شروع کنم ؟ دروغ هم نگم که شراره بد جور چشممو گرفته بود از تو ایینه هم که نگاهش میکردم خودشو لوس میکرد. بر گشتم گفتم : شما ها چقدر وقت دارید ؟ حدود ١ ساعت چطور ؟ (هر موقع دختری اینو گفت بدونید داره کس میگه) هیچی همین جوری .آ خه الان تو هفته نیرو انتظامی هستیم بد گیر بازاره .. بریم خونه ما خواهرم هم خونست ناهار رو اونجا بخوریم بعد من میرسونمتون ... آنی که می خواست هر جوری شده شراره باور کنه که من دوست پسرشم سریع قبول کرد شراره هم هیچی نگفت ... تو خونه که رسیدیم آنی گفت خواهرت کو گفتم حتمآ با دوست پسرش بیرونه شراره گفت: شاید هم خونه دوست پسرش .. ( اینو بگم که من اصلا خواهر ندارم) چند دقیقه ای گذشت و من یکم خنک شدم مخ دوباره شروع کرد به کار کردن .. چرا مانتوتون رو در نمیارین؟ اخه زیرش چیزی نپوشیدیم ... میخواین من براتون تی شرت بیارم بپوشید .. ( از آنی داشت خوشم میومد هر چی می گفتم قبول میکرد ولی چشمم دنباله شراره بود)رفتم تو اطاقم از کشو 2تا تی شرت اوردم دادم بهشون رفتن تو اطاقه من و اونا رو پوشیدن ... چه بدن ترشیده ای داشت شراره .. همه چیش مناسب سینه های سفت سر بالا کون نسبتا گنده .. واااااااااای داشتم دیونه میشدم بعد از چند دقیقه به آنی یه چشمک زدم و گفتم بریم تو اطاقم کارت دارم ... شراره خنده ای کرد و گفت: عر عر ... آنی با من اومد . نشست رو تختم و در و دیوار رو نگاه میکرد صندلی کامپیوتر رو اوردم نشستم روبه روش گفتم پاشو لباساتو در بیار ... کلی شاکی شد که تو چه بی احساسی ... لباساشو در اورد موند سوتین و شورت . یه شورت سفید که کسش قلنبه زده بود بیرون سوتینشم دکلته سفید رنگ که بر جستگی سینه هاش حوش از سر آدم میپروند... رفتم سراغش شروع کردم به لب گرفتن و خوردن لاله گوششو و گردنش ... با دست راستم هم سینه هاشو در اوردم شروع کردم با نوکش بازی کردن بعد از چند ثانیه بر جسته شد دیدم چشماش رفت بالا و داره ارضا میشه.. فکر نمیکردم انقدر بی جنبه باشی ... چکار کنم دیگه مگه دسته خودمه؟ بلند شدم شلوارمو در اوردم بهش هم گفتم من نیم ساعتی طول میکشه تا آبم بیاد. کیرمو در اوردم طفلک انقدر جاش تنگ بود چروک شده بود ... تا کیرمو دید چشماش گرد شد .. این چیه؟کیر آدم یا کیر اسب؟چرا انقدر گندست مادرم گائیده میشه این بره تو کونم ... بعد از وارسی شروع کرد به خوردن. قشنگ ساک میزد یعنی کارشو خوب بلد بود من خوابیدم رو تخت اون هم سوتین و شورتشو در اورد اومد سراغ کیرم کیرمو فقط تا نصفه میکرد تو دهنش بعد کیرمو داد بالا شروع کرد خایمو لاس زدن جاتون خالی بد جوری حال میده .. بعد از اون رفت سراغ کونم شروع کرد لیس زدنه اون باور نمیکنید از فرط لذت داد میزدم ... اومد بالا گفت: حالا نوبته تو از اونجائی که من بجز کس الهام(دوست دخترم) کس دیگرون رو لیس نمیزنم بهش گفتم که بدم میاد و هیچ وقت این کار رو نمیکنم ... بلندش کردم به پشت خوابوندمش نشستم روی رون پاهاش کاندوم کشیدم سر کیرم یه مقدار هم کرم زدم سر کیرم آروم بردم پائین نزدیک کونش ... شروع کرد به التماس کردن که آروم آروم بزارم توش و یکهو نکنم... سر کیرمو که گذاشتم خودشو از ترس جمع کرد با دست کونشو باز کردم سر کیرمو گذاشتم شروع کرد به جیغ زدن و ناله کردن بهش گفتم که کمی صبر کنه تا کونش باز شه دیگه اونوقت درد نداره چند دقیقه ای همین جوری گذشت و من از کلاهک کیرم جلوتر نرفته بودم.اصلا بهم حال نمیداد کیرم داشت منفجر میشد.بهش گفتم شراره چیکارست؟ گفت اون اهل این یرنامه ها نیست. نامزد داره گفتم بهش میگم شاید قبول کنه . صداش کردم داشت ماهواره شو نگاه میکرد اومد دم اطاق زد به در میتونم بیام تو . من تی شرتمو اینداختم رو کیرم .اومد تو شیطنت از چشماش میبارید گفت:بله با من چیکار دارید؟ گفتم: شراره بیا اینجا پیش ما با لبخند گفت:آخه شما دارید کار های بیتربیتی میکنید ... خوب تو هم بشین و نگاه کن فردا بدردت می خوره ... اومد و نشست رو صندلی ما رو نگاه میکرد نگاهش تمام مدت دنباله کیر من بود . گفتم این دوستت که پدر منو در اورده نمیزاره من کاری بکنم . آنی:آخه شراره کیرشو نگاه !! اندازه مال اسب . کیرمو گرفت دستشو به شراره نشون داد شراره که انگار هیولا دیده ترسید . این چیه؟چقدر زشت... داشتم فکر میکردم از کجا شروع کنم که قبول کنه از اونجائی که آدم پروئی هستم دلموزدم به دریا که یا قبول میکنه یا نه!! در حالی که از جام بلند شدم بهش گفتم:داره کسشر میگه ببین کجاش گندست این داره شلوغ میکنه... کیرمو گرفت دستش گفت:بیچاره میشه اونی که این بهش بره ... دیدم داره با چشماش بر اندازم میکنه به خودم جرات دادم دستم رو بردم رو سینه هاش عین سنگ سفت شده بود فهمیدم آمپرش زده بالا .. دولا شدم که ازش لب بگیرم گفت:من اینکاره نیستم میدونم این کاره نیستی من با هر کسی سکس نمیکنم واز این کسشرا راضی شد که لب بده .لب دادن همانا لختش کردن همان .آنی که داشت ما رو نگاه میکرد و از اونجائی که هنوز ارضا نشده بود بلند شد اومد سمته من و شروع کرد با من ور رفتن .من که تمام حواسم به شراره بود اصلا متوجه آنی نبودم شراره رو بلند کردم اوردم رو تخت بغلم خوابیده بود فقط شورت تنش بود داشتم ازش لب میگرفتم آنی هم شروع کرد به ساک زدن (به یکی از آرزوهای زندگیم رسیدم که با 2نفر در یک لحظه سکس کنم) شورت شراره رو در اوردم کس تر تمیزش رو دیدم نتونستم جلو خودم رو بگیرم شروع کردم به لیس زدن کسش . همون تور که آنی داشت ساک میزد با انگشتم کون شراره رو داشتم باز میکردم که بیشتر حشری شه بلند شدم کیرمو گذاشتم لای سینه های شراره چه لذتی داشت با اون سینه های سفتش هر کاری کردم که ساک بزنه قبول نکرد گفت:بدم میاد .. حالم داشت خراب میشد به پهلو خوابوندمش خودم هم پشتش خوابیدم آروم کیرمو گذاشتم تو کونش جیغی از روی درد زد ولی بعدش هیچی نگفت از آنی خیلی گشاد تر بود تو این وضعیت به آنی گفتم که سینه های شراره رو بخوره با اکراه قبول کرد شروع کرد به خوردن سینه ... داشتم دیونه میشدم نفسم تند که شد آنی گفت آبتو بریز روم سریع خوابید پیش شراره.ارزو میکردم آبم دیر بیاد خیلی داشتم حال میکردم .آبم که اومد ریختم رو سینه های آنی خودم هم افتادم رو شراره ... به خودم که اومدم دیدم شراره داره گریه میکنه آنی هم خودشو تمیز کرد داره لباساشو میپوشه بعد از اینکه حاضر شدن گفتم که خودتون برید من حالشو ندارم شراره خیلی ناراحت بود ولی آنی عین خیاشم نبود از اون روز هم دیگه با هام تماس نگرفتن